انسان بدون لذت و درد نیست، از برخى امور، لذت مىبرد و از بعضى رنجور مىشود و در تنظیم این امور، اخلاق سهم مؤثرى دارد. در سایه مسائل اخلاقى، لذت و درد صحیح از نا صحیح، تشخیص داده مىشود تا انسان به سراغ لذت صحیح برود و از ناصحیح آن برحذر باشد، و اگر براى رسیدن به لذت صحیح، دردى لازم باشد دردمندانه آن را تحمل کند که این درد، رواست و موجب نشاط و رفاه است و اگر گفتند رنج، زمینه گنج است، این گفته در مسائل اخلاقى، معناى روشنترى دارد؛ یعنى رنج بدن، گنج جان خواهد بود.
براى بررسى مسائل لذت و درد، نخست باید معناى لذت و درد و سپس تقسیمات آن بیان شود، مشخص شود که کدام لذت و درد، درست و کدام ناروا و نادرست است. لذت، ادراک ملایم است . درک چیزى که ملایم به حال انسان باشد، لذت آور است یا لذت، همان درک ملایم است و درک چیزى که ناگوار باشد، درد آور است و چون انسان، داراى شئون فراوان است، براى هر شأن خود، هم گوارا بودن و هم ناگوار بودن، هم ادراک گوارا و هم ادراک ناگوار دارد.
اقسام لذت
لذت، به معنایى که گفته شد، به شئون علمى و عملى تقسیم مىشود. انسان از یک جهت، عالم است و مىفهمد و از جهت دیگر، عامل است و کار مىکند و جهاتى که در انسان هست، گرچه مربوط به کار هم باشد، چون جزو روح به شمار مىآید و شئون روح با ادراک همراه است، جنبههاى علمى روح مانند جنبههاى عملى آن، با ادراک همراه است.
از طرفى چنین نیست که جنبههاى علمى روح بیکار یا جنبههاى عملى روح، بى درک باشد. وقتى موجودى مجرد شد، علم او با کارش و کار او با ادراکش آمیخته است. در نتیجه، هر کدام از این شئون، اگر به مطلوب گواراى خود برسند، لذت مىبرندو اگر به ناگوار برسند، رنجور مىشوند. بنابر این، حوادث دردناک براى این نیروها درد آور و حوادث گوارا براى آنها لذت بخش است.
از سوى دیگر، قواى علمى به اقسام چهارگانه حس، تخیل، وهم و عقل نظرى و قواى عملى نیز به شهوت، غضب و عقل عملى تقسیم مىشوند و هر کدام از آنها زیر مجموعه فراوان دارد. قهرا لذت، هم به لذت حسى، خیالى، وهمى و عقلى و هم به شهوت، غضب و لذت عقلى تقسیم مىشود . گاهى حس یا خیال یا وهم یا عقل نظرى لذت مىبرد و گاهى نیروى شهوت یا غضب یا عقل عملى لذت مىبرد.
در صورتى لذت، لذت علمى است که مطابق با واقع باشد؛ یعنى چیزى را که انسان مىفهمد، اگر مطابق با واقع باشد، لذت راستین و اگر جهل مرکب باشد، لذت دروغین است و داورى راست یا دروغ بودن را وحى و عقل نظرى بر عهده دارد؛ همان گونه که لذت شهوت و غضب را هم عقل عملى تعدیل مىکند.
لذت فعلى و لذت انفعالى
انسان در عین حال که داراى قوه علمى و عملى است از جهتى، کارهاى او به دو دسته تقسیم مىشود: فعلى و انفعالى؛ یعنى گاهى انسان، کار مىکند و لذت مىبرد و گاهى کار مىپذیرد و لذت مىبرد. به همین اعتبار، لذت به دو قسم فعلى و انفعالى تقسیم مىشود.
