سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیرالناصرومعین*

اللهم صل علی فاطمة و ابیها وبعلها وبنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

رسول خدا (ص) فرمودند: درود بر کسانی که از جهاد اصغربازگشتند وبه جهاد اکبر وارد شدند.

قبل از شروع به سخن از تمام برادران عزیزم پیشکسوتان جهاد وشهادت بالاخص جانبازان عزیز و خانواده معزز شهدا به واسطه این زحمت و جسارتی که به خرج دادم تا این زحمت را برای شما بوجود بیاید و مصدع شوم ، عذر می خواهم .

واقع قضیه این است که من امشب تصمیم ندارم به خاطره گویی بپردازم چرا که  به قول حجة الاسلام ملکی مدیر محترم حوزه معصومیه (س) قم: ما از کاروان عقب مانده‌ایم و عقب ماندگان نباید جلودار بشوند و در آن خصوص نباید حرف بزنند. خیلی سخت است دوباره به آن فضا برگردیم. اگر چه کسانی که آن فضا را درک کردند و آن مردان مرد را دیدند دیگر هیچ چیزی برای آنها مزه ندارد، هیچ روزی برای آنها، آن روزها نمی‌شود و به یاد آن روزها زنده‌اند. امشب  می خواهم به یک سؤال بپردازیم اینکه چه شد که اینطوری شد؟ چی شد که پیشکسوتان جهاد وشهادت به تعبیر حضرت امام درپیچ وخم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند که بدتر خودرا فراموش کنند؟ چرا در اکثر خانواده های بچه های جبهه و جنگ پدران و فرزندان با یکدیگر بیگانه اند؟ چرا بعضی از ما به قول شهید باکری به گذشته افتخار آمیز خود کافر شدند؟

فراموش کردن شهدا و خود

به نظر حقیر ریشه تمام این چراها در این موضوع است که ما شهدا رافراموش کرده ایم . اشتباه نشود نگویید که مثلأ تو خونه ما پراز عکس شهیده نه به قول مرحوم کافی که یک زمانی می فرمود: به جای این عکس های امام حسین (ع) شجاعت حسین ، اخلاص حسین، فداکاری حسین در راه خدا را قاب کنید ودر خانه هایتان بگذارید . حالا ما چقدر سیره شهیدان را قاب کردیم ودر خانه هامان گذاششتیم؟ شهید والامقام سید الشهدای اهل قلم سید مرتضی آوینی فرموده : آری شهادت زیباست ام مثل مردپای بیرق انقلاب ایستادن از آنهم زیباتر است. خون دادن برای خمینی زیباست ولی خون دل خوردن برای خامنه ای زیباتراست . ولی حالا یکی از فرماندهان بزرگ و بینی و بین الله مخلص و کم نظیر جنگ کسی که همین الآن بسیاری از دانشگاه های نظامی جهان تقاضای استادی وی را بالاخص در عملیات آبی خاکی دارند و حقیر به شخصه خدمت ایشان ارادت دارم می گفت حضرت آقا حکمی را به من ابلاغ فرمودند که من عرض کردم اگرایشان به یک سؤال که دارم پاسخ داده و مرا قانع کنند اطاعت امر می کنم. برادرانی که در عملیات کربلای 1، والفجر 8 ، شکست حصر آبادان و بسیاری از عملیات دیگر حاضر بوده اند و الان ما درخدمت ایشان هستیم کجا سراغ دارید وقتی حضرت امام به رزمندگان اسلام امری ابلاغ می فرمودند مثلأ نسبت به شکست حصر آبادان یا آزادی مهران از امام سؤالی کرده باشند؟ آری برادران ما سیره شهدا را فراموش کردیم . یادمان رفته است که می گفتیم اماما از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن. یادمان رفت که شهدا در وصایای خودشان به تبعیت از ولی فقیه سفارش کردند کمی به خود بیاییم.

خاطره ای از استاد رحیم پور ازغدی: خدا ی این طرف اروند با آن طرف اروند فرقی نمی کند. 

استاد رحیم پور ازغدی در یکی از سخنرانی های خود که به مناسبت دفاع مقدس ایراد فرمودند خاطره ای را تعریف می کردند که به یکی از رزمندگان شرایط بسیار بد عملیات در اروند را یادآوری می کردند. از شدت جذر و مد دریا ، از حرکت لایه های زیرین آب اروند، از سرمای آب ، ازتله های مختلفی که دشمن درمسیر برادران غواص قرار داده و.... ناگهان آن برادر به ایشان می گوید: همه این چیزهایی که شما گفتید درست ولی مگر خدای این طرف اروند با خدای آن طرف اروند تفاوتی دارد که شما در این سوی آب احساس امنیت و قرار می کنید وآن سوی آب خیر؟ نه فرقی نمی کندپس نبایداز هیچ چیز هراس داشته باشیم. یک چیز دیگری می خواهم به شما بگویم وقتی امام فرمودند باید عملیاتی صورت بگیرد باید انجام شود حالا هرچه می خواهد بشود، بشود.

