سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعضی‌ وقت‌ها خیلی‌ دوست‌ داشت‌ بداند امام‌ چه‌ عکس‌العمل‌هایی‌ راجع‌ به‌ صحبت‌های‌ در مجلس‌ دارد و بخصوص‌ بعد از آن‌ جریان‌ نوار و آن‌ برخوردهایی‌ که بنی‌صدری‌ها داشتند. ‌ بعضی‌ وقت‌ها خبرهایی‌ که‌ برای‌ او می‌آوردند می‌گفتند امام‌ اتفاقاً خیلی‌ توجه‌ دارد و یکی‌ دو بار ما در اتاق او بودیم‌ گفتند که‌ من‌ رادیو را روشن‌ کرده‌ بودم‌ و امام‌ گفته بودند که‌ آیت‌ صحبت‌ می‌کند می‌خواهم‌ گوش‌ کنم‌. این‌ را برای‌ او پیغام‌ آورده‌ بودند. خیلی‌ دوست‌ داشت‌ حرف‌های‌ او به‌ گوش‌ امام‌ برسد.

یکی از مسائلی که آیت می‌گفت، این بود که من‌ خیلی‌ خوشحال‌ هستم‌ روزی‌ که‌ ماجرای‌ نوار پیش‌ آمد، ما از قبل‌ آن‌ مدت‌ها می‌دیدیم‌ که‌ یک‌ تلفن‌هایی‌ به خانه‌ می‌شود و آدم‌ها صحبت‌هایی‌ می‌کنند از جمله‌ کسانی‌ که‌ صحبت‌ می‌کرد آقای‌ افتخار جهرمی‌ پیگیر زنگ‌ می‌زدند یا یکی‌ دو نفر دیگر. ‌ چون صدای‌ ‌آقای‌ افتخار جهرمی‌ را من‌ خودم‌ می‌شناختم‌. به‌ آیت‌ می‌گفتند‌، مثل‌ این‌که ماجرای‌ ‌ نوار را با او مطرح‌ می‌کردند. آیت‌ مرتب می‌گفت مهم‌ نیست‌ یا چیزی‌ نیست‌ یا من‌ چیزی‌ نگفتم‌ و یک‌ صحبت‌های‌ جسته‌ و گریخته‌. ما می‌شنیدیم‌ ولی‌ از ماهیت‌ قضیه‌ و واقعیت‌ آن‌ چیزی‌ نمی‌دانستیم‌ تا روزی‌ که‌ ماجرای‌ نوار مطرح‌ شد.

من‌ آن‌ روز اتفاقاً مسافرت‌ بودم.‌ یک‌ مسافرت‌ کاری‌ فکر می‌کنم،‌ بودم‌. وقتی‌ آمدم‌ آیت‌ داشت‌ ناهار می‌خورد. ساعت‌ 30/12 بود. فکر می‌کنم‌ رسیدم‌، دیدم‌ دارد با یک‌ ذوق، با یک‌ خنده‌ خیلی‌ خوشحال‌، خیلی‌ کم‌ آیت‌ می‌خندید، آدمی‌ نبود که‌ اهل‌ خنده‌ باشد ولی‌ آن‌ روز دیدم‌ دارد خیلی‌ خوب‌ می‌خندد! گفت‌ که‌ می‌دانی‌ چه‌ شد، گفتم‌ نه.‌ گفت‌ امروز روزنامه‌ انقلاب‌ اسلامی‌ بزرگ‌ترین‌ تیتر تاریخ‌ خود را زده‌ و ساعت‌ 10 روزنامه‌ منتشر شده‌ در سطح‌ شهر و طرح‌ توطئه‌ توسط‌ نوار آیت‌ عنوان‌ آن‌ تیتر هست‌. گفت که خیلی‌ خوشحال‌ هستم،‌ صحبت‌های‌ من‌ بلکه‌ به‌ این‌ طریق‌ به‌ گوش‌ امام‌ برسد.

