«اخراجی ها 3» را دیدم، و دیدم که علیرغم ستم پیروان مذهب ظاهر و مدعیان ظاهرمذهب، بر فیلم و کارگردان؛ مسعود ده نمکی جایگاه خود را در سینمای ایران تثبیت کرده است و این جایگاه متزلزل نخواهد شد؛ مگر آنکه که ده نمکی به یکی از دو جانب میل کند. البته با سرسختی و عیار ویژه ای که سال هاست در وی سراغ دارم، گمان نکنم حالا حالاها کسی بتواند سرش کلاه بگذارد و او را بلغزاند؛ مگر اینکه از درون سینما ـ که لغزاننده ترین هنرهاست ـ این لغزش برایش پیش بیاید.
من از روزگاری ده نمکی را می شناسم که مثل اغلب فارغ التحصیلان دانشگاه ها، از عهده فارسی نوشتن برنمی آمد، اما می نوشت و اغلاط مطبعی نوشته های او را مغشوش تر می کرد. با این وجود، نشریه اش پرفروش ترین نشریه آزاد بود و سخت مورد علاقه و استقبال طبقات فرودست.
روزی که به سراغ من آمد و خواست که با او همکاری کنم، به او گفتم: «از فردا چپ و راست تلفن خواهند کرد و به جانت خواهند افتاد و انواع و اقسام نسبت ها را به من خواهند داد و تو را نیز به تهمت های تازه تری نسبت خواهند کرد. بیندیش که چه می کنی و با هجوم ایادی چپ و راست چه موضعی باید بگیری، من درویشم و جز عشق به مولا امیرالمؤمنین ـ ارواح الاولین و الآخرین له الفدا ـ داعیه دیگری ندارم. اگر با این وجه، نسبتی داری، مرد و مردانه عهد می کنیم که تا پای جان در دوستی خود و بر پیمانی که می بندیم، پایدار باشیم. و عهد بستیم و همکاری ما شروع شد. چند نشریه با حال و هوای جبهه و فرهنگ جبهه منتشر شد ، روز به روز بهتر و وزین تر . چرا که ده نمکی هم تشنه آموختن بود و هم شمّ اقتصادی ویژه ای داشت و هم مردم فرودست و خواسته های آنان را به خوبی می شناخت. علاوه بر این ذاتاً رزمنده بود و چون مدت ها در جبهه با مرگ دست و پنجه نرم کرده و کلکسیونی از ترکش و موج انفجار و شیمیایی بود، آن حال و هوای شگرف را در خانه و خیابان و محل کار، با خود داشت. همکاری یوسفعلی و مسعود به آنجا کشید که در محل آخرین نشریه، کلاسی به راه انداخت و خیلی ها به یاد دارند که در آن کلاس گاهی من از ده صبح تا پنج بعدازظهر، شعر و هندسه کلام و درست نوشتن و نقد ادبی و سیاست و فلسفه و عرفان و طنز و هزل و تصوف و ... هرچه می دانستم یا صاعقه وار به ذهنم می رسید بیان می کردم و جز برخی لحظات که می نشستم و ضمن پرسش و پاسخ یک چای می خوردم، غالباً تا پایان جلسه چندساعته سرپا بودم. این جلسه جز نماز آن هم برای چند دقیقه، آنتراکت دیگری نداشت. بار دیگر احساس می کردم که با بچه های گردان خود ـ گردان شهید دانش ـ سروکار دارم و همه باهم داریم برای جنگ بعدی خود را آماده می کنیم. این جنگ در ساحت «جهاد اکبر» اتفاق افتاده بود و اغلب ماها ـ بروبچه های حزب الله ـ باید در این جهاد هرچه می توانیم بیاموزیم؛ فلسفه، اقتصاد، سیاست، فقه، اصول، جامعه شناسی، شعر، ادبیات، و از همه مهم تر، ذهن تند و فهم آذرخش وار داشته باشیم. حاصل این گونه جلسه ها هر چه بود، خیلی ها را نویسنده و شاعر کرد.
