سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انسان بدون لذت و درد نیست، از برخى امور، لذت مى‏برد و از بعضى رنجور مى‏شود و در تنظیم این امور، اخلاق سهم مؤثرى دارد. در سایه مسائل اخلاقى، لذت و درد صحیح از نا صحیح، تشخیص داده مى‏شود تا انسان به سراغ لذت صحیح برود و از ناصحیح آن برحذر باشد، و اگر براى رسیدن به لذت صحیح، دردى لازم باشد دردمندانه آن را تحمل کند که این درد، رواست و موجب نشاط و رفاه است و اگر گفتند رنج، زمینه گنج است، این گفته در مسائل اخلاقى، معناى روشنترى دارد؛ یعنى رنج بدن، گنج جان خواهد بود.


براى بررسى مسائل لذت و درد، نخست باید معناى لذت و درد و سپس تقسیمات آن بیان شود، مشخص شود که کدام لذت و درد، درست و کدام ناروا و نادرست است. لذت، ادراک ملایم است . درک چیزى که ملایم به حال انسان باشد، لذت آور است یا لذت، همان درک ملایم است و درک چیزى که ناگوار باشد، درد آور است و چون انسان، داراى شئون فراوان است، براى هر شأن خود، هم گوارا بودن و هم ناگوار بودن، هم ادراک گوارا و هم ادراک ناگوار دارد.

اقسام لذت
لذت، به معنایى که گفته شد، به شئون علمى و عملى تقسیم مى‏شود. انسان از یک جهت، عالم است و مى‏فهمد و از جهت دیگر، عامل است و کار مى‏کند و جهاتى که در انسان هست، گرچه مربوط به کار هم باشد، چون جزو روح به شمار مى‏آید و شئون روح با ادراک همراه است، جنبه‏هاى علمى روح مانند جنبه‏هاى عملى آن، با ادراک همراه است.

از طرفى چنین نیست که جنبه‏هاى علمى روح بیکار یا جنبه‏هاى عملى روح، بى درک باشد. وقتى موجودى مجرد شد، علم او با کارش و کار او با ادراکش آمیخته است. در نتیجه، هر کدام از این شئون، اگر به مطلوب گواراى خود برسند، لذت مى‏برندو اگر به ناگوار برسند، رنجور مى‏شوند. بنابر این، حوادث دردناک براى این نیروها درد آور و حوادث گوارا براى آنها لذت بخش است.

از سوى دیگر، قواى علمى به اقسام چهارگانه حس، تخیل، وهم و عقل نظرى و قواى عملى نیز به شهوت، غضب و عقل عملى تقسیم مى‏شوند و هر کدام از آنها زیر مجموعه فراوان دارد. قهرا لذت، هم به لذت حسى، خیالى، وهمى و عقلى و هم به شهوت، غضب و لذت عقلى تقسیم مى‏شود . گاهى حس یا خیال یا وهم یا عقل نظرى لذت مى‏برد و گاهى نیروى شهوت یا غضب یا عقل عملى لذت مى‏برد.

در صورتى لذت، لذت علمى است که مطابق با واقع باشد؛ یعنى چیزى را که انسان مى‏فهمد، اگر مطابق با واقع باشد، لذت راستین و اگر جهل مرکب باشد، لذت دروغین است و داورى راست یا دروغ بودن را وحى و عقل نظرى بر عهده دارد؛ همان گونه که لذت شهوت و غضب را هم عقل عملى تعدیل مى‏کند.

لذت فعلى و لذت انفعالى
انسان در عین حال که داراى قوه علمى و عملى است از جهتى، کارهاى او به دو دسته تقسیم مى‏شود: فعلى و انفعالى؛ یعنى گاهى انسان، کار مى‏کند و لذت مى‏برد و گاهى کار مى‏پذیرد و لذت مى‏برد. به همین اعتبار، لذت به دو قسم فعلى و انفعالى تقسیم مى‏شود.

اگر به انسان بگویند: لذتى که شما مى‏برید، لذت منفعلانه است، دست از آن بر مى‏دارد؛ این مطلب پیچیده است که انسان خیال مى‏کند لذت فاعلى دارد، ولى بعدا معلوم مى‏شود که لذت او منفعلانه بوده؛ یعنى اگر نیروى فعال او کار را درست انجام بدهد، داراى لذت فاعلى است و اگر نیروى پذیراى او درست اثر بپذیرد، لذت انفعالى دارد.

رابطه فعل و انفعال با وجود
وقتى انسان به مراحل عالیه مى‏رسد، مى‏بیند گرچه کار، فعل یا انفعال و نیز لذت، گاهى فعلى و گاهى انفعالى است، ولى هرچه موجود، برتر و درجه وجودى آن کاملتر باشد، انفعال صورى او فعل واقعى است و هرچه ضعیفتر و به ماده نزدیکتر باشد، فعل صورى او انفعال واقعى است.

کسى که به نشئه عقل و تجرد تام نزدیک شود، مى‏فهمد که موجود برتر، منفعل و اثر پذیر نیست؛ بلکه همواره اثر بخش است و اگر موجود ضعیف را بررسى کند، مى‏بیند که همواره اثر پذیر است و اثر بخش نیست. او گرچه خیال مى‏کند کار کرده، ولى در حقیقت، پیک و ابزار کار بوده نه صاحب کار.