خب‌ من‌ یک‌ دفعه‌ جا خوردم‌، گفتم‌ خدا به‌ داد برسد باز چه‌ اتفاقی‌ خواهد افتاد! به‌ هر حال‌ در این مواقع آدم احساس‌ خطر می‌کند، چون‌ دشمن‌‌ او قوی‌ بود و همه‌ روزنامه‌ها و‌ مجلاتی‌ که‌ منتشر می‌شد، اگر شما نگاه‌ کنید، دقیقاً از روزی‌ که این موضوع مطرح شد، دقیقاً او را هدف گرفتند. واقعاً آن‌ روز که‌ این‌ صحبت‌ را کرد ریال‌دلم‌ لرزید که‌ چه‌ خواهد شد. گفت‌ نه،‌ هیچ‌ جای‌ ناراحتی‌ ندارد، خیلی‌ خوشحال‌ و خونسرد که‌ این‌ به‌ گوش‌ امام‌ خواهد رسید، من‌ صحبت‌های‌ بدی‌ نکردم.‌ این‌ها تحریف‌ کردند، آن موقع خبر به‌ او داده‌ بودند و‌ روزنامه‌ هنوز به‌ دست‌ خودش‌ نرسیده‌ بود که‌ تلفنی‌ به‌ او گفته‌ بودند که‌ روزنامه‌ این‌ طوری‌ آمده‌ که‌ بعد روزنامه‌ بعدازظهر آمد و بعد که‌ مصاحبه‌ مطبوعاتی‌ گذاشت‌ و خیلی‌ متین‌ برخورد کرد. او هیچ‌ جای‌ نگرانی‌ نداشت‌ برای‌ این‌که از خودش‌ مطمئن‌ بود.

گفت‌ من‌ صحبت‌هایی‌ که‌ کردم،‌ صحبت‌های‌ بدی‌ نبوده،‌ منتها این‌ها تحریف‌ کردند، بعد که‌ آمدیم‌ پیاده‌ کردیم‌ دو تای‌ آنها را تطبیق‌ دادیم‌، دیدیم‌ واقعاً خیلی‌ جاها این‌ها با سوءنیت‌ همه‌ را عوض‌ کرده‌ بودند، جابه‌جا کرده‌ بودند. آنها صحبتش را با مهارت‌ تغییر داده‌ بودند و خیلی‌ جاها را اصلاً نزده‌ بودند، چاپ‌ نکرده‌ بودند و آن‌ ماجرای‌ نوار هم‌ یک‌ جنجالی‌ بود واقعاً برای‌ خودش،‌ ولی‌ خوب‌ یک‌ تنه‌ ایستاد، یک‌ تنه‌ واقعاً خودش‌ ایستاد. حتی‌ حزب‌ جمهوری اسلامی موضع‌ خودش‌ را گرفت‌ یعنی‌ این‌ را گذاشت‌ به‌ عهده‌ خود آیت! گفت‌ خودش‌ مسئول‌ حرف‌های‌ خودش‌ است.‌ آیت‌ خودش‌ صحبت‌ کرده‌ و خودش‌ هم‌ مسئول‌ است‌ و حمایت‌ آنچنانی‌ از او نشد. در این‌ زمینه‌ در حالی‌ که‌ صحبت‌هایی‌ که‌ کرده‌ بود صحبت‌های‌ بدی‌ نبود صحبت‌هایی‌ بود که‌ همه آن‌ در جهت‌ حمایت‌ از حزب جمهوری اسلامی ‌ و در جهت‌ نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ بود و با حسن‌ نیت‌ صحبت‌ کرده‌ بود ولی‌ خوب‌ گذاشتند به‌ عهده‌ خود او و خودش‌ هم‌ دفاع‌ آن‌ را کرد.

24 ساعت بعد یک‌ مصاحبه‌ مطبوعاتی‌ گذاشتند در محل‌ حزب‌ جمهوری اسلامی و همه‌ خبرنگاران‌ آمدند و او دانه‌ دانه‌ به‌ سؤال‌های‌ آنها پاسخ‌ داد. البته‌ گویا قبل‌ از این‌که مسئله نوار‌ به‌ این‌ صورت‌ مطرح‌ بشود، ظاهراً یک‌ جلساتی‌ گذاشته‌ بودند به عنوان جلسات‌ آشتی‌کنان‌ و قرار بود گروه‌های مختلف صحبت کنند و نزد امام سخنان‌شان را بزنند، یک جلساتی هم منزل آقای باهنر گذاشته بودند  ولی‌ ظاهراً به‌ تفاهم‌ نرسیده‌ بودند. بعد هم‌ این‌ها آمدند و آن‌ تیتر را زدند و دقیقاً برای‌ آیت‌ برنامه‌ریزی‌ کرده‌ بودند. من‌ فکر می‌کنم آنها ضربه‌ای‌ را که‌ در قانون‌ اساسی‌ از آیت خورده بودند، می‌خواستند با این نوار جبران کنند.

