باز بازار بگو مگوهای سیاسی کشور گرم است. آنهایی که کینه بدر و خیبر داشتند اکنون سینه سپر میکنند و با صدای درشت میگویند دیدید ما درست میگفتیم و شما اشتباه کردید و آنان که رئیسجمهور و مسئول دفترش را معصوم میپندارند، میپرسند چه شد که این همه انتقاد به یکباره بعد خانهنشینی مطرح شد و شما اقتدارگراها(!) تازه یادتان افتاد جریانی انحرافی هم هست.
اکنون جریانی که سوم تیر را رقم زد، در دو سو باید پاسخ دهد و بجنگد. از یک سو با خواص بیبصیرت که اکنون در سخن همپیاله اصلاحطلبان هستند و از سوی دیگر با جریان نوظهور و کممایه. از یک سو، با کسانی که در فتنه 88 به جای 11 روز چند ماه در خانه نشستند و از سوی دیگر با کسانی که با توجیههایی چون جذب حداکثری، فرماندهان و تئوریسینهای دولت اسلامی را در دولت اسلامی خانهنشین کردند و رسالت فرهنگی انقلاب را واگذاشتند.
و چقدر مظلوم است جریان سوم تیر! وقتی "9 دی" را میبندند، هم آن گروه نخست جشن میگیرد و هم این گروه دیگر و البته ریش و قیچی هم از قضا دست همینهاست! وگرنه تاکنون مثل روزنامه همشهری و فرهنگ آشتی به دکهها برگشته بود. جالب است! اگر آن نیست، "19 دی" که یکروزدرمیاننامه نزدیک به علی لاریجانی است و در قم با لحنی تند علیه آیت الله مصباح یزدی و نزدیکان ایشان منتشر میشود، هوس کشوری شدن پیدا میکند. انگار در توهم برخیها قرار است جریان سوم تیر حذف شود!
نوشته مدیر مسئول 9 دی در این خصوص خواندنی است: «واقعیت این است که 9 دی چوب استقلال خود را میخورد، چوبی که به خوردن آن افتخار میکنیم و قبلا هم تاکید کردهام که تا آخر پای آن میایستیم و حسرت یک آخ را به دل این جماعت میگذاریم؛ 9 دی اگر مستقل نبود و مثل همشهری وابسته به شهرداری تهران بود، حتی اگر به جرم ترویج بهائیت هم توقیف میشد، یک روزه رفع توقیف میشد؛ 9 دی اگر مستقل نبود و به آقای هاشمی عرض ارادت میکرد، مثل فرهنگ آشتی که لغو مجوز شده بود، مجددا منتشر میشد اما چه میشود کرد که همیشه اینگونه بوده...»
****
25 بهمن 88 بود. آن روز آیت الله در جمع اعضای شورای سردبیری رجانیوز کنایهوار و معنادار و البته به اجمال مسائلی را واگویه کرد؛ هم برای آن روز و هم برای امروز. مقصود او از برخی حرفهای آن روز را امروز تازه میشود فهمید. سخن از سختتر شدن آزمونها، امتحانها و فتنهها در مسیر فراروی انقلاب بود و تاریخ صدر اسلام هم شاهدی بر این همه تلقی میشد. استاد آن روز جملهای گفت که تیتر اول سایت هم شد. آیت الله مصباح تصریح کرد که "گاهی خوندل خوردن خودش پیروزی است"، او گفت برای موفقیت در آزمونهای سختتر باید سطحینگر و ساده اندیش نباشیم و ارادههایمان را محکم کنیم و اینها همه مقدمه حرفهای دیگر استاد بود.
مدیر مسئول رجا در مقام سوال از استاد از وضعیت فرهنگی دولت گفته بود و دلِ خونی که داشتیم؛ از اینکه اگر با چنین شرایطی در دولت اصلاحات مواجه بودیم، چهها که نمیکردیم. آن روز استاد همه را دعوت به صبر کرد و از علی(ع) گفت و اینکه او هم سکوت کرد چون سکوت به صلاح اسلام بود. 25 بهمن 88؛ یک سال و اندی پیش. بازخوانی حرفهای آن روز استاد پاسخهایی برای امروز به همراه دارد.
