آزمون پنجم
ماجرای جمل
امام علیه السلام: و اما ای برادر یهود، پنجمین موردی که خداوند مرا بدان آزمود و پای? شکیبایی ام را آشکار ساخت، زمانی بودکه بهانه جویی ها و اشکال تراشی های پس از بیعت شروع شد. کسانی که با من بیعت کرده بودند، چون مطامع و خواسته های خود را نزد من نیافتند، به تحریک آن زن بر من شوریدند. با اینکه بنا به توصیه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم، امور آن زن به من واگذار شده بود و من وصی ایشان بودم. با این حال آتش افروزان، او را بر شتری سوار کردند، و بر جهازش بستند و در بیابان های خشک و سوزان گرداندند. سگ های حَوأب بر او پارس می کردند . . .
حَوأب، منطقه ای است که وقتی عبور سپاه جمل بدانجا افتاد، صدای پارس سگان به گوش آن زن رسید. مشهور است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، زنان خویش را از این که روزی در دام فتنه ای گرفتارمی شوند، پرهیز دادند. و نشان? آن را هم این چنین بیان داشتند که هر گاه عبورشان به منطقه حوأب افتاد، سگ های آنجا برآنان پارس خواهند کرد! درآن هنگام او تصمیم گرفت که بازگردد. امّا عبدالله بن زبیر، پنجاه نفر را نزد وی آورد تا شهادت دهند که اینجا حوأب نیست! ولی دیگر چه فایده ای برای او داشت؟! چرا که سگان حوأب، پارسِ خود را کرده بودند و ننگ رسوایی فتنه گران را آشکار ساخته بودند . . . لحظه به لحظه آثار پشیمانی بر آن ها نمایان می گشت، امّا او همچنان بر مخالفت خود با من ادامه می داد. تا آنکه بر مردم سرزمینی وارد شد که دست هایی کوتاه و پشت هایی بلند و عقل هایی کم و افکاری فاسد داشتند. حرفة آنها بیابانگردی و دریانوردی بود. این زن آنان را فریب داد و سپاهی از شهر بیرون کشید. آنها هم ندانسته و دیوانه وار شمشیر آختند و نفهمیده تیرها رها کردند. من در برخورد با آنها میان دو مشکل قرار داشتم که به هیچ کدام از آنها مایل نبودم. اگر آنها را به حال خود رها می کردم، از شورش دست بر نمی داشتند، و به حکم عقل سر فرود نمی آوردند. و اگر در برابرشان ایستادگی می کردم کار به جایی کشیده می شد که نمی خواستم. بنابراین بهتر دانستم پیش از هر کاری با آنان سخن گویم و حجّت را بر ایشان تمام کنم. با وعده و وعید کوشیدم آنها را از اقدام شومشان باز دارم. آنچه ممکن بود گفتم و راه هرگونه عذرتراشی را بر آنها بستم. خودم به آن زن پیغام دادم که به خانه اش بازگردد. از آنها که او را با خود آورده بودند نیز خواستم تا بر پیمانی که با من بسته بودند، وفادار بمانند. هر چه در توان داشتم به نفع آنان به کار گرفتم. با برخی از آنها به گفتگو نشستم. زبیر، از جملة آن افراد بود. حق را به یادش آوردم که البته مؤثر واقع شد و از جمع سپاه کناره گرفت. سپس رو به مردم کردم و همان تذکّرها را دادم. خلاصه تا آنجا که ممکن بود، کار جنگ را به تأخیر انداختم تا شاید پیمانی را که از سوی خداوند بر عهده دارند، نشکنند. امّا با کمال تأسّف فقط بر نادانی و سرکشی و گمراهی خویش افزودند و به غیر از جنگ هوای دیگری در سر نداشتند. از این رو، دیگر ادامه این وضع برایم ممکن نبود، چرا که خودداری و سکوت من می توانست آنان را در اجرای برنامه های باطلشان یاری رساند، و با فرمانبرداری از زنان کوته فکر، زمینه را برای انواع فساد و تباهی فراهم آورد. ناگزیر بر مرکب جنگ سوار شدم. با شمشیر آخته بر آنان یورش بردم. گردش جنگ به زیان آنها بود. به راحتی شکست خوردند و تلفات سنگینی بر ایشان وارد آمد. و خداوند آن چنان که خود می خواست کار من و آنان را پایان داد که همو بر آن چه میان ما رفت، شاهد و گواه است. اکنون شما چه می گویید؟ آیا چنین نبود که گفتم؟
مردم: ما هم شاهد و گواه بر درستی سخنان شما هستیم، ای امیر مؤمنان. جا دارد که مرد یهودی، شبیه همین فتن? جمل را که در میان قومشان اتّفاق افتاده است، به یاد آورد! زمانی که موسی بن عمران در وادی تیه درگذشت، جانشین او یوشَع بن نون بود. او هم مانند امام ما، مورد امتحان خداوند قرارگرفت. امر جانشینی و خلافت او، پس از سپری شدن خلافت سه نفر از یاغیانِ بنی اسرائیل، محکم و قوی شد. در این مدّت، یوشع جز صبر و بردباری در برابر آزار و ستم آنها و تبلیغ و ارشاد مردم، کار دیگری نکرد. پس از آنکه خلافت به او رسید، صفورا، همسر موسی در حالی که خود را بر این امر سزاوارتر می دید، با دسیسه دو نفر از منافقان بنی اسرائیل بر وصّی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شوریدند، آنها لشکری بزرگ فراهم آوردند و با او جنگیدند. امّا خداوند، یوشع را پیروز نمود و آن ها را شکست داد . .مرد یهودی: ای سرور مسلمانان، من نیز بر درستی گفتار شما گواهی می دهم. اعتراف می کنم آنچه تاکنون فرمودید، با مطالبی که در کتابهای ما موجود است، سازگاری دارد.
بهره برداری از:سایت غدیرمیثاق