جلسات دیگری هم بود که من خود را در آن ها نخودی می دیدم، چون حول محور این یا آن شکل گرفته بود و من که «مولا محور» بودم، نمی توانستم تحمل کنم که مثلاً چند تن یا چند صد تن یا چند هزار تن بروبچه های رزمنده پیرامون فلان یا بهمان فراهم شوند و گوش به فرمان باشند. خود حاج مسعود هم در میان یاران و پیروانش چنین وضعیتی داشت و من سعی می کردم موریانه وار، در این باند ـ به قول دوستان دشمن سرشت ـ دیوارهای خود را پوک کنم.
استعداد ده نمکی استعداد خاصی نبود، اما برای «اقدام در هنگام تردید» نظیر نداشت. نه از نزاع های خیابانی خسته می شد، نه از گرسنگی کشیدن، نه در تابستان به یاد بسیجی های جبهه جنوب از کولر استفاده نکردن، نه از آب گرم خوردن، نه از بی خوابی کشیدن، نه از مسافرت کردن به این شهر و آن شهر به ستوه می آمد، من درحال پیر شدن بودم و مسعود در اوج جوانی بود. حاج سعید قاسمی تازه داشت «میثاق» را علم می کرد و ... پر نگویم، بالاخره تلاقی سعید و مسعود و سیدحاج رضا منجزی و مرتضی محمدحسینی و حاج مقداد و کاک حسن و حاج رضا گلپور ـ حفظهم الله من الآفات ـ کار دست من داد، حاج سعیدگفت: حاجی! یه چیزی یاد بچه ها بده! گفتم: شاهنامه و مثنوی و حافظ و منطق الطیر و جامع الاسرار سیدحیدر ... فرمود: «همین سیدحیدر» و به قول حاج مسعود «مکتب چهارشنبه ها» به راه افتاد و با یکی از مؤسسان «حکمت شیعی» یعنی مولانا شیخ المشایخ سیدحیدر آملی مکنّی به اباالفضل علیه الرحمه و الرضوان، همزبان شدیم که برخی از جماعات جلسه مثل حاج مقداد و حاج امیر و کاک حسن و حاج رضا گلپور و حمید حیدری و ... از همزبانی به همزمانی سیر کردند و باعث هاج و واج شدن خود من و وحشت بزرگان قوم شدند. خود من اولین بار بود که می دیدم کسانی که هیچ آمادگی خاصی در ساحت درویشی و سلوک ندارند، به سرعت برق شنیده های خود را، به لطف حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا له الفدا، به دیده و دیدار می رسانند و در کردار فردی و جمعی و اداری و اجتماعی خود متجلی می کنند. من آن وقت ها جز جلسه چهارشنبه که غالباً تا دو سه پاس از شب طول می کشید، ... بگذریم؛
از من و ما چند می گویم سخن
مانده اند اندر این من و ما ممتحن
کاش یک سر بی من و ما می شدم
همچو نی از خود تهی، لا می شدم
تا نگردم سر به سر از خود تهی
گرد بر گرد من است این گمرهی
گمرهم تا از خودم باشد خبر
بی خبر شو از خود آنگه درنگر
شاخ خشکی صد بهار آرد پدید
از یزیدی برکشد صد بایزید
خامشی، آواز بلبل پرورد
خار خشکی، لاله و گل پرورد
خشک ریشی را شهنشاهی دهد
عزتی از ماه تا ماهی دهد
از شبی ماهی برآرد نقره فام
پخته ای را خام گرداند به کام
پس رسیلی می کند با جان خود
همنفس با عیسی پنهان خود
کاش ما و من نبودی در میان
یا نماندی این عیان و این بیان
زانکه او فوق عیان است و بیان
وز نهان پنهان تر است آن مغز جان
جان جان ها و جهان های برین
احمد مرسل امام العالمین
پیشوای هر که اندر عالم است
آنکه لطفش دم به دم با آدم است
از خودی در بیخودی بگریخته
جرعه ای در جام آدم ریخته
این هیاهوها همه در کوی اوست
هرکه «اخراجی»ست محو بوی اوست
تا درین محویتست افضال او
ای خوشا اخراجیان خال او
اوست با ما در به هر کار ای کرام
پس سخن کوتاه باید والسلام
مسعود ده نمکی ناگزیر می شود که درباره فیلم خود سخن بگوید و طی این سخن گفتن ها، همان راهی را هموار می کند که پیش از این، در پی هموار کردن آن با ستمگری در حق خود و دیگری بود.