استاد با اشاره به سوال مطرح شده گفت: «نکتههایی که گفته شد دقیقاً مشخصات مسابقات پیچیده و سخت است. وقتی یکراهی کاملاً روشن است و ابهامی ندارد و تاکتیکهای طرف تقریباً معلوم است پیروزی خیلی مشکل نیست... در واقع این امتحانات برای این است که انسان ساخته میشود.
خدا با یک "کن فیکون" میتوانست همه چیز را زیر و رو کند. این بساط که راه افتاده برای این است که ما تقویت شویم، ساخته شویم و رشد کنیم. بنابراین هرچه فهم ما عمیقتر شود که لازمهاش خیلی موارد خون دل خوردن و دندان روی جگر گذاشتن است. این رشد است، پیروزی است. نباید این فکر را کرد که چون اینجا هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم و خون دل میخوریم، پس هیچ است، کاری نکردیم و آن وقتی که میتوانستیم داد بزنیم و شلوغ کنیم خیلی کار میکردیم، نه! آن، کار نیست.
کار آن است که رشد پیدا کنیم، بندگی ما تربیت شود، آمادگی ما برای اطاعت خداوند بیشتر شود. شما ببینید در همین فرمایش امیرالمومنین که عرض کردم روی قسمتهای آن میشود خیلی فکر کرد، فرمود من نگران بودم و شب خوابم نبرد، آنقدر مسئله را زیر و رو کردم تا رسیدم به این که یا باید با اینها بجنگم یا کفر بورزم. امیرالمؤمنین 25 سال با کسی نجنگید، میبینید چه کارهایی میشود بخصوص در زمان عثمان که همه فهمیدند، تنها علی نبود که این را درک کرد. ضعیفترین مؤمنین هم فهمیدند و شورش کردند و کشتند.»
اینکه آن روزها آیت الله کمتر در باب انتقاد از دولت سخن میگفت، بدین معنی نبود که حرفی نیست. جریان سوم تیر حرفهای زیادی برای گفتن داشت. البته گاه حرفها از سر دلسوزی گفته میشد اما در میان سیل بیرحمیها و بیانصافیهای رقبای سیاسی علیه دولت مهمترین وظیفه شاید کمک کردن به دولت و حفظ دولت بود. علاوه بر اینکه جهتگیریهای اصلی دولت درست و مورد تأیید رهبر انقلاب و جریان انقلابی بود و باید مورد دفاع قرار میگرفت. با این همه از همان نخست انتقادهایی نیز وجود داشت.
آن روز آیت الله از ضرورت خودسازی گفت و اهمیت مهیا شدن: «راه دوری نرویم، در زمان خودمان، چند سالی که از سوی امام در زمان مرحوم آیتالله بروجردی هیچ حرکتی نبود، بعد از رحلت آقای بروجردی آرام آرام زمینهای برای حرکت فراهم شد، در حد اعلامیه، آن وقتها امام کم کار بود؟ همان فکرها و همان عبادتها او را ساخت تا بتواند برای پیروزی انقلاب رهبری جامعه بلکه رهبری دنیا را برعهده گیرد... این روشنگریها خودش بزرگترین عبادت است. بههرحال، تیر و تفنگی در کار نباشد همین که آدم طبق تکلیف خودش در چارچوبی که رهبر تعیین میکند به روشنگری بپردازد، خود این عبادت و جهاد بزرگی است.»