درباره ماجرای نوار بیشتر توضیح می‌دهید؟

می‌دانید آدم‌های‌ مختلفی‌ دیدن‌ او می‌آمدند بخصوص‌ جوانان. چون‌ شاگرد خیلی‌ زیاد داشت‌، نوجوان‌ و جوان‌ و آن‌ موقع‌ جوان‌های‌ انقلابی‌ و آدم‌های‌ مختلف‌. من‌ مرتباً می‌دیدم‌ یکی‌ می‌آید، یکی‌ دو بار به‌ ما گفت‌ که‌ این‌ آقا بالا نرود یعنی‌ در اتاق کار خودش‌ که‌ می‌نشست.‌ گفت‌ من‌ همان‌ جا در حیاط‌ با او صحبت‌ می‌کنم‌. خوب‌، بعدها ما فهمیدیم‌ این‌ کلاهی‌، عامل انفجار هفت تیر بود، در حیاط‌ با او یکی‌ دو صحبت‌ کوتاه‌ کرد و رفت‌. بعدها گویا آیت چند جلسه‌ هم‌ رفته‌ بود در ساختمانی‌ بغل‌ هتل‌ هویزه‌ (محل سابق روزنامه رسالت) که  برای دفتر سیاسی حزب بود. افرادی‌ که‌ به‌ دیدن‌ او می‌آمدند، آن‌ جا برایشان صحبت‌ می‌کرد. گویا این‌ آقا یکی‌ دو بار هم‌ آن‌جا به ملاقات‌ او رفته‌ بود.

در‌ یک‌ ملاقات‌ خصوصی‌ آن شخص وابسته به مجاهدین خلق می‌رود دیدن‌ آیت‌ و سؤالاتی‌ مطرح‌ می‌کند و سؤالاتی‌ هم‌ که‌ بتواند از داخل‌ آن‌ یک‌ مواردی‌ هم‌ در بیاورد با حذف‌ و تحریف.‌ والا عین‌ متن‌ نوارها بارها و بارها چاپ‌ شد و هیچ موردی ندارد. خوب‌ تیر آنها به‌ سنگ‌ خورد! حالا این‌ها آمدند آخرین‌ تیر ترکش‌ را زدند و بعد از این‌ که‌ دیدند نمی‌توانند با آیت‌ به‌ هیچ‌ طریقی‌ تفاهم‌ و سازش‌ کنند، آن‌ وقت‌ آمدند ماجرای‌ نوار را مطرح‌ کردند که‌ ما نوار را پخش‌ می‌کنیم‌، ما نوار را می‌دهیم‌ منتشر بشود! اصلاً برای‌ آیت‌ خیلی‌ تعجب‌آور بود که‌ این‌ها بخواهند از این‌ طرح‌ استفاده‌ کنند، چون‌ صحبت‌ محرمانه‌ای‌ به‌ آن‌ ترتیب‌ آیت‌ نداشت‌. حالا ممکن‌ است‌ در اختلاف‌ سلیقه‌ها انسان‌ خیلی‌ موارد ممکن‌ است‌ سلیقه‌ او این‌ نباشد امروز این‌ وزیر بشود یا آن‌ وزیر بشود، این‌ اختلاف‌ سلیقه‌ است‌.

مثلاً یکی‌ از مواردی‌ که‌ به‌ آیت‌ نسبت‌ می‌دهند، انقلاب‌ فرهنگی‌ است.‌ مسئله‌ انقلاب‌ فرهنگی‌ خیلی‌ جاهاجسته‌ و گریخته‌ می‌بینم‌ که می‌گویند آیت‌ باعث‌ شد انقلاب‌ فرهنگی‌ بشود، اصلاً دل‌ او برای‌ فرهنگ‌ مملکت‌ بیش‌ از همه‌ می‌سوخت‌ و بیش‌ از همه‌ چیز برای‌ فرهنگ‌ مملکت انرژی‌ می‌خواست‌ بگذارد.‌‌ بیشترین‌ تأکید را او راجع‌ به‌ فرهنگ‌ می‌کرد، راجع‌ به‌ آموزش‌ و پرورش‌ می‌کرد، آن‌ وقت‌ تعطیلی دانشگاه‌ را بعد انقلاب‌ فرهنگی‌ به‌ آیت‌ نسبت می‌دهند؛ چرا که در صحبت‌ نوار می‌گوید حالا ما یک‌ برنامه‌ای‌ داریم‌ که‌ پیاده‌ می‌کنیم‌ یا شروع‌ می‌کنیم‌ این‌ برنامه‌، برنامه‌ای است‌ که‌ می‌خواهد انقلاب‌ فرهنگی‌ بشود و دانشگاه‌ها تعطیل شود!