اگر به انسان بگویند: لذتى که شما مىبرید، لذت منفعلانه است، دست از آن بر مىدارد؛ این مطلب پیچیده است که انسان خیال مىکند لذت فاعلى دارد، ولى بعدا معلوم مىشود که لذت او منفعلانه بوده؛ یعنى اگر نیروى فعال او کار را درست انجام بدهد، داراى لذت فاعلى است و اگر نیروى پذیراى او درست اثر بپذیرد، لذت انفعالى دارد.
رابطه فعل و انفعال با وجود
وقتى انسان به مراحل عالیه مىرسد، مىبیند گرچه کار، فعل یا انفعال و نیز لذت، گاهى فعلى و گاهى انفعالى است، ولى هرچه موجود، برتر و درجه وجودى آن کاملتر باشد، انفعال صورى او فعل واقعى است و هرچه ضعیفتر و به ماده نزدیکتر باشد، فعل صورى او انفعال واقعى است.
کسى که به نشئه عقل و تجرد تام نزدیک شود، مىفهمد که موجود برتر، منفعل و اثر پذیر نیست؛ بلکه همواره اثر بخش است و اگر موجود ضعیف را بررسى کند، مىبیند که همواره اثر پذیر است و اثر بخش نیست. او گرچه خیال مىکند کار کرده، ولى در حقیقت، پیک و ابزار کار بوده نه صاحب کار.
براى روشن شدن مطلب، باید در باره اوصاف فعلى ذات اقدس اله که زاید بر ذات اوست، تأمل کرد. اوصاف فعلى خدا بر دو گونه است: برخى به صورت تأثیر و فعل و برخى به صورت تأثر و انفعال است. آنجا که به صورت تأثیر و فعل است، مىگویند: خدا خلق یا عطا کرده است، خدا جواد و سخى است و... که اینها فعل است و آنجا که صورت انفعال دارد، مىگویند: خدا عذر پذیر است و توبه را قبول مىکند و تقوا و عمل متقیان را مىپذیرد:
«إنما یتقبل الله من المتقین» (1) .
ولى وقتى شما کار خدا را تحلیل مىکنید، مىبینید فعل و انفعال خدا، فعل است. آنجا که قبول یا عفو مىکند و تقبل دارد، به این معناست که پاداش مىدهد؛ نه این که چیزى را دریافت کند.
بنابر این، اگر فرموده:
«ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات» (2)
یعنى، خدا صدقات را مىگیرد؛ معنایش این نیست که صدقه دهنده مىدهد و خدا آن را مىگیرد؛ بلکه این اخذ، همان قبول و این قبول، همان پاداش دادن و این پاداش دادن در حقیقت، فعل است. اینکه خدا از گناه گناهکار، با توبه او صرف نظر مىکند، در حقیقت، بخشش است که به سخا و جود او بر مىگردد؛ نه این که او منفعل باشد و چیزى را بپذیرد. اگر خدا صابر، عفو و حلیم است و کظم غیظ دارد، روح این اوصاف به فعل او بر مىگردد، نه به انفعال وى .
عدم انفعال انسان کامل
انسانهاى کاملى که در اثر تهذیب روح و تزکیه آن در مراحل اخلاقى، مظهر ذات اقدس اله شدهاند، فاعل محض هستند؛ یعنى فعل و انفعال آنها فعل است و از چیزى که پایینتر از آنهاست، اثر نمىپذیرند. البته انسان کامل از ذات اقدس اله اثر پذیر است؛ ولى نسبت به جهان فروتر، اثر پذیر نیست؛ مثلا، اگر کسى او را عصبانى کند و او غضبناک گردد، سپس کظم غیظ در او ظهور کند، این کظم غیظ تحمل و صبر، به حسب ظاهر، انفعال و در حقیقت، فعل و کار است، نه پذیرش.