استاد ادامه داد: «اگر شمشیر را غلاف میکنیم به خاطر هراس نیست، دندان روی جگر میگذاریم.» و البته افزود اگر لازم باشد باید افشاگری غیرمتعارف هم کرد. استاد در کنایه انگار حرفهای مگو میگفت. حرفهایی که امروز رمزگشایی شده است. او گفت: «گاهی افشاگریهای غیرمتعارف هم میتواند مفید باشد. شما میدانید یکی از دستوراتی که فقه شیعه دارد مسئله تقیه است: "ان التقیة دینی و دین آبائی" ما کسانی را داشتیم که تقیه نکردند و رفتارشان مورد تأیید ائمه بود. سعید بن جبیر یکی از اصحاب بود، وقتی حجاج احضارش کرد گفت سب علی بکن. ما دستور داریم اگر وادارتان کردند بد بگویید، بگویید. تقیه کنید. او شروع کرد به مدح علی کردن. گفت دستور میدهم زبانت را در بیاورند، او عاشقانه صحبت کرد که چه افتخاری بالاتر از این. دستور داد یک جلادی از پشت گردنش را سوراخ کند و زبانش را درآورد و او با خنده مستانه جان داد. اینها که مجبورشان میکردند سب کنند ولی مدح میکردند، مدحشان طرف را دیوانه میکرد. در مورد زیارت قبر سیدالشهدا این ایام چند نفر شهید شدند. چه افتخاری بالاتر از این؟ چه قدر دست و پا بریدند که مردم نروند زیارت کربلا. با همینهاست که کربلا، کربلا شد. وگرنه من و تو کربلا نمیدانیم.»
آیت الله مصباح گفت: «البته اینها بیگدار به آب زدن نیست. گاهی شرایطی پیش میآید که شخص خودش صاحبنظر باشد یا دستور رهبری را داشته باشد. گاهی کارهایی میشود که از چندسال مبارزه ارزش بیشتری دارد. روشنگریهایی انجام میگیرد که از مدتها سخنرانی کردن و کتاب نوشتن اثرش بیشتر است. در هیچ کاری بنبست نداریم. نگران نباید باشیم که هیچکاری نمیشود کرد.» استاد انگار ماجرای سعید بن جبیر را در وصف امروز خود گفته بود.
آیت الله در همان سالهای نخست آغاز به کار دولت نهم و مشخصا آن روز که بحث ورزشگاهها پیش آمد به خواص گفته بود مشایی احمدینژاد را از سوم تیریها جدا خواهد کرد. انتقادهای استاد و جریان سوم تیر بعد از خانهنشینی احمدینژاد ایجاد نشد؛ بعد خانهنشینی حجت برای سکوت برداشته شد. پیش از این، امر دایر بر تجاهل العارف بود.
****
سوم تیر بازگشتی تمام عیار به گفتمان انقلاب را رقم زد. آنان که از همه نگرشهای التقاطی و تزئینی خسته شده بودند و ادبیات انقلابیون شرمنده را برنمیتافتند، احمدینژاد را برگزیدند. برخی هم که فریب نظرسازیها را خورده بودند، بعد از انتخابات به این صف پیوستند و این گونه بود که به تعبیر رهبری بهترین دولت بعد از تاریخ مشروطه روی کار آمد و گفتمان امام و انقلاب زنده شد.
انقلابیون شرمنده نه رسم جریان ناب انقلابی و اصول آن را میشناختند و نه مرزبندی مشخصی با اصلاحطلبان از یک سو و جریان نزدیک به هاشمی رفسنجانی از سوی دیگر داشتند. گاه حتی بدنه اجتماعی، رسانهای و بدنه مسئولین نزدیک به اینها مشترک میشد. شاید از همین رو بود که اینان در جریان فتنه نیز صفت خواص مردود را از آنِ خود کردند و بعضا حتی پیروزی موسوی را به او تبریک گفتند.
اینان هیچ گاه ولایتمدار حداکثری نبودند. جریان انقلاب هیچ وقت پشیمان نیست و نخواهد بود از اینکه دست رد به سینه اینان زده. هنوز هم احمدینژاد با تمام نواقصش بر انقلابیون شرمنده ارجح است. اینان اگر سکاندار دولت بودند نه اثری از جریان سوم تیر در کشور باقی میگذاشتند و نه از جریان استاد مصباح و جبهه فرهنگی انقلاب. این مدعا را همین الان هم رسانههای خواص مردود که از قضا گاهی همصدایی خوبی با رسانههای اصلاحطلب هم پیدا میکنند، گواهی میدهد. اکنون که قدرت دست اینها نیست همه همتشان دریدن جامه یوسف است؛ اگر قدرت دستشان بود چه میشد؟! اینها هم با اصلاحطلبان نرد بازی میریزند و در این سالها هم کارشان در نسبت با دولت فقط تخریب بود.
