شبهه برترى مریم علیها السلام از زکریا علیه السلام
وسر این که مریمسلام الله علیها صدیقه است آن نیست که اخبار عادى را تصدیق کرد وآنچه که دیگران باور دارند، او نیز تصدیق نمود. بلکه، او حقیقتى را تصدیق کرد که دیگران باور نداشتند وحقیقتى را صحه گذاشت که دیگران آن را مستبعد مىشمردند و روى همین استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى که مریم علیها السلام براى قبول این امر غیر عادى، آیت وعلامت نطلبید.
افراطیونى که به نبوت مریم علیها السلام فتوا دادهاند خواستهاند بگویند که مریم علیها السلام از زکریا علیه السلام بالاتر است زیرا وقتى زکریا سلام الله علیه دعا کرد وعرضه داشت:
رب هب لی من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء (28)
پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاک وپسندیده به من عطا کن که تو شنونده دعایى.
او از خدا ذریه صالح طلب کردذریه یعنى فرزند، چه این فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه یکى باشد چه بیش از یکى، وچه مذکر باشد چه مؤنث، همه اینها را ذریه مىگویند ویا وقتى عرضه داشت:
فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا (29)
پس از جانب خود ولى وجانشینى به من ببخش که از من ارث ببرد واز خاندان یعقوب ارث برد واو را پسندیده گردان.
آنگاه فرشتهها در حال نماز به او بشارت دادند که خدا به تو فرزندى به نام یحیى عطا مىکند:
فنادته الملائکة و هو قائم یصلی فی المحراب ان الله یبشرک بیحیى مصدقا
پس در حالى که وى ایستاده در محراب دعا مىکرد، فرشتگان او را ندا داده که: خداوند تو را به ولادت یحیى مژده مىدهد که این یحیى:
مصدقا بکلمة من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین (30)
تصدیق کننده «کلمة الله» است وبزرگوار; خویشتندار وپیامبرى از صالحان است.
ولى زکریا علیه السلام با شنیدن این بشارت به جاى تصدیق نشانه طلبید وعرض کرد:
رب اجعل لی آیة (31)
خدایا یک علامت ونشانهاى قرار بده که من بدانم این بشارت حق است، یا بفهمم این بشارت چه وقت محقق مىشود. ولى مریم علیها السلام وقتى بشارت را از فرشتهها شنید مطمئن شد، وچون صدیقه بود تصدیق کرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراین، نتیجه مىگیریم که مقام مریم بالاتر از زکریاست.
علت طلب آیت از سوى زکریا
ولى این اعتقاد ناصواب است زیرا نباید در گرامیداشت مقام یک فرد -حضرت مریم - پیغمبرى را از مقام باعظمتش تنزل داد.
اما این که چرا زکریا سلام الله علیه آیه طلب کرد، حق آن است که سؤال او از روى شک نبود، بلکه براى بار یافتن به مقام طمانینه بود. همچنانکه ابراهیم سلام الله علیه این راه را به انبیاى ابراهیمى نشان داد وفرمود:
رب ارنی کیف تحیی الموتى قال او لم تؤمن قال بلى لکن لیطمئن قلبی (32)
پروردگارا! بنمایان به من که مردهها را چگونه زنده مىکنى، گفت: مگر ایمان نیاوردهاى؟ گفت: چرا ولى مىخواهم دلم قرار گیرد.
یعنى، خدایا به من نشان بده که: چگونه مردهها را زنده مىکنى؟ خداوند به او فرمود آیا باور ندارى؟ حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: آرى، ولیکن براى این که لحظه به لحظه به مقام والاتر بار یابم، وبه جایى برسم که خودم مظهر «هو المحیی» بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومىدانم که تو مردهها را زنده مىکنى ولى مىخواهم بدانم چگونه مردهها را زنده مىکنى، واین هم نه به آن صورت که تو نشانم بدهى، بلکه مىخواهم مرا مظهر «هو المحیی» قرار بدهى که به دست من مردهها زنده بشوند واین، عالىترین مقامى است که ابراهیم خلیل مسالت کرده است.
این راه ابراهیمى را سر سلسله انبیاى ابراهیمى علیه الصلوة والسلام به فرزندانش تعلیم داد که شما نیز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب کنید تا به مقام طمانینه بار یافته ونفس مطمئنه پیدا کنید.
اگر کسى به وسیله برهان، مسالهاى براى او حل شود، یک مرحله طمانینه را دارد، واگر برهانش از علم الیقین به عین الیقین تبدیل شود، خواهد دید که در جهان چه مىگذرد ومىنگرد که چگونه خدا مردهها را زنده مىگند واین هم یک مرحله است ولیکن مرتبه بالاتر از عین الیقین مرحله حق الیقین استیعنى انسان خود به جایى برسد که «هو المحیی» را در خود مشاهده کند، چون «المحیی» وصفى از اوصاف ذاتوچیزى که در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچیزى که در خارج از ذات است ممکن الوجود مىباشد و وقتى که ممکن الوجود شد، انسان مىتواند عین او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسیم وارد «منطقه الفراغ» مىشویم که در این منطقه جا براى انسان سالک باز است ومىتواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.
گاهى انسان با برهان عقلى زنده کردن مردها را تصدیق مىکند این علم الیقین است. گاهى هم در خدمت مسیح علیه السلام به سر مىبرد ومشاهده مىکند که روح القدس چگونه به مسیح ومسیحگونهها فیض مىرساند:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مىکرد
ومرده را خود زنده مىکند مانند مسیح علیه السلام ودر بسیارى از موارد مانند عترت طاهره علیهم الصلاة والسلام که این انسان در مرحله سوم یعنى منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالک مىشود وبه مقام حق الیقین مىرسد یعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحیی مىگردد.
این راه بلند را ابراهیم خلیل سلام الله علیه به همه سالکان عموما وبه انبیاى ابراهیمى علیهم الصلاة والسلام خصوصا نمایانده است. زکریا سلام الله علیه نیز که نشانه وعلامت را طلب کرد براى آن بود تا به مقام طمانینه برسد وبداند که دعایش چگونه محقق مىشود.
مقام طمانینه ویقین نتیجه تهذیب نفس وتزکیه دل وجان است واین راهى است که جامع بین زن ومرد است. نتیجه تهذیب نفس آن است که انسان با ماوراى طبیعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر این مسیر همانگونه که مردها موفقند با فرشتهها سخن بگویند زنها نیز موفقند که با فرشتهها تکلم کنند وبشارت آنان را دریافت کنند. واین مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبیاى پیشین علیهم السلام نیز به طور کامل ارائه شده ویک مساله کلامى است ودر این جهت هیچ تفاوتى میان شرایع الهى، وهیچ تمایزى بین کتابهاى آسمانى نیست.
همسر ابراهیم خلیل(ع)
در داستان ابراهیم خلیل سلام الله علیه همانگونه که خلیل الله با فرشتهها سخن مىگوید، وبشارت ملائکه را دریافت مىدارد همسر او نیز با فرشتهها سخن گفته وبشارت ملائکه را دریافت مىکند.
ذات اقدس آله در زمان کهولت وپیرى خلیل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. که این بشارت الهى، به همان شکلى که توسط ملائکه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نیز اعلام گردید. هنگامى که ملائکه به حضرت ابراهیم(ع) گفتند:
فبشرناه بغلام حلیم (33)
ابراهیم سلام الله علیه فرمود:
ابشرتمونی على ان مسنی الکبر فبم تبشرون (34)
آیا به من نوید مىدهید در حالى که مرا پیرى رسیده است؟ حضرت این سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلکه به عنوان «استعجاب» گفت. معناى استعجاب آن است که انسان به لحاظ شگفتانگیز بودن واقعهاى بادید تعجب بدان مىنگرد. در این جا ابراهیم خلیل(ع) عرض کرد: خدایا من نه تنها پیر شدهام بلکه، پیرى به سراغ من آمده است. یعنى یک وقت انسان پیر مىشود ودوران شیخوخت را مىگذراند ومىگوید «قد بلغت من الکبر» (35) یعنى من، به پیرى رسیدم. ولى زمانى از پیرى نیز مىگذرد وبه دوران فرتوتى پاى مىنهد که در این حال مىگوید «قد بلغنی الکبر» (36) یعنى پیرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مىدهید؟ فرشتهها گفتند:
بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین (37)
یعنى این تبشیر ما باحق همراه است وگزاف نیست، چون فرشتگان در صحبتحق سخن مىگویند ودر لباس حق حرف مىزنند. لذا حرف «باء» در «بالحق» خواه به معناى صاحبتباشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش این است که گفتار ما در لباس حق، یا در صحبتحقیقت است وما گزاف نخواهیم گفت وتو اى خلیل الله ناامید مباش. آنگاه ابراهیم خلیل(ع) فرمود:
و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)
حضرت در کمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نیست، بلکه با هدایت ورهبرى نیز سازش ندارد. بنابراین نه تنها هیچ پیامبرى ناامید نخواهد بود بلکه هیچ مؤمن ومهتدى نیز ناامید نمىشود.