چنانچه آتشى در جایى مشتعل شود و آتشنشان آن را خاموش کند، این در حقیقت، کار و فعل است. اگر شعله شهوت یا غضبى سر بکشد، ولى عقل نگذارد شخص شهوتران عصبانى و غضبناک شود و سخنى بر خلاف عقل و وحى بگوید یا کارى بر خلاف رضاى خدا کند، این پذیرش، در اثر تأثیر عقل بر غضب است. گرچه به حسب ظاهر مىگویند این شخص، ساکت، ساکن و صابر شد و غضب را فرو نشاند و عفو کرد، ولى بازگشت همه این اوصاف به فعل است، نه به انفعال.
اصولا این گونه انسانها لذت فاعلى دارند و مظهر ذات اقدس اله هستند که همواره جواد و بخشندهاست و اما دیگران که نمىتوانند شهوت یا غضب را رام کنند، گرچه به مقتضاى شهوت و غضب، قیام و اقدام مىکنند و دست به کارى مىزنند که آنها را ارضا کند و ظاهرا فاعلاند، ولى آنان منفعلاند، نه فاعل؛ یعنى نیروى خشم دستور مىدهد و آنان اجرا مىکنند و پیک خشم هستند و پیک و فرمانبر، کار انفعالى دارد، نه فعلى و لذت او هم لذت انفعالى است، نه لذت فعلى.
لذت فعلى اخلاقى
یکى از پیچیدهترین مسائل اخلاقى این است که بدانیم آیا به گونه اسیرى خدمتگزار، لذت مىبریم یا مانند فرمانروایى حاکم؟ تهذیب اخلاق آن است که انسان لذت فرمانده و امیر را ببرد؛ نه لذت فرمانبر و اسیر را. چون لذت اسیر، لذت دروغین و درد راستین، و لذت امیر، لذتى راستین است و اگر رنجى هم داشته باشد، ثواب دارد، چون مقدمه گنج است.
تعبیرات دینى، نشانه این تحلیل است:
الف. اگر کسى به مقام شجاعت نفسانى برسد، بر دشمن درون خود پیروز مىشود:
«أشجع الناس من غلب هواه» (3) :
شجاعترین انسانها کسى است که در نبرد با هوا و هوس فاتح باشد. یعنى شهوت یا غضب او چیز باطل طلب مىکند، ولى او بر شهوت و غضب خود مسلط مىشود. گاهى شهوت، شهوت حلال است، انسان، عمر خود را در این کار مباح و حلال صرف مىکند و از کار مهم یا اهم، باز مىماند یا غذایى مباح و خوردن آن حلال است، ولى اگر انسان کمتر غذا بخورد، بهتر درک مىکند و اگر سیر شود، ناچار است بیشتر بخوابد و کمتر بفهمد.
دشمن درون، انسان را در اثر تحریک شهوت غذا، وادار مىکند که منفعلانه لذت ببرد. چنین شخص پرخورى در کنار سفره، به حسب ظاهر لذت مىبرد، ولى لذت او لذت انفعالى است، نه فعلى؛ ولى اگر کمتر غذا بخورد و بهتر بفهمد، لذت عاقله او لذت فاعلى است؛ نه انفعالى.
ب. کسانى که نه بر اساس عقل و وحى که بر طبق دستور شهوت و غضب حرکت مىکنند؛ در قیامت به انفعال خویشتن اعتراف دارند؛ زیرا روز قیامت، روز ظهور حقیقت است. تبهکاران، در قیامت تصریح مىکنند و مىگویند: خدایا! ما مغلوب بودیم:
«ربنا غلبت علینا شقوتنا» (4)
شقاوت ما بر ما غالب شد و ما اسیر و فرمانبر شقاوت بودیم. پس، در موارد شهوت و غضب، شیطان مسلط است و لذت فاعلى مىبرد و انسان که اسیر اوست، لذت انفعالى دارد.