خواص مردود امروز حق ندارند مدعی شوند. امروز بحث در میان انقلابیها، عمارها و سوم تیریهاست. گفتمانی که اینان در سوم تیر مطرح کردند کم انحراف نداشت. وقتی در مورد اینها این گونه سخن میگوییم دیگر تکلیف همپیالههای اصلاحطلبشان مشخص است.
****
وقتی شعار، دولت اسلامی میشود و این گام بلند موضوعیت پیدا میکند، تکلیف دشوار است و احتمال انحراف هم زیاد. این انحراف برای کسانی موضوعیت بیشتر دارد که هوای دولت اسلامی در سر دارند نه آنان که اصلا دولت اسلامی را به این معنا قبول نداشته و ندارند یا دنبال هوای تازه و دولت الکترونیک میشوند! اگر دعوای جبهه انقلاب با دولت اکنون بر سر پله هشتم نبردبان انقلاب است، با بسیاری از مدعیان امروز این جریان در همان پله اول بحث و اختلاف نظر دارد.
شاید به خاطر همین حساسیتهای تشکیل دولت اسلامی بود که رهبر انقلاب در همان آغاز به کار دولت نهم یعنی در تاریخ 8/6/1384 نسبت به انحراف انزار دادند. ایشان آن روز فرمودند: «دولت اسلامى دشمنانى هم دارد. دولت اسلامى دو دسته دشمن دارد؛ یک دسته دشمنان شناخته شده هستند. همهى سلطهگران و دیکتاتورهاى دنیا به دلایل واضح دشمن دولت اسلامىاند؛ چون دولت اسلامى با اصل سلطه و دیکتاتورى مخالف است. کسانى هستند که به دین یا به ورود دین در عرصهى زندگى معتقد نیستند - به اصطلاح سکولارها - اینها هم با دولت اسلامى مخالفند...»
ایشان ادامه دادند: «دستهى دوم دشمنان درونىاند؛ یعنى آفتها، بیمارىها و میکروبها. مرگ ما بیش از آنچه ناشى از این باشد که دیگرى بیاید ما را بکُشد، ناشى از این است که در درون خودمان اختلافى بهوجود مىآید. غالباً مرگهاى ما ناشى از ویروسى، میکروبى، بیمارىیى و سلول عاصىیى است که سرطان درست مىکند؛ کمتر ناشى از این است که کسى بیاید آدم را بکُشد. دولت اسلامى هم همینطور است؛ باید مواظب دشمنهاى درونىاش باشد؛ اینها آفتهایش است.» رهبر انقلاب افزودند: «اولِ صحبت به بخشى از این آفتها اشاره کردم. غفلت کردن و از راه منحرف شدن.»
اگر دولت وصل به تئوریسنهای اسلامی باشد، اطمینان در مسیر فرارو بیشتر است، اما اگر تئوریسینهای انقلاب را خانهنشین کند و یا فراتر از این به آنها بتازد، آن وقت...
****
برخی از کارهای احمدینژاد نه عقلایی بود، نه سیاسی و نه منطبق با موازین شرع. کمکم از تغییر ادبیات دولتمردان و برخی عملکردها احساس خطرها جدی و جدیتر شد. این همه از آن رو اهمیت دو چندان داشت که این دولت پرچم یک گفتمان را بلند کرده بود. پرچم گفتمان انقلاب و امام در دستان این دولت بود. حسنات الابرار سیئات المقربین مینمود. نمیشد در برابر انحراف گفتمانی سکوت کرد. سکوت و توجیه همه رفتارهای دولت قطعا جز انحراف گفتمانی و شکلگیری طیف خاکستری جدیدی آن هم از دل جریان ارزشی نتیجهای نداشت و این خطر کاملا احساس میشد.
بالاترین خطر برای انقلابیون محافظهکاری و توجیه کژرویهاست. بالاترین خطر فاصله گرفتن از آرمانخواهی و توجیه تراشیدن برای رفتارهایی مشابه رفتارهای غلط گذشته است. با توجیه تراشیدن میتوان اصلاحات را هم در دل اصولگرایی بازتولید کرد. میشود همان راه را دوباره در پوششی جدید پی گرفت. مثل بسیاری از انقلابیون که بعد از پیروزی انقلاب و رسیدن به قدرت در عمل همان اصول قبل از انقلاب در حوزههای مختلف فرهنگ و اقتصاد و... را پی میگیرند. روح ماقبل انقلابی به جهت تدوین نشدن نرمافزار انقلاب میتواند خود را دوباره در کانون انقلاب و جامعه مابعد انقلابی بازتولید کند.