مسعود ده نمکی کارگردان نیست، یک بسیجی فهیم و زبر و زبل و موقع شناس است. سال ها جان کنده و با هزار دردسر و قرض و قوله نشریه چاپ کرده و دست بر قضا و اتفاقی، فهمیده که رسانه فراگیر دیداری، انعکاس وسیع تری در جامعه جهانی دارد و ... چه بهتر از این؟ اتفاقی فیلم می سازد، آن هم چه فیلمی، مثلاً مستند، با یک بازیگر و سخنران و چند بازیگر فرعی ـ آکاردئون نواز و ... بقیه اهم که چهره هایشان شطرنجی است.
و ناگهان، ... ناگها...ن! چی؟ مایکل مور؟ نه؟! ... اما باورش می شود. فقر و فحشای او را به چهره ای جهانی بدل کرده است. دوباره به سراغ فیلم مستند می رود. «کدام استقلال، کدام پیروزی» سیاسی ترین فیلم نمادین در وادی سینمای مستند. باز هم، مثل توپ می ترکد، همه جا! ... سینمای ... داستانی؟ نه؟! ... تو بنویس! می نویسی. بعداً می بینی در کنار مشاوران فیلمنامه ردیف شده ای. شاید حق داشته باشد. فیلم را می بینی، همان ماجرایی است که او قصه کوتاه چند خطی اش را برایت تعریف کرده و تو آن را به صورت یک سناریوی بلند سریال وار نوشته ای و او از صدجا کمک گرفته و آن را از عرصه سینمای «رزمی صوفیانه» (به پوریای ولی مراجعه فرمایید) به وادی سینمای «جنگی کمدی» برده است. دیگر نمی توانی چیزی را در این فیلم از خود بدانی، جز درویش و گیوه هایش و طنبورش...! فیلم دومی را می بینی، مثل اولی است و مردم فرودست چندان از تصاویر خودشان خوش شان می آید، که دومی رکورد اولی را هم می شکند. حال آنکه اولی (اخراجی های1) منهای دومی هنوز هم پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ماست. سینما ـ سینمای مردمی ـ را یک بسیجی قلدرمآبِ خشن احیا کرده است. اما اگر بگویی همان وقت ها هم ... رها کن! اخراجی های 3 نه تنها از دو فیلم قبلی او بهتر درآمده، بلکه جز چند لحظه روضه خوانی مختصر، هیچ نقصی از حیث سینمای مردمی ندارد. حالا ...
بله! حال اول بازی است. من اکنون او را بزرگ ترین سینماگر مردمی می دانم، نه تنها در این مملکت، بلکه در میان بسیاری از کشورهای جهان ـ به استثنای هالیوود ـ کشور کشورها ـ و چین و ژاپن و ایتالیا و ... شاید یکی دو کشور دیگر. اکنون ده نمکی ثابت کرده که می تواند به عنوان زیرک ترین سینماگر این سرزمین همواره بر صدر بماند و قدر بیند. و علیرغم جور و جفا از چپ و راست و سبز و سرخ و زرد و سیاه و بنفش و بالا و پایین و کافر و بی دین، ملی گرا و مسلمان و ... ، همواره از دیگر سینماگران پیش تر باشد و جایگاه عالی تری ... اما سینما لغزاننده است، سینما لغزاننده است، سینما لغزاننده ... باز هم باید گفت!؟ به ده نمکی گفتم لغزیدنت را دیدم، یک فریم یا دو فریم که هیچ کس آنها را در آن شلوغی و در میان قهقه پی درپی خنده ها نمی تواند ببیند. مواظب خودت باش! لب سرسره ای! اگر سر خوردی و پایین افتادی یادت نرود که خواجه جهان علیه رضوان الله المستعان فرموده است:
سزای ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامـت گناهکاراننـــد
