به نقل از هفته نامه نه دی
حضرت آیت الله مصباح ! خیلی ممنون و متشکریم که علی رغم اشتغالات فراوان ، درخواست هفته نامه نوپای 9 دی را برای انجام این گفتگو پذیرفتید. ما در آستانه سالگرد 9 دی قرار داریم، روزی که جریان فتنه سبز در آن روز دفن شد. یکی از نکات ضروری در انبوه بحثهای سیاسی و خبری یکسال اخیر، تحلیل معرفتی عمیق و دقیق از ریشه های و علل فتنه ای است که با آن مواجه بودیم . رهبر معظم انقلاب هم در بیانات مختلفشان بر تبیین این روز و ریشه های فتنه سال قبل و جریان شناسی آن تاکید کردند. ما هم بر همین اساس و به دلیل اینکه در گفتگو با شما می توانستیم تا حدودی این درخواست را جامعیت ببخشیم امروز خدمتتان رسیدیم.
بسم الله الرحمن الرحیم . بنده هم خوش آمد می گویم به شما.
برای ما و دوستانی که پیگیر این مباحثند، گفتگو با شما و تبیین ریشه های این فتنه ، غنیمتی است. اگر اجازه بفرمایید از وقت شما بهره ببریم.
حضرتعالی از جمله شخصیت هایی هستید که سالها در سرد و گرم سیاست و تاثیرگذار در مباحث فرهنگی بوده اید و همواره با نگاهی عمیق به این فراز و نشیبها نگاه کرده اید. ما سال گذشته با فتنه ای روبرو بودیم که به اعتراف بسیاری از تحلیل گران این فتنه، خواص مردودی داشت که هیچ کس احتمالش را هم نمی داد، آیا شما چنین واقعه ای را با این ابعاد پیش بینی می کردید؟
داستان این فتنه هم داستان بسیار عجیبی بود که در طول 80 سالی که بنده عمر کرده ام، چنین حادثه ای را ندیدم و پیش از وقوعش هم تصور نمی کردم چنین چیزی بتواند اتفاق بیفتد. به گمانم کمتر کسی بود که می توانست این فتنه را در این ابعاد پیش بینی کند. این قدر با وقاحت، بی شرمی، دریدگی و بی سیاستی از طرف عوامل داخلی عمل کردند و الّا دیگران به خیال خودشان یک سیاست 20 ساله را دنبال می کردند. به هر حال حوادثی که اتفاق افتاد به هیچ وجه برای امثال بنده قابل پیش بینی نبود. البته شاید افرادی با بینش های فوق العاده ای باشند و بتوانند پیشگویی کنند، آنها حسابشان جداست. این حوادث من را به یاد حوادث صدر اسلام تا حادثه عاشورا انداخت. حوادث صدر اسلام در جوانی بسیار عجیب و نوعی معما به نظرم می آمد که اصلاً چگونه می شود در فاصله کوتاهی پس از رحلت پیامبر(ص) با اهل بیتش این گونه رفتار کردند! آن هم افرادی که مسلمان هستند، نماز می خوانند و از احکام اسلامی سخن می گویند؛ واقعاً برایم معما بود. حوادث پس از انتخابات تقریباً چیزی شبیه تکرار حوادث صدر اسلام بود. این مسائل باعث شد که بفهمم آدمیزاد موجودی قابل تحول است.