در حوزه عمل مثلا در بخش فرهنگ هر دو مشابه هم برخورد میکنند اما این دومی با پوششی از شرع و دین و توجیه عقلانی وارد میشود و اتفاقا این دومی به همین جهت به مراتب خطرناکتر است. هر دو جبهه فرهنگی انقلاب را حذف میکنند، فرهنگ انقلاب را در برابر هجمه غرب رها میکنند و به رفتارهای عوامانه در حوزه فرهنگ دست مییازند.
انحراف گفتمانی، در بدنه نیز انشقاق و انحراف ایجاد میکند و این مسئلهای است که خطر را دو چندان میکند. بعدا همین بدنه نوظهور و کممایه دقیقا مثل اصلاحطلبان به مواجهه با ارکان انقلاب برمیخیزد و به حوزه و سپاه و نیروهای انقلاب هجمه میبرد و همان راه آنها را پی میگیرد. بالاخره سکوت باید یک جا شکسته میشد و یک نفر نسبت به خطر انحراف در دولت اسلامی هشدار میداد. باید کسی در قامت پدر با خون دل بیرحمانه به این فرزند میخروشید، حتی اگر همسایهها طعنهاش زنند که این چه فرزندی است که بزرگ کردی!
عقلایی نبودن و برخوردار نبودن از منطق سیاسی، تحلیل بسیاری از کنشهای احمدینژاد را دشوار کرده بود. این گونه شد که استاد باب انتقادهای گستردهای را گشود و در عین حال، احتمال سحر را مطرح کرد. به این معنا که فارغ از انحرافها و خطاهای دولت، به هر حال عقل سیاسی اقتضاهایی دارد و برخی عملکردهای احمدینژاد که یک شخصیت با هوش بالاست، با حداقلهای منطق سیاسی همخوانی ندارد.
استاد در جمع اعضای حزب مؤتلفه اسلامی گفت: «هیچ آدم عاقلی چنین کارهایی نمیکند، مگر آنکه اختیار از او سلب شده باشد. این کارها هیچ توجیهی ندارند. یک وقت کسی اشتباهی میکند، آن وقت هرچه او اشتباه میکند، این فرد میآید و توجیه میکند! کسی که ده تا دوست دارد، 9 تا دوستش را میگذارد کنار و کارهای دهمی را توجیه میکند!»
آیت الله به عنوان مثال گفت: «اینکه آدم جوری رفتار کند که نزدیکترین دوستان و صمیمیترین همکارانش هم آزرده و با او مخالف شوند و توی روی او بایستند، این رفتار برای یک سیاستمدار در هیچ منطقی پذیرفته نیست. سیاستمداران، دشمنان صریحشان را هم یکجوری نگه میدارند که روزگاری از آنها استفاده کنند.
آن وقت انسان با صمیمیترین دوستانش طوری برخورد کند که انگار دارد با دشمنانش برخورد میکند، آن هم با رفتارهای سبکی که در عزل بعضی از وزرا شد. آن وقت این سئوال مطرح شد که این رفتارها اصولاً چگونه با منش این شخص سازگارند؟ بهره هوشی این شخص به تصدیق دوست و دشمن از حد متعارف بالاتر است، پس چگونه شیفته یک شخص عادی میشود؟ آن هم شیفتگی که چنین حرکات نامعقولی از او سر بزند! یک وقتی به برخی از دوستان نزدیکم گفتم که بیش از 90 درصد معتقدم که او سحر شده است! این وضعیت ابداً طبیعی نیست.»
