سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آزمون پنجم

 جنگ خندق

مرد یهودی: پس از آن چه شد؟

امام علیه السلام: پس از آن، قریش و دیگر قبایل عرب گرد هم آمدند و با یکدیگر پیمان بستند که این بار باز نگردند تا آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را- با همه افراد خاندان عبدالمطلب که در خدمتش رکاب می زنند- بکُشند. دوباره به راه افتادند. اما این بار با شدّت و قدرت بیشتر، تا مدینه نزدیک ما پیش آمدند، در حالی که اطمینان داشتند به هدف خویش خواهند رسید. جبرئیل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از موضوع آگاه کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه مهاجران و انصار بر گرد شهر خندقی بزرگ کندند. سپاهیان دشمن پیش آمدند. اطراف خندق اردو زدند و ما را محاصره کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، آنان را به سوی خدا فراخواندند و به خویشاوندی خود سوگندشان دادند، امّا آنان تسلیم نشدند و بیش از پیش سرکشی کردند. قهرمان عرب در آن روز عَمرو بن عبدود بود که خود را نیرومند و ما را ناتوان می دید. رعد آسا می غرّید و برق آسا می جهید. مانند شتر مست فریاد می کشید، مبارز می طلبید و رجز می خواند. یک بار با نیز? خود اعلام خطر می کرد و بار دیگر با شمشیرش. هیچ کس جرأت نداشت تن به مبارزه با او بدهد. هیچ کس توان آن را نداشت که با او روبرو شود. اینجا بود که امتحان دیگر من آغاز گردید.

مرد یهودی: چگونه؟

امام علیه السلام: رسول گرامی خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا برای مبارزه با او طلبیدند و با دست مبارک خویش عمامه به سرم بستند. آنگاه با همین شمشیر- که اکنون می بینید- مرا به میدان مبارزه با عمرو فرستادند . . .

عجب شمشیری! لرزه بر تن ها می افکند! . . . ذوالفقاری که می گویند، این است؟! آخر این شمشیر، قهرمانان و پهلوانان نامدار عرب را به خاک و خون نشانده و گردن گردنکشان را خُرد کرده است! امّا می دانم که  تنها بازوی پر قدرت اوست که به این شمشیر، چنین ارزشی بخشیده است . . . یک نفر از میان جمعیت برمی خیزد. گویا سخنی دارد و می خواهد آن را به گوش همه برساند: سرورم، به یاد دارم وقتی رهسپار میدان شُدید، مدینه یکپارچه در شور و التهاب بود. زنان بر شما اشک می ریختند و شیون می کردند. مردان مبهوت و پریشان حال بودند. گرد و غبار، فضای میدان را پر کرده بود. چشم ها در انتظار بودند و قلب ها در تب و تاب. تنها صدای چکاچک شمشیرها بود که گوشها را می خراشید. ناگاه بانگ تکبیر شما لرزه بر اندام همه افکند و تمام آرزوهای دشمن را در هم فروریخت . . . سخنان این مرد، دل ها را به هیجان می آورد و ولوله ای در مسجد می نشاند . . . مالک اشتر برمی خیزد و همه را به سکوت و آرامش دعوت می کند و . . .

امام علیه السلام: آری، ای برادر یهود، خداوند، عمرو را به دست من کُشت و در پیِ این مبارزه و پیروزی، قریش و عرب را شکست داد. با آنکه هم? آنها یقین داشتند هیچ پهلوانی با عمرو برابری نتواند کرد.

مرد یهودی: آیا در این نبرد هم جراحتی برداشتید؟

امام علیه السلام: آری، نگاه کن، فرق سرم را . . . ببین! هنوز اثرش باقی است. این جای ضربت شمشیر عمرو است که بر سرم فرود آورد! آیا چنین نیست که می گویم؟ شما بگویید‍، ای یاران.

مردم: البته که چنین است . . . خداوند عذاب عمرو را چندین برابر کند که چنین لطمه ای بر شما وارد ساخت . . . ای سرور و مولای ما، به خدا سوگند یاد داریم آن هنگام که پیروزمندانه و افتخارآمیز از میدان مبارزه برمی گشتید، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آن ضربتی که علی علیه السلام امروز بر دشمن وارد ساخت، از تمام عبادات جنّ و انس برتر و بالاتر است . . .