شهید ناصر کاظمی در دوازدهم خرداد 1335 در تهران متولد شد، در سال 1358 با عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرمان حضرت امام خمینی(ره) لبیک گفت. او در سال 59 به سمت فرمانداری پاوه منصوب شد و با عزمی راسخ برای آزادسازی مناطق گوناگون غرب کشور با اشرار و ضدانقلاب مبارزه کرد و پس از یک سال و نیم تلاش بی وقفه، در سال 1360 به سمت فرماندهی سپاه کردستان رسید.
او در عملیات پاکسازی محور پیرانشهر سردشت با گلوله به آرزوی قلبی خود دست یافت و پس از عمری تلاش خالصانه در ششم شهریور 1361 در پیرانشهر به شهادت رسید و از آن روز تاکنون، مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه 24 ردیف 76 شماره 27 زیارتگاه عاشقان حقیقت است.
در سالروز شهادتش خاطراتی از او را ورق میزنیم؛ باشد که رهرو راهش باشیم و راه رسیدن به حقیقت را دریابیم.
نخست: ناصر از زبان خودش
من متولد سال 1335 و اهل تهران هستم. فعالیت سیاسی من تقریبا از سال 1356 آغاز شد. آن موقع که دانشجوی دانشکده تربیت بدنی بودم، دستگیر شدم و مدت 25 روز در زندان قصر بودم. پس از آزادی، همواره در حرکتهای مردمی و سایر امور انقلاب شرکت می کردم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی من خیلی زود به سپاه پیوستم و در همان سال 1358 به مدت سه ماه برای مأموریت به زابل رفتم.
پس از مأموریت، نزدیک بیست روز در تهران بودم که دوباره به عنوان فرمانده، همراه یک گروهان از نیروهای سپاه به مدت یک و نیم ماه به خرمشهر رفتم. از خرمشهر که برگشتم، در پادگان «ولی عصر (عج)» تهران با برادر «بروجردی» آشنا شدم. او که خودش در سپاه منطقه غرب کار کشور مسئولیت داشت، به من پیشنهاد کرد به غرب کشور بروم. من هم پذیرفتم و با یک گروه 27 یا 28 نفری، به این منطقه آمدم. الان از آن گروه دو یا سه نفر باقی مانده و بقیه همه به شهادت رسیدهاند.
وقتی به غرب کشور آمدم، با پیشنهاد برادر بروجردی از تاریخ دهم دی 1358، فرماندار پاوه شدم. آن زمان، از پاسگاه «قازانچی» تا پاوه، دست گروهکهای ضد انقلاب بود که بعدها منطقه از آنان پاکسازی شد. 21 ماه فرماندار پاوه بودم که دوازده ماه آن را با حفظ سمت، فرمانداری فرمانده سپاه پاوه هم بودم. اما در یک عملیات که تیر خوردم و مجروح شدم، برادر «ابراهیم همت» را به عنوان فرمانده سپاه پاوه معرفی کردم.
الان هم (14 مهر 1360) به مدت یک ماه است که باز به پیشنهاد برادر بروجردی آمده ام و مسئولیت فرماندهی سپاه کردستان را به عهده گرفته ام.
دوم: ناصر از زبان یاران
سردار شهید محمد بروجردی:
دو سال و اندی با هم کار میکردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسئولیت را بپذیرد.
میگفت: من کاری نکردهام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم. در آغاز ریش خود را پروفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. میگفتیم اگر راز او کشف شود، شاید او را در راه شهید کنند.
به هر حال، با همان ریش بزی! حرکت کرد. در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر میکردند ایشان از افراد «دمکرات» است. یک بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود. مخفیکاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نکرده بود. به حساب، از آن بچههای جاافتاده تهران بود که به سادگی خودش را رو نمیکرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. میآمدند اعتراض میکردند که این شاید از نفوذیها باشد. فکر میکردند دمکراتی است و خلاصه ممکن است یواشیواش با ضدانقلاب همکاری کند.
بعد ما میرفتیم با ایشان جلسه میگذاشتیم، میگفتیم: این حرکت شما چیست؟ با گروهک ها چه صحبتی کردهای و چه صحبتی میکنی؟ ما سعی میکردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است. بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش میداد. صحنه بسیار جالبی بود برای ما که خودش را رو نمیکرد و سعی میکرد با فکر باز برخورد کند. البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمیگفت. منتها تلاش میکرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سوءاستفاده کند و نه به نفع ضدانقلاب باشد.
برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، میکوشیده انقلاب را معرفی کند؛ یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمیخواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید بگویید. اینها هم که به او اشکال می گرفتند، مدرک نداشتند، فقط میگفتند چرا رفته و مذاکره کرده. می گفتند چرا فکر میکند ضد انقلابیون میتوانند برگردند یا احتمالا میتوانند آدمهای خوبی باشند. ایشان هم با همان اعتقاد میگفت باید تلاش کنیم ضد انقلاب را هدایت کنیم. در مواقعی موفق هم بود، همان گونه که یکی از کسانی که توبه کرد و برگشت، نخستین شهید «نودشه» بود.
سردار محمدباقر تاجیک:
در سال 1359 با ایشان در منطقه غرب و در محدوده کرمانشاه آشنا شدم. من در دو عملیات با ایشان همرزم بودم؛ یکی در عملیاتی که در منطقه گازرخانی صورت گرفت و عملیات دوم که در منطقه پاوه و برای سرکوب ضد انقلاب صورت گرفت.
ناصر سرشار از انسانیت، ادب، مهربانی و در عین حال در برابر دشمن بسیار محکم و جسور بود. او به مردم اهمیت بسیاری میداد و به همین دلیل، صف مردم را از ضدانقلاب جدا میکرد. مردم کردستان نیز علاقه شدیدی به این شهید داشتند و میدانستند که او برای کمک به آنان آمده و با کسانی که با مردم میجنگند، خواهد جنگید.
قرار بود برای عملیات به تپه گازرخانی برویم. پیش از عملیات شهید ناصر، نیروها را دور هم جمع کرد و گفت: «اگر رفتید به سوی دشمن و دست به اسلحه بردید، همیشه این جمله را تکرار کنید «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی»؛ یعنی تیر را رها کنید اما اوست که به هدف اصلیاش میرساند».
شهید ناصر کاظمی و شهید حاج ابراهیم همت همیشه به هم احترام میگذاشتند و شهید همت در سالهای پس از شهادت ناصر گفته بود که من دروس فرماندهی ام را مدیون شهید ناصر کاظمی هستم.
سردار مصطفی ایزدی:
در عملیات محمد رسول الله(ص) از دو طرف مریوان با فرماندهی شهید احمد متوسلیان و در پاوه با فرماندهی شهید ناصر کاظمی و در رأس همه اینها شهید محمد بروجردی آغاز شد. مسیر را که سرشار از آتش و درگیری بود، پشت سر گذاردیم و با هدایت ایشان و یاری مردم نودشه آزاد شد.
دغدغه او کار فرهنگی بود؛ بنابراین تا نیمههای شب با زندانیان صحبت میکرد تا آنان را به راه راست ببرد. او باب جهاد برایش باز شده بود و اجر این جهاد را هم گرفت. در روزهای پایانی عمرش میگفت: دوست دارم گلولهای به پیشانی ام برخورد کند و من به دیدار دوست برسم؛ او عاشق شهادت بود.
عباس درمان:
شهید ناصر کاظمی پس از ورود به منطقه کردستان، تلاش کرد با اقدامات فرهنگی بر مردم کرد مسلمان تأثیر بگذارد و از آنان در آزادسازی مناطق گوناگون کمک بگیرد. هنگام بازگشت از عملیات آزادسازی پل نودشه، ناصر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد و ما مجبور بودیم از عرض رودخانه سیروان که بسیار خروشان و پرآب بود، عبور کنیم. در همین حین، ناصر شروع کرد به خواندن دعا. پس از آن ما به طور معجزه آسایی از رودخانه عبور کردیم.
پس از آن مجبور بودیم به مدت 37 ساعت در صخرههای صعب العبور، پیاده روی کنیم. همان جا بود که ناصر از ما خواست تا ذکر حضرت زهرا را فراموش نکنیم و به این ترتیب به سلامت به مقصد رسیدیم.
بخشهایی از وصیتنامه شهید:
برای اینکه در این دنیای زودگذر گرفتار انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید.
ماهی یک بار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید.
سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید، نه دفع آنان.
سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید مانند شهید مظلوم آیت الله دکتر سید محمد حسین بهشتی.
از اختلافات داخلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای انقلاب اسلامی بپرهیزید.
تمام اموالم را به بی بضاعتهای واقعی طی تشخیص همسرم و خواهرم و برادرم تقسیم شود.