چیزهایی که‌ به‌ او نسبت‌ می‌دهند در این زمینه خیلی‌هایش را آنها ساختند، آیت‌ همیشه‌ نقطه‌نظرهای‌ خود را در مجلس‌، در صحبت‌های‌ خود، در بیرون‌ با دوستان‌ خود همه‌ را گفته‌ بود، مورد پنهانی‌ نداشت‌ و همه‌ خوب‌ او را می‌شناختند، آدم‌ ناشناخته‌ای‌ نبود.‌ آیت‌ در آن‌ نوار خوشبختانه‌ صحبت‌های‌ بدی‌ نداشت‌ و همیشه‌ هم‌ از این‌ صحبت‌ها خوشحال‌ بود که‌ حرف‌های‌ خود را زده‌ام،‌ نظرات‌ خود را گفتم‌ و به‌ گوش‌ امام‌ رسیده‌ و بعد هم‌ که‌ بنی‌صدر رفت،‌ یعنی‌ 30 خردادی‌ که‌ آن‌ تظاهرات‌ آنچنانی‌ شد و امام‌ یک‌ صحبت‌های‌ مفصلی‌ کردند و  فرماندهی کل‌ قوا را که‌ از بنی صدر گرفتند، آیت خوشحال بود.

آیت‌ از افرادی‌ بود که‌ با دادن‌ فرماندهی‌ کل‌ قوا به‌ بنی‌صدر مخالف‌ بود. در تجربه‌ای‌ که‌ در زمان‌ مصدق داشت،‌ در تاریخ‌ دیده‌ بود و می‌گفت‌ نباید قدرت‌ در رئیس‌ جمهور متمرکز بشود و فرماندهی‌ کل‌ قوا هم در اختیار او باشد. او شدیداً با این‌ قضیه‌ مخالف‌ بود. بعد هم آن مسائل پیش آمد و خود امام‌ به‌ آن‌ جا رسیدند که‌ بنی صدر برکنار بشود و فرماندهی‌ کل‌ قوا را از بنی‌صدر بگیرند.

آیت آن زمان‌ نه‌ پستی‌ داشت‌، نه‌ مقامی‌ داشت‌، نه‌ وزیر بود، نه‌ ‌ قدرت‌ اجرایی داشت.‌ مطلقاً چیزی‌ دست‌ او نبود اما بنی‌صدر همه‌ نیروها و همه‌ چیزها در اختیارش بود. قطب‌زاده، معین فر، سحابی و ابراهیم یزدی همه مقام‌های‌ اجرایی‌ بودند اما دست‌ او در این‌ زمینه‌ها کوتاه‌ بود‌ ولی‌ از جهت‌ صحبت‌ بله‌، صحبت‌های‌ خود را می‌کرد و مخالفت‌ها و نظرات‌ خود را می‌گفت. اصولاً آیت با تمرکز قدرت‌ مخالف‌ بود. آیت‌ می‌گفت‌ قانون‌ اساسی‌ را هم‌ در آن‌ جهت‌ بیشتر نوشته‌ بودند که‌ تمرکز در یک‌ جا نباشد و حتی‌المقدور قدرت‌ پراکنده‌ باشد.

 

شما در لحظه ترور شهید آیت حضور داشتید. روایت شما از این ترور چیست؟

آن روز ساعت 6.30 صبح جلسه داشت. مثل این که آن روز به من الهام شده بود که حادثه ای پیش خواهد آمد. محسن (فرزندم) را بیدار کردم، محافظ هم در حیاط قدم می زد و ماشین را آماده می کرد، قبل از این که از منزل خارج شود، تلفن زنگ زد، گفتم امروز کمی دیر برو، مجلس اکثریت پیدا کرده، خسته ای، مریضی، چند روزی مرخصی بگیر، گفت: نه، هفته آینده مجلس راجع به مطبوعات جلسه خواهد داشت -مدت‌ها بود که روی لایحه مطبوعات کار می کرد- بعد از لایحه مطبوعات شاید یک هفته ای مرخصی بگیرم، خلاصه با تلفن صحبت کرد، چند دقیقه به هفت مانده بود، معمولاً من بدرقه اش می کردم ولی آن روز در آشپزخانه کار داشتم، با عجله به آشپزخانه رفتم، رفت توی حیاط و سوار ماشین شد، از در خارج شدند، ناگهان صدای رگبار شنیدم رفتم بالای تراس ، مرتب صدای رگبار می آمد، من هم فریاد می کشیدم، دویدم توی کوچه، راننده شوکه شده بود، چند ثانیه بیشتر طول نکشید. همه ماجرا بین یکی دو دقیقه به هفت اتفاق افتاد، دیدم محافظش تیر خورده و خونریزی دارد، خودش هم از ناحیه گردن و مغز تیر خورده بود، او را از ماشین بیرون کشیدم دیدم از بینی و دهانش خون بیرون زد، رنگش زرد شد و...

از : گروه تاریخ انقلاب رجانیوز