خداى سبحان در قرآن کریم، دسیسه شیطان را تشریح مىکند و مىفرماید:
«و لأزینن لهم فى الأرض و لاغوینهم أجمعین» (5) :
من آدمیان را در اثر آمال و آرزوها و نشان دادن زر و زیور و زرق و برق فریب مىدهم. مضمون آن به همین امر بر مىگردد؛ زیرا فریب خورده اگر هم لذت ببرد، لذت انفعالى دارد و شیطان، لذت فعلى مىبرد، گرچه او هم گرفتار دشمن دیگرى است.
در بخشهاى علمى نیز چنین است، گاهى انسان گرفتار مغالطهاى فکرى است و در بحث و جدال، رقیب را از پا در مىآورد و لذت علمى مىبرد؛ در حالى که این لذت، لذت انفعالى است، نه لذت فعلى. اگر انسان با برهان سخن بگوید، لذت فاعلى و اگر با مغالطه سخن بگوید، لذت انفعالى دارد.
بنابراین، لذت فعلى و انفعالى در هر دو بخش اندیشه و کار راه دارد؛ اما قسمت مهم بحثهاى اخلاقى، در بخش کار است؛ زیرا اگر کسى واقعا از قید هوى و هوس برهد و به عقل عملى که همان اخلاص و محبت تام حق باشد، راه یابد، مىتواند بخشهاى عقل نظرى خود را هم کنترل کند. گرچه زیربناى مسائل عملى، همان مسائل نظرى است، ولى طهارت روح، مسائل علمى را هم کاملا تنظیم و تعدیل مىکند.
براى رهایى از این مشکلات اخلاق یا کم کردن آن راههایى ارائه شده است که یکى از بهترین آنها «اربعینگیرى» است که در جاى مناسب تبیین خواهد شد.
لذت امساک
برخى مىخورند تا لذت ببرند و برخى امساک مىکنند تا لذت ببرند، که اولى لذت انفعالى است و دومى لذت عملى. یکى از اقسام روزهاى که به حرمت آن فتوا دادهاند «صوم الوصال» است. از تفاسیر صوم الوصال یکى این است که کسى نیت کند از اول اذان صبح امروز تا اول اذان مغرب فردا، یعنى دو روز و یک شب، روزه بگیرد که جمعا یک عبادت شود و شب هم جزو روزه او قرار بگیرد.
مرحوم ابن بابویه قمى (رضوان الله علیه) به طور «مرسل» از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل مىکند که
«نهى رسول الله عن صوم الوصال» (6)
ولى دیدند خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم این کار را مىکند، چون رسول خدا مختصاتى دارد؛ مثل اینکه، نماز شب بر پیغمبر واجب است و بر دیگران واجب نیست، به آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم عرض کردند: چطور شما مردم را از صوم وصال نهى مىکنید، ولى خودتان آن را انجام مىدهید؟ آن حضرت طبق این نقل، فرمود:
«إنی لست کأحدکم إنی أظل عند ربی فیطعمنی و یسقینی» (7) :
من مانند یکى از شماها نیستیم؛ من نزد پروردگار خودم به سر مىبرم و او مرا طعام و آب مىدهد و از این رو احساس گرسنگى و تشنگى نمىکنم؛ ولى شما چنین نیستید، اگر دو روز، و یک شب پشت سر هم، روزه بگیرید و در این مدت متصل غذا و آب نخورید، براى شما درد آور است.
این سخن حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:
«من مانند یکى از شماها نیستم»
به این معناست که شما از خوردن لذت مىبرید، ولى من از نخوردن لذت مىبرم. البته نسبت به «ماسوى الله» او لذت فاعلى دارد، و گرنه نسبت به ذات اقدس اله، از آن جهت که بنده او و مستفیض است، لذت انفعالى دارد.
این حدیث، تفسیر لطیفى براى آیاتى است که قرآن کریم از زبان ابراهیم خلیل ( علیه السلام)، نقل مىکند:
«الذى خلقنى فهو یهدین و الذى یطعمنى و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین» (8)
خدا خالق، هادى، مطعم، ساقى و شافى من است.
