یاد رخ دلــــــــدار و دل خواب کجا؟
چشم تو و خورشید جهانتاب کجا؟ با این تن خاکى، ملکوتى نشوى اى دوست تراب و ربّ الاَرباب کجا؟
فاطى تو و ره به کوى دلبر؟ هیهات!
نظّاره گرىِّ روى دلبــــــر؟ هیهات!
این راه، رهى نیست که پیمایى تو جبریل در آن فکنده شهپر، هیهات!
هشیارى من بگیر و مستم بنما
سر مست ز بـــــــاده الستم بنما
بر نیستیم فزون کن، از راه کَرم در دیده خود هر آنچه هستم، بنما