اخبار نگران کننده و سیل انتقادها که مجال بیان آنها هم نبود، چند گونه میشد تحلیل کرد. میشد گفت احمدینژاد از اول منحرف بوده است و الان انحرافش علنی شده. میشد گفت در آغاز، مسیر او درست بوده اما در طی این سالها انحرافهایی در مسیر او و دولت به وجود آمده و او اکنون منحرف است. میشد گفت احمدینژاد نواقصی داشته که مشایی تنها از این نواقص خبر دارد و به واسطه این نواقص او تحت فشار مشایی قرار دارد. در میان همه احتمالهایی که برخی مطرح میکردند، احتمال حداقلی که میشد داد، این بود که او واقعا نمیداند چه میکند. در واقع طرح مسئله سحر و جادو با تمام آسیبهای اجتماعیای که داشت، در مجموع لطف به احمدینژاد و شاید از همان باب تجاهل العارف و برای حفظ دولت بود. استاد مسیری را برگزید تا انتقادهای ناگفته بدون شکسته شدن کامل وجهه رئیسجمهور مجال بروز پیدا کند و این در واقع فداکاری برای حفظ گفتمان امام و انقلاب یا همان گفتمان سوم تیر بود.
****
میگویند آیتالله نسبتهایی به دولت داده و بعد گفته اینها همه مسموعات است و من با چشم خود ندیدهام! بعد هم میگویند چگونه ایشان که یک عالم است، صرفا بر اساس مسموعاتی که بدان اطمینان ندارد، سخن میگوید؟! حال آنکه حرف استاد اصلا این نبود.
آیتالله در جمع اعضای حزب مؤتلفه بعد از اینکه احتمال سحر را مطرح کرد، از آثار طلسمها و برخی نگاهها سخن گفت و اینکه اینها در عالم واقع وجود دارد و میتواند تاثیرگذار باشد. نیروهای شیطانی واقعا وجود دارد. برخی از متهمان دستگیر شده در وقایع اخیر هم از همین نیروها بهره میبردهاند. امثال عباس غفاری دقیقا از همین جنس بودهاند و با اهانت به آیات قرآن کارهایی انجام میدادهاند. این جمله که اینها مسموعات هستند، ناظر به اصل تاثیرگذاری طلسمها در کنشهای افراد بود. آیت الله در جمع اعضای حزب مؤتلفه گفت: «خود شما بیشتر از ما اطلاع دارید که حتی تأثیر نگاه و برخورد و آثار طلسمات و چیزهایی از این قبیل در کار است. البته اینها همه مسموعات هستند و بنده به چشم خودم ندیدهام.»
آیت الله یک عالم گوشهنشین نبود که کنجی بنشیند و با اخباری دست و پا شکسته مسائل را تحلیل کند. شاگردان استاد در جای جای بدنه دولت حضور داشتند و حتی در جلسات هیئت دولت حاضر میشدند. مشاور روحانیت دولت، استاد اخلاق دولت، امام جماعت نهاد ریاست جمهوری و چهرههایی که در جای جای دولت حضور داشتند، از شاگردان و نزدیکان استاد بودند. اینگونه نبود که استاد صرفا متأثر از مجموعههایی خاص به نتایجی برسد. آیتالله همان کسی بود که سوم تیر هم برخلاف بسیاری از جریانات اصولگرا در حمایت از احمدینژاد برخواست و متأثر از آن دیگر جریانات نشد. او یک سیاستمدار واقعی بوده و هست.
برخی در چند روزه اخیر نیز کوشیدند با انتشار مصاحبهای منسوب به استاد، انفعال او را نتیجه بگیرند؛ حال آنکه موضع استاد مشخص بوده و هست. آنچه بیش از همه اهمیت دارد، شیوه و منشی است که تنه به تنه رویکردهای فراماسونری میزند و یکی از نقدهای آیت الله همین جاست.
****
قصه استاد و جریان انقلابی طولانیتر و پرغصهتر از این است که این مجال کفافش دهد. مجمل آنکه در ماجرای اخیر مواضع آیت الله هم تبیین نشد. کسی نپرسید واقعا عالم بزرگی که به بیان رهبر انقلاب جای خالی شهید مطهری و علامه طباطبایی را پر کرده، حرفش چیست و نقدش کجاست. اگر گفته بابیت مقصودش چیست و اگر گفته بهائیت محل دعوایش کجاست؟ نه سخنرانیهای استاد کامل پیاده شد و نه حرفهای او تبیین شد. رسانهها حتی با مواضع مهم استاد هم تبلیغاتی برخورد کردند و ایشان مظلوم واقع شد.