این آیات، درجات گوناگونى را تحمل مىکند که همه آنها صحیح است. درجه ظاهریش، این است که خدا، مطعم این غذاى ظاهرى است که ما مىخوریم:
«... یرزق و لا یرزق و یطعم و لا یطعم» (9)
نیز خداوند دستگاه جهاز هاضمه و گوارش و نیروى لذت بردن را به ما عطا کرده است؛ اما معناى لطیفى را که در حدیث رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمده، مىتوان در باره ابراهیم خلیل ( علیه السلام) بیان کرد که ابراهیم خلیل، تنها نمىخواهد بگوید که غذا و آب ظاهرى مرا خدا مىدهد و بیمارى ظاهرى مرا خدا شفا مىدهد، بلکه مىگوید همان گونه که او غذا و آب ظاهرى را عطا مىکند و بیمارى ظاهرى را شفا مىدهد، غذا و آب باطنى را نیز مىدهد و بیمارى باطنى را هم شفا مىدهد.
روشن شد که گاهى انسان از نخوردن و گاهى از خوردن، لذت مىبرد. غالب انسانها که گرفتار لذت برى از خوردن و نوشیدن هستند، این لذتها، انفعالى است، نه فاعلى؛ ولى کسانى که از نخوردن و ننوشیدن و روزه گرفتن لذت مىبرند، لذتهاى آنها لذتهاى فاعلى است.
اشتباه در مصداق لذت و درد
همه ما مىدانیم لذت ریاست و فتح و پیروزى، خوب و درد مرئوس بودن و شکست، بد است؛ ولى مهم، تطبیق این مفاهیم بر مصداق است. کسى که عالم است، هم معناى لذت را به خوبى تحلیل مىکند و هم مصداق آن را مىچشد و کسى که جاهل است، معناى آن را درست تحلیل نمىکند و درد را به جاى لذت مىچشد، انسان عاقل معناى ریاست را خوب تحلیل مىکند و لذت ریاست را مىچشد؛ اما غیر عاقل در تحلیل معناى ریاست، عاجز است و درد مرئوس و زیر فرمان بودن را به عنوان لذت ریاست تلقى مىکند.
تهذیب اخلاق براى این است که انسان، هم در تحلیل این معانى و مفاهیم عقلى به مقصد برسد و هم در تطبیق این معانى بر مصداقها اشتباه نکند.
اگر حقیقت ما مرکب از روح و بدن نبود یا اصالت از آن روح نبود، همه لذتها و دردهاى ما در محور بدن خلاصه مىشد؛ اما وقتى انسان، داراى روح و بدن است و اصالت از آن روح اوست، لذتها هم از آن روح بوده، لذایذ روحانى اصیل و لذایذ بدنى فرع است. آن لذتى را باید امضا کرد که مستقیما روح و به تبع آن بدن از آن بهرهمند شود و اگر کارى، مایه لذت بدن باشد، ولى روح را برنجاند در حقیقت درد است نه لذت؛ مثلا لذت معتادى که به خیال خام خود از مواد مخدر لذت مىبرد، لذت کاذب است که سلامت او را به مرض تبدیل کرده و حیات او را به مرگ تهدید مىکند؛ گرچه در ذائقه و شامه او موقتا ایجاد تخدیر کند.