براى روشن شدن مطلب، باید در باره اوصاف فعلى ذات اقدس اله که زاید بر ذات اوست، تأمل کرد. اوصاف فعلى خدا بر دو گونه است: برخى به صورت تأثیر و فعل و برخى به صورت تأثر و انفعال است. آنجا که به صورت تأثیر و فعل است، مى‏گویند: خدا خلق یا عطا کرده است، خدا جواد و سخى است و... که اینها فعل است و آنجا که صورت انفعال دارد، مى‏گویند: خدا عذر پذیر است و توبه را قبول مى‏کند و تقوا و عمل متقیان را مى‏پذیرد:

«إنما یتقبل الله من المتقین» (1) .

ولى وقتى شما کار خدا را تحلیل مى‏کنید، مى‏بینید فعل و انفعال خدا، فعل است. آنجا که قبول یا عفو مى‏کند و تقبل دارد، به این معناست که پاداش مى‏دهد؛ نه این که چیزى را دریافت کند.

بنابر این، اگر فرموده:

«ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات» (2)

یعنى، خدا صدقات را مى‏گیرد؛ معنایش این نیست که صدقه دهنده مى‏دهد و خدا آن را مى‏گیرد؛ بلکه این اخذ، همان قبول و این قبول، همان پاداش دادن و این پاداش دادن در حقیقت، فعل است. اینکه خدا از گناه گناهکار، با توبه او صرف نظر مى‏کند، در حقیقت، بخشش است که به سخا و جود او بر مى‏گردد؛ نه این که او منفعل باشد و چیزى را بپذیرد. اگر خدا صابر، عفو و حلیم است و کظم غیظ دارد، روح این اوصاف به فعل او بر مى‏گردد، نه به انفعال وى .

عدم انفعال انسان کامل
انسانهاى کاملى که در اثر تهذیب روح و تزکیه آن در مراحل اخلاقى، مظهر ذات اقدس اله شده‏اند، فاعل محض هستند؛ یعنى فعل و انفعال آنها فعل است و از چیزى که پایینتر از آنهاست، اثر نمى‏پذیرند. البته انسان کامل از ذات اقدس اله اثر پذیر است؛ ولى نسبت به جهان فروتر، اثر پذیر نیست؛ مثلا، اگر کسى او را عصبانى کند و او غضبناک گردد، سپس کظم غیظ در او ظهور کند، این کظم غیظ تحمل و صبر، به حسب ظاهر، انفعال و در حقیقت، فعل و کار است، نه پذیرش.

چنانچه آتشى در جایى مشتعل شود و آتش‏نشان آن را خاموش کند، این در حقیقت، کار و فعل است. اگر شعله شهوت یا غضبى سر بکشد، ولى عقل نگذارد شخص شهوتران عصبانى و غضبناک شود و سخنى بر خلاف عقل و وحى بگوید یا کارى بر خلاف رضاى خدا کند، این پذیرش، در اثر تأثیر عقل بر غضب است. گرچه به حسب ظاهر مى‏گویند این شخص، ساکت، ساکن و صابر شد و غضب را فرو نشاند و عفو کرد، ولى بازگشت همه این اوصاف به فعل است، نه به انفعال.

اصولا این گونه انسانها لذت فاعلى دارند و مظهر ذات اقدس اله هستند که همواره جواد و بخشنده‏است و اما دیگران که نمى‏توانند شهوت یا غضب را رام کنند، گرچه به مقتضاى شهوت و غضب، قیام و اقدام مى‏کنند و دست به کارى مى‏زنند که آنها را ارضا کند و ظاهرا فاعل‏اند، ولى آنان منفعل‏اند، نه فاعل؛ یعنى نیروى خشم دستور مى‏دهد و آنان اجرا مى‏کنند و پیک خشم هستند و پیک و فرمانبر، کار انفعالى دارد، نه فعلى و لذت او هم لذت انفعالى است، نه لذت فعلى.

لذت فعلى اخلاقى
یکى از پیچیده‏ترین مسائل اخلاقى این است که بدانیم آیا به گونه اسیرى خدمتگزار، لذت مى‏بریم یا مانند فرمانروایى حاکم؟ تهذیب اخلاق آن است که انسان لذت فرمانده و امیر را ببرد؛ نه لذت فرمانبر و اسیر را. چون لذت اسیر، لذت دروغین و درد راستین، و لذت امیر، لذتى راستین است و اگر رنجى هم داشته باشد، ثواب دارد، چون مقدمه گنج است.

تعبیرات دینى، نشانه این تحلیل است:
الف. اگر کسى به مقام شجاعت نفسانى برسد، بر دشمن درون خود پیروز مى‏شود:

«أشجع الناس من غلب هواه» (3) :

شجاعترین انسانها کسى است که در نبرد با هوا و هوس فاتح باشد. یعنى شهوت یا غضب او چیز باطل طلب مى‏کند، ولى او بر شهوت و غضب خود مسلط مى‏شود. گاهى شهوت، شهوت حلال است، انسان، عمر خود را در این کار مباح و حلال صرف مى‏کند و از کار مهم یا اهم، باز مى‏ماند یا غذایى مباح و خوردن آن حلال است، ولى اگر انسان کمتر غذا بخورد، بهتر درک مى‏کند و اگر سیر شود، ناچار است بیشتر بخوابد و کمتر بفهمد.