و ... اما فیلم! بهترین فیلم سینمای پس از انقلاب بود، (در دایره سینمای مردمی؛ و سینما، مردمند) مردم از تصویر خود در این فیلم ـ که همزمان با اکران، کپی شده و همه جا رفته ـ شگفت زده شده اند، فیلم به موقع ساخته شده، زیرا درگیری هنوز هم ادامه دارد و آبی ها و قرمزهای فیلم در جامعه و رسانه های داخل و خارج هنوز می جنگند. هنوز تکلیف خیلی چیزها روشن نشده و همچنان کشاکش ـ کشاکشی که ناگهان جهان اسلام را به جنبش درآورد ـ در لایه های مختلف حاکمیت و دولت و ملت به چشم می خورد! اما ده نمکی یک ضعف بسیار عمده دارد. از یاوه گویی، دروغ گویی، پشت هم اندازی و دورنگی و دو زبانی دیگران برآشفته می شود و اگر این برآشفتن ادامه پیدا کند، «کارد به کتل می افتد» و ... دیگر چه؟ کسی که خود را پیروز می بیند، یا این پیروزی را از خود می داند یا از خدا و الطاف ایزدیان و آسمانیان، اگر برگزیده ایزدیان و آسمانیان باشد، خدا همواره با اوست و اگر ناخواسته گرفتار «خودبینی» شد، در توبه باز است. اما اگر چندان به خود مُعجَب شد که ... آن وقت واویلا. زمان و زمینی که در آن به سر می بریم، نطع آزمون ماست. ده نمکی اکنون هیچ طلبی ـ بابت تمام خدماتی که به مردم کرده، در جنگ، بابت کتک هایی که به نمونه هایی از علاقه مندان امروز خود زده، بابت نماز و روزه هایش، بابت ... از هر بابتی، تاکنون ـ از خداوند ندارد. فیلم به فیلم تاکنون کورکورانه به کربلا رفته و هر بار با پیروزی برگشته. از این به بعد باید حواسش باشد که حق طی چند سال اخیر، خواست به بالا و پایین این قوم (ایرانیان) بفهماند که من می توانم از یک بسیجی دیگر (بسیجی مرگ آگاهی را آزمون داده، نه بسیجی جبهه ندیده) یک کارگردان بسازم، آن هم در دشوارترین ژانر سینما، واقعاً هم مردم را از پای تلویزیون ها و ماهواره ها و کامپیوترها و دیگر دستگاه های دیداری به سینما کشاندن کرامت حضرت حق بود، ورنه مردمی ترین سینماگران در مقابله با «رسانه های فراگیر» به زانو درآمده اند! عجبا! فیلم های قدیم بسیاری از کارگردان های مردمی و نیمه مردمی ما را، رسانه های خارج و داخل به سمع و نظر بینندگان می رسانند، اما از فیلم های جدیدشان چنین استقبال می شود: «حوصله داری؟! ... به زودی یکی از این شبکه های داخل و خارج پخشش می کنن» ولی فیلم ده نمکی را در سالن های سینما می بینید.
حضرت حق به همه لطف می کند، به کافر ده بار، به مدعی ایمان و اسلام سه بار ... بیشتر؟ نه! حق با خودی ها بدرقمی تا می کند. آخر تو او را خواسته ای، پس نمی توانی دایره ات را چندان گسترده دامن کنی که خدا و خرما هر دو در آن بگنجند! اکنون اگر می توانی بوعلی وار، هر بار که درماندی، سراسیمه به مسجد بروی و دو رکعت نماز بخوانی و از او یاری بطلبی!؟ یا علی مدد! وگرنه... بله! احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون* و لقد فتناالذین من قبلهم ...
منتقد؟! آیا تاکنون دیده ای منتقد را، مگر زبون و زبون اندیش؟! کار خود را بکن. منتقدها علی الاغلب «شیاطین انس»اند، الا الاندر فی الاندر. کار خود را بکن، اما بسنده است مغررو شوی، منتقدان اصلی یعنی مردم، فراموشت می کنند. اگر تمام عالم جمع شوند و بخواهند کسی را فرا ببرند و حضرت حق نخواهد، ممکن نخواهد شد. همچنین اگر حق بخواهد کسی را فرو بکشد و همه عالم بخواهند او را در جایگاهش نگهدارند، کاری از پیش نمی برند، جز اینکه اسباب خندة ایزدیان و آسمانیان باشند.
از:آوینی فیلم