ریاست یا اسارت روح
آنها که عاقل، زاهد، عارف، عابد و بنده خدا هستند و طعم ریاست را به خوبى چشیدهاند، قبل از این که در باره مسائل اجتماعى، سیاسى و... سخن بگویند، در محیط داخلى روح خود، تکلیف رئیس و مرئوس را مشخص مىکنند و مىگویند روح، باید فرمان بدهد و بدن باید اطاعت کند و این گونه ریاست، لذت است؛ مثلا، روح دستور مىدهد که شما روزه بگیرید، ولى بدن رنج مىبرد و اطاعت مىکند و روح از این فرمانروایى بر بدن لذت مىبرد یا روح در حالت دفاع و جهاد و نبرد با بیگانهها به بدن دستور مىدهد و بدن اطاعت نموده و از جایى به جایى حرکت و جهاد را آغاز و رنج تیر و دشنه را تحمل مىکند و زخمى مىشود. اینجا روح، خدا را شکر مىکند که من فرمان دادم و بدن اطاعت کرد. نیز چنین است در نگاه نکردن به نامحرم یا گوش ندادن به آهنگهاى حرام و یا نخوردن مالهاى حرام و صدها دستورهاى دینى دیگر.
ولى جاهل، که معناى ریاست واقعى را نمىداند، هم در تحلیل و تبیین حقیقت آن اشتباه مىکند و هم در تطبیقش بر مصداق در مىماند. او بدن را بر روح، مسلط کرده و آن را امیر و رئیس مىکند و بر کرسى ریاست مىنشاند و روح الهى را تحت اسارت بدن مىگیرد. بدن، لذت جسمانى طلب مىکند و بدین جهت روح را وادار مىکند که براى تأمین رفاه بدن بیندیشد و راه حل ارائه کند تا بدن به آن لذت جسمانى برسد. از آن به بعد نقشههایى که کشیده مىشود، براى آن است که بدن، فرمان دهد و روح اسیر شده، باید اطاعت کند؛ به عنوان مثال، روح نقشه مىکشد هر درس و بحثى را که خوانده، به پاى لذت بدن بریزد و بدن را اطاعت کند.
اگر درس خواندهها بخواهند به نظام اسلامى خیانت کنند و به جامعه مسلمین آسیب برسانند، بیشتر از درس نخواندهها آسیب مىرسانند. همه سلاحهاى خانمانسوز توسط درس خواندهها اختراع و شناخته شده است. بدیهى است که انسان درس خوانده آشنا به مسائل حقوق، وقتى در تحت اسارت بدن قرار بگیرد، همه رشوهها، کارشکنىهاو اختلاسها را قانونى مىکند.
پیروزى روح یا بدن؟
فتح و پیروزى، بسیار خوب، و شکست و ذلت، بسیار بد است، اما قبل از اینکه به بیگانهها بپردازیم، باید از درون خود شروع کنیم. در جنگ روح و بدن، آیا روح باید شکست بخورد یا بدن؟
گاهى کسى مانند على ( علیه السلام) صریحا اعلام مىکند:
«و إنما هی نفسی أروضها بالتقوى» (10)
من این نفس اماره را با تقوا، ریاضت مىدهم و قهرا آن را شکست خواهد داد. این طرز فکر علوى است و شاگردان آن حضرت نیز این راه را ادامه مىدهند.
راه دیگر، راه اموى است، راه کسانى که دانش، فرزانگى و همه علوم دوران تحصیل خود را به کار مىگیرند تا خواستههاى بدن را فراهم کنند.
برخى مىگویند من هرچه بخواهم مىگویم یا هرچه بخواهم مىکنم من هر دستورى که بدهم، روح و اندیشه من اطاعت مىکند؛ یعنى در جبهه داخلى بدن را فاتح کردهام و روح من مغلوب بدن است، ولى مردان الهى در جهاد اکبر، بدن را شکست مىدهند.
فرجام ایستادگى در برابر دین
باید توجه داشت که علاوه بر آنچه آینده در معاد صورت مىگیرد، جریان دنیا هم، راه آموزش خوبى است؛ در همین دنیا هم هیچ کس از راه باطل به مقصد نرسیده، زیرا با دین و عقل جنگیدن، گویا با «دوا» جنگیدن است. شمشیر، وسیله خوبى براى زدن دشمن است، اما اگر کسى با خود شمشیر بجنگد، سرانجام سرش مىشکند. دین، شمشیر خداست تا انسان با آن، دشمن درون و بیرون را بشکند:
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم» (11)
و درافتادن با دین جنگیدن با شمشیر است.