برای ما مقایسه حضرتعالی بین حوادث صدر اسلام و حوادث سالهای اخیر خیلی جالب خواهد بود اما قبل از تبیین بیشتر این مقایسه می خواستیم کمی بیشتر در باره این تحول انسان بفرمایید. چطور می شود یک انسان به این تغییرات نگرشی و رفتاری و فکری داشته باشد، از منظر انسان شناختی چطور این موضوع را تحلیل می فرمایید؟
من دو نکته را از این موضوع استنباط کردم؛ اول اینکه انسان لایه های عجیبی در درون خویش دارد که شاید خودش هم اصلاً از آنها اطلاعی نداشته باشد. یعنی انسان دارای یک لایه بیرونی است که آگاهانه با آن مواجه است و این حالت گذراست. یک لایه زیرینی هم دارد که می رسد به اعماق روح آدم و البته ثبات آن اندکی بیشتر است. در درون انسان لایه هایی وجود دارد که حتی خودش هم از آنها بی خبر است. یعنی به اصطلاح در مرتبه خودآگاهی اش منعکس نیست و الّا «ان الانسان علی نفسه بصیره». این نکته ای است که انسان بداند دارای لایه های گوناگونی است و با شناخت یک لایه، این انسان نمی تواند خودش یا دیگران را بشناسد. انسان با شناخت سطحی از خودش نمی تواند خویشتن خودش را بشناسد. نمی تواند بفهمد که چه سرنوشتی و چه آینده ای در انتظارش است. بیشتر مواقع انسان در برخورد با این موارد دچار اشتباه می شود. به همین ترتیب این قضیه درباره شناخت ما از دیگران نیز صدق می کند. انسان در آنِِ واحد دارای لایه هایی متعددی است که بیشتر آنها برایش مکشوف نشده یا دوست ندارد که آنها را به یاد آورد. می تواند به آنها توجه کند، اما به علت اینکه شاید خوشش نیاید یا برایش ناپسند باشد، می خواهد آنها را حتی برای خودش مخفی نگه دارد. تعبیر زیبایی در قرآن وجود دارد که «یخدعون انفسهم؛ خودشان را فریب می دهند.» این واقعیتی است که گاهی آدمیزاد، خودش ، خودش را فریب می دهد. این اختصاص به افراد خاصی ندارد و در شرایط مختلف زندگی، همه ما شاید به مناسبت هایی خودمان را فریب دهیم. از جمله اینکه نمی خواهیم باور کنم فرد بدی هستیم یا دارای نقاط ضعف بیشماری هستیم. به همین علت من کارهایم را پیش خودم توجیه می کنم. این نکته ای است که انسان باید در حوادث تاریخی به ویژه در رفتار و حالات افراد دقت کند و آنها را در تجربه های شخصی خودش به کار ببندد.
با این حساب به عقیده حضرتعالی ما نباید فقط به ابعاد ظاهری رفتار افراد و عملکردهای تا امروزشان توجه کنیم بلکه باید ریشه انگیزهها را هم بکاویم و به باطن این رفتارها و خلقیات آنها نیز توجه کنیم؟
بله ! درسی که می توانیم از این گونه حوادث بگیریم این است که سعی کنیم به لایه های زیرین وجود خودمان توجه کنیم؛ به همین ترتیب برای قضاوت درباره دیگران تلاش کنیم از سطح ظاهریشان بگذریم و به اندرونی دل و روح افراد راه پیدا کنیم تا بفهمیم در باطن آنها چه خبر است.
نکته دوم، مسئله تحول است و این یک واقعیت دیگری است که انسان در یک زمان ممکن است مسیری را طی کند و در این مسیر، انتخاب صحیحی هم داشته باشد، اما در ادامه، مسیر خود را تغییر دهد. عکس این هم ممکن است یعنی مدتی در مسیر غلطی باشد و بعد به مسیر درست برگردد. در فرهنگ ما نمونه هایی از این قبیل در بحثهای دینی، توبه ، عاقبت به خیری و شبیه این امور فراوان است. حقیقتاً بنده با این سن و سال ، هرگز فکر نمی کردم که آدمهایی تا این حد دچار تغییر و تحول شوند. این دو نکته در باب انسان شناسی و خود شناسی قابل تأمل است و اگر این را مورد توجه قرار دهیم کلید حل بسیاری از مشکلات را خواهیم یافت.
حضرت استاد سوال دیگری که همیشه برای مثل بنده مطرح بوده این است که عامل این تحولات در درون انسان چیست؟
برای من هم این سئوال همیشه بود. البته مسائل پس از انتخابات کمک کرد تا حدودی پاسخ این پرسش را هم بیابم. خب، می بینیم فردی بخشی از عمرش را در مسیری قدم برداشته و سپس تغییر مسیر می دهد؛ چطور این کار را می کند؟ چرا این تغییر مسیر را می پذیرد و انتخاب می کند؟ چه این تغییر مسیر از بد به خوب باشد و چه از خوب به بد. این نیز می تواند دو عامل داشته باشد که البته با آموزه های دینی و روایات اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه روایات مربوط به نهج البلاغه قابل اثبات است. عامل تغییر مسیر آدمی یا انتخاب یک مسیر جدید، از دو کانال سرچشمه می گیرد. به عبارتی اراده انسان بر اساس دو پایه شکل می گیرد؛ یکی شناخت انسان است و دیگری تمایلات آدمی. بنابراین اگر اشکالی در رفتار انسان حاصل شد و کاری انجام داد که نباید آن را انجام می داد، عامل آن این بوده که یا در شناختش دچار اشتباه شده یا نقصی در تمایلاتش حاصل شده است. به عبارتی یا نمی دانسته یا اینکه نمی خواسته. ریشه و عامل تغییر رفتار همین دو مورد است. چیزی را می دانسته که خوب است و باید آن را انجام می داده اما شناختش نسبت به آن عوض شده؛ یا به چیزی تمایل نداشته، اما با گذشت زمان به آن متمایل شده است. شاید فرمایش حضرت امیر(ع) که فرمودند «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع» اشاره به همین موضوع دارد.
با این حساب ما نباید علل این حوادث را یک چیز بدانیم ؟ یعنی نباید تک بعدی نگاه کنیم و دنبال عامل واحد باشیم.
حوادثی که اتفاق می افتد، اگر انسان بخواهد درباره همه آنها یک جور قضاوت کند که مثلاً عامل انحراف همه یک چیز بوده، فکر می کنم قضاوت درستی نباشد. مثلاً فرض کنید که همه در شناختشان دچار اشتباه شده اند، یک چیز را باید می دانستند، اما ندانستند، یا یک چیز را باید می فهمیدند اما نفهمیدند. برای همین اگر بگوییم علت این انحرافی که از سران فتنه گرفته تا کسانی که در سطوح پایینی هستند، فقط یک عامل بوده، به نظر بنده قضاوت صحیحی نیست و حتی شواهدی برخلافش هست. آری، در توده های مردم نقص شناخت فراوان است. نوعا اطلاعاتشان کم است ودسترسی به اطلاعات صحیح ندارند، گاهی تحت تأثیر تبلیغات واقع می شوند و شناختشان عوض می شود؛ از این قبیل عوامل فراوان است برای همین قرآن می فرماید «ولکن اکثر الناس لایعلمون»، اما در مورد سران فتنه خیلی بعید است که آدم بگوید اینها هیچ نمی دانستند یا نمی فهمیدند. مسئله علاوه بر مقوله شناخت به تمایلات و تمنیات افراد هم برمی گردد.
حاج آقا ما الان در ایام عاشورای حسینی قرار داریم و ضرورت عبرت اندوزی از عاشورا لازم است . اگر بخواهیم مقایسه شما را تکمیل کنیم باید بپرسیم که آیا شما همین نگاه را در خصوص حوادث صدر اسلام هم دارید؟
این که بنده عرض کردم، فقط اختصاص به سران فتنه اخیر ندارد بلکه عیناً درباره سران فتنه صدر اسلام هم صادق است. یعنی انسان اگر فکر کند آن افرادی که باعث تغییر مسیر خلافت شدند تا آنهایی که سیدالشهدا را به شهادت رساندند، همه مبتلا به جهل بودند یا نمی دانستند که حق با کدام طرف است، این گونه قضاوت کردن بسیار ساده انگاری است. چگونه می شود افرادی که بیشترین ارتباط را با پیامبر داشتند و بارها از زبان پیامبر درباره ویژگی های اهل بیت نکات مهمی را شنیده و رفتار پیغمبر با اهل بیت را دیده بودند، پس از ارتحال پیامبر چنین رفتاری با آنها کنند؟ بدیهی است که سخن از کسانی که اهل مکه و مدینه نبودند و با پیامبر هم ارتباطی نداشتند یا تحت تأثیر تبلیغات منفی قرار گرفته و دچار جهل شده بودند، نیست؛ این دسته را می توان احتمال داد که امام حسین را نمی شناختند، خیلی عجیب نیست اینها فاصله شان با مدینه زیاد بود، پیامبر را ندیده بودند، سخن ایشان را نشنیده بودند، طبیعی است که موضوع بحث اینها نیستند، بلکه سخن از بزرگان و همراهان پیامبر(ص) و امیرمؤمنان است. کسانی که با پیامبر زندگی کرده اند با علی زندگی کرده اند، بعد بگوییم که اینها از شب تا صبح فکر کردند که حق با کدام طرف است و بعد به نتیجه نرسیدند و جهل داشتند! جهل این گروه، باور کردنی نیست. بله آنها که جاهل بودند هم در پیشگاه خدا و هم نزد عقلا ، اقرب به معذوریت هستند. چون یا جهلشان از روی تقصیر است که مواخذه می شوند چرا نرفتند کسب بصیرت کنند و اگر این جهل به خاطر قصورشان باشد که معذورند و با سهولت بیشتری با آنها برخورد می شود، یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد. پس ایراد عمده به گروهی است که عامدانه و عالمانه راه غلط را انتخاب کردند. در حوادث اخیر هم بحث بر سر کسانی است که علی رغم این که سالها با امام بودند و از نسبت دشمنان امام با ایشان خبر داشتند اما باز هم راهی را رفتند که دشمن شاد می شد و تبلیغ و ترویج می کرد ، اینها را هم نمی توانیم بگوییم که جاهل بودند .