غلو در بیان وقایع

ما از جنگ چه چیزی به فرزندانمان آموختیم وچه می آموزیم؟ یکی برای این که خود را بزرگ کند و بگوید که ببین فرزندم من در چه شرایط سختی در جنگ شرکت داشتم ، می گوید ما ازشکم کوسه ده هزارتا پلاک درآوردیم!!! یا اینکه در جنگ برای رفع گرسنگی (جسارت مرا ببخشید) از نجاست استفاده کردیم. بینی وبین الله شما که در جبهه بودید کجا چنین چیزی را سراغ دارید؟ چرا در بیان واقعیات صادق نیستیم؟ برادران عزیزجنگ آنقدر صحنه های ناب از خشونت ها و رشادت ها، از ناپاکی ها و زیباییها، از پستی ها واز نیکی ها و از عبادات و رازها ونیازها داشت که نیاز به غلو ندارد. یکی از مشکلات ما جاماندگان از قافله شهادت همین است که ما در مقابل شهدا چیزی برای گفتن نداریم برای همین به دنبال غلو در خاطرات خودیم تا به طرف مقابل خودی نشان دهیم. و باز متأسفانه تعدادی از ما که نتوانستیم خود را درآن فضای روحانی و حماسه وخون و رشادت ذوب کنیم و حداقل خود  را نیز نساختیم مزاح و نشاط و شوخی بین رزمندگان را به هجو کشاندیم و بدتر آن که با تخریب بعضی از شخصیت ها و فضای جبهه به فکر کسب نام و انباشتن جیب خود افتادیم. نتیجه آن شده این که فرزندان ما نه تنها با دفاع مقدس ارتباط برقرار نکرده اند بلکه بعضی آن را خشونت بار وفاجعه آفرین ، برخی آن را خنده دار و فانتزی، برخی آن را محلی برای مردان بزرگ وماورائی و دست نیافتنی می دانند و فقط تعداد کمی از آن شناخت کافی دارند.

دست نیافتنی کردن شهدا و بالعکس

برادران ارجمند، خواهران گرامی شمارا به خدا بیایید کاری را که با ائمه کردیم با شهدا نکنیم بعضی از پدران و مادران طوری شهدا را به الوهیت می برند که نسل جوان می گوید اصلأ دست یافتن به چنین مقامی از دست ما برنمی آید و گاهی بالعکس به فراخور حال خودمان آنقدر آنان را به زمین می کشانیم که نسل جوان می گوید آخه اینها مگر که بودند که ما از آن ها الگو بگیریم و در مقابل از الگوهایی استفاده می کند که غرب با هزار ترفند و دروغ و دغل برای او می سازد. شخصیتی مانند راکی یا رمبو یا حتی انسان نمای تخریب گری که از آینده می آید. مشکل این است برادران که ما نیز از شهدای دفاع مقدس شناخت درستی نداریم و از آنان فاصله گرفته ایم. سؤالی دارم، چند نفر ازشما مثلأ از کودکی شهیدکاوه اطلاع دارید؟ دوستان ما شهدا را درست نشناختیم. به این مثال توجه کنید:

1-      خاطره ای از نوجوانی شهید کاوه: خواهر شهید کاوه از دوران نوجوانی وی خاطره ای را تعریف کرده است به این مضمون : مدتی وضعیت مالی خانواده دچار ضعف شده باشدو ما مجبور بودیم به پدرومادر کمک کنیم. روزانه یکی از تجار بازار خشکبار پسته و گردو می آوردتا ما پاک کنیم. اگر ما که کوچکتر بودیم تکه کوچکی را در دهان می گذاشتیم علاوه بر تذکر به ما به آن آقا می گفت و او برای اینکه ماراحلال کند مبلغی از پول مارا کم می کرد. به محمود اعتراض کردیم که چرا این کار را می کنی او همین طوری حق مارا نمی دهد این مقداری که ما از زمین جمع کردیم مگر چقدر می شود که او این مقدار را هم کم کند. ولی او جواب می داد: اینها حق الناس است بهتر است که ما به گردن او حق داشته باشیم نه او به گردن ما. برادران شما تا به حال این ها را برای فرزند خود گفته اید تا الگو بگیرد؟    

2-      خاطره ای از شهید زین الدین:  یکی از سرداران می‏گوید: «من همیشه در قیافه شهیدزین‏الدین بشاش بودن را می‏دیدم. او مأموریت‏ها را هرقدر هم که سخت بود انجام می‏داد، ولی چهره‏اش به طرز عجیبی خندان بود». و به همین دلیل بسیجیان خیلی به او علاقه داشتند. طوری که قبل از عملیات محرم وقتی به یکی از پادگان های غرب رفت حدود چهل دقیقه روی دوش بسیجیان حمل شد.  

دوستان تا حالا از خودتان پرسیده اید که چرا یک تیپ نوجوان به مدت نیم ساعت شهید زین الدین یا شهید باکری را روی سر خود می چرخانند و ما حتی از ارتباط گرفتن با فرزند خود ناتوانیم؟

قصد خاطره گویی نداشتم اینها را به عنوان مثال گفتم تا بفهمیم، ما خیلی از شهدا و سیره آنها نمی دانیم. برای رضای خدا و برای عاقبت به خیری خودمان و فرزندانمان یک بار دیگر در زندگی شهدا مطالعه کنیم و یک بار دیگر خودمان را در میزان شهدا بسنجیم.

                                                                          الهم وفقنا لما تحب و ترضی اللهم عجل لو لیک الفرج 

*مقاله حاضر درواقع متن پیاده شده سخنرانی ام در مسجد حضرت امیرالمؤمنین(ع)در شهرک شهید محلاتی به مناسبت هفته دفاع مقدس است.