ابو الحسن عامرى از نصوص دینى لطیفه شیرینى استخراج کرده که شرح آن چنین است:
انسان در برابر آب سه حالت دارد: عاقل، نیمه عاقل و جاهل محض. عاقل، قدر آب را مىشناسد و مىداند که آب مایه حیات است، لذا سعى مىکند هنگام تشنگى به اندازه لازم از آن استفاده کند و هرگاه و هرجا هم که تشنه نیست آب را ذخیره مىکند.
انسان نیمه عاقل، وقتى در کنار سفره چرب مىنشیند، اصلا در این فکر نیست که چگونه غذا بخورد. براى اینکه زودتر تهاجم کند، تمام تلاشش این است که لقمههاى چرب را بخورد، اما دفعتا غذا در گلویش گیر مىکند و در این هنگام او به سراغ آب مىرود و با، غذایى که در گلوى او گیر کرده فرو مىبرد، اما آب را فقط براى این که غذا گلوگیر نشود مىخورد .
گروه سوم کسانى هستند که حتى وقتى که غذا گلوگیر مىشود، روش آب خوردن را هم نمىدانند . از این رو تمام فضاى دهان را باز مىکنند و تمام آب را در آن مىریزند.
انسان جاهلى که نمىداند چگونه آب بنوشد، آن را یکجا در دهان خود خالى مىکند و در نتیجه، آب گلوگیر او مىشود. غذاى گلوگیر با آب، فرو مىرود؛ آب گلوگیر، با چه چیز پایین مىرود؟
آنگاه مىفرماید: کسى که دین را سبک مىشمرد و در برابر آن مىایستد، مانند کسى است که در برابر آب مىایستد. آب حیات در حقیقت، همان دین است و انسانها در برابر آن بر سه گونهاند: انسانهاى عاقل، دستورهاى دین را مىشناسند و به موقع آنها را انجام مىدهند (12) .
کسانى که متدین محض وعاقل صرف نیستند، اما بى ارتباط با مسائل دینى هم نیستند، به مجرد این که فشارى بر آنان وارد شود فشار بدنى، روحى، اقتصادى و... به اهل بیت ( علیهم السلام) متوسل، مىشوند و نماز حاجت مىخوانند؛ در حالى که به ما گفتهاند قبل از اینکه مشکلات دامنگیر شما شود، ارتباط خود را با خدا و احکام و حکم او قوى کنید؛ وگرنه هنگامى که مشکلى براى کسى پیش آید و مراجعه کند، فرشتهها مىگویند: خدایا! ما این صدا و صاحب آن را نمىشناسیم.
گروه سوم کسانى هستند که به گونهاى تنگاتنگ در برابر دین ایستادهاند در این صورت دین، مهلک آنان مىشود؛ زیرا آنها با آب حیات مىجنگند.
شرط ریاست
کسى که در درون خود به مقام ریاست رسیده، مجاز است که خود را براى ریاست بیرون عرضه کند. این شرط در موارد گوناگون، در تعبیرات دینى ما آمده است که اگر کسى مىخواهد امام جماعت شود، نخست باید ببیند بین خود و خداى خود «ذنب مطالب» دارد یا نه؟ اگر دارد، اقدام نکند!
در زمینه تجلیل از معلم نیز، در بیانات نورانى امیرالمؤمنین ( علیه السلام) آمده است که:
«و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالإجلال من معلم الناس و مؤدبهم» (13)
باید از کسى که قبل از دیگران، خودش را تربیت کرده، بیشتر تجلیل کنیم؛ زیرا همان ادب او آموزنده افراد فراوانى است:
«و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس» (14)
حرکت او در جامعه ادب و هنر مىآموزد.
کتاب: مبادى اخلاق در قرآن، ص 241
نویسنده: آیت الله جوادى آملى