معناى ناامیدى آن است که انسان گمان کند به جایى رسیده است که از خدامعاذ الله ساخته نیست که مشکل او را حل نماید. این یاس در حد کفر است، وهیچکس حق ندارد ناامید باشد.
این خلاصه کلام بود در مورد بشارت فرشتهها به خلیل حق...، معادل همین برخورد با همسران حضرت نیز مطرح شده است، قرآن کریم مىفرماید:
و امراته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب (39)
یعنى هنگامى که فرشتهها با خلیل حق سخن مىگفتند همسر او نیز حضور داشت وایستاده بود وضحکى داشتبراى «ضحک» در تفاسیر دو بیان آمده است، یا به معناى سرور وخوشحالى ویا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده دادیم او را به اسحاق واز پس اسحاق، یعقوب را. یعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه یعقوب هم، به تو مىدهیم. سپس همسر خلیل الرحمان عرض کرد:
قالتیا ویلتی ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشیء عجیب قالوا ا تعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید (40)
یعنى آیا من مادر مىشوم در حالى که خودم فرتوت وسالمند وکهنسالم، وهمسرم نیز پیرمردى فرتوت وکهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آیا از رحمتخدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى که رحمتخدا، وبرکات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از این برکات عینى، بىشمار دیدهاید!
عظمت زن در فرهنگ وحى از این ارزیابى روشن مى شود که در فرهنگ وحى از زن به عظمتیاد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلکه در انجیل، تورات وصحف خلیل الله نیز مطرح بوده است. با فرشتگان تکلم نمودن وبشارت آنها را دریافت کردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، وسخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است که زن نیز همانند مرد در همه این صحنهها سهیم بوده واگر پدر پیامبرى، با ملائکه سخن مىگوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن کریم از زنان یاد مىکند، مادر مریم ویا خود مریم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفیا قرار مىدهد. به عبارت دیگر در بین مردم جهان اینها هم مانند انبیا واولیاى خاص جزو اصفیاى الهیند. خدا در قرآن مىفرماید:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین، ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم (41)
به یقین خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى که بعضى از آنان از بعض دیگرند، وخداوند شنواى دانا است.
که منظور از این عمران آن عمرانى است که پدر مریم است، نه عمرانى که پدر موسى است چون عمرانى که پدر موسى است اصلا نامش در قرآن کریم نیامده. بعد خداوند مىفرماید:
اذ قالت امرات عمران رب انی نذرت لک ما فی بطنی محررا (42)
چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده باشد.
خداوند این دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.
در نهج البلاغه نیز مىخوانیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درباره فاطمه زهراسلام الله علیها مىفرماید:
«قل یا رسول الله عن صفیتک صبری» (43)
امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خطاب مىکند: یارسول الله، این صفیه تو یعنى این بانویى که صفوه تو، مصطفا وبرگزیده توست رحلت کرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفیه یاد مىکند یعنى صفوة الله است، مریم هم صفوة الله است، مادر مریم اهل عمران بود، یعنى عمران که پدر مریم استسر سلسله این خانواده به شمار مىرود، و وابستگان این خانواده را آل عمران مىگویند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.
پىنوشتها:
1. تحریم، 10
2. انفال، 27
3. تحریم، 11
4. نازعات، 24
5. قصص، 38
6. اعلى، 1
7. فرقان، 10
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25
9. تحریم، 12
10. اعراف، 164
11. طه، 96
12. اعراف، 175
13. انعام، 124
14. آل عمران، 137
15. آل عمران، 44
16. همان.
17. آل عمران، 37
18. آل عمران، 42 و 44
19. آل عمران، 45
20. مریم، 17 و 18
21. مریم، 19
22. آل عمران، 38
23. تحریم، 12
24. مائده، 75.
25. انبیاء، نحل، 43; و در سوره یوسف، 109 تا (نوحى الیهم)
26. نساء، 69
27. نهج البلاغه فیض، نامه 31، ص 936.
28. آل عمران، 38
29. مریم، 5 و6
30. آل عمران، 39
31. آل عمران، 41; مریم، 10
32. بقره، 260
33. صافات، 101.
34. حجر، 54.
35. مریم، 8.
36. آل عمران، 40.
37. حجر، 55.
38. حجر، 56.
39. هود،71.
40. هود،72 و73.
41. آل عمران،33 و34.
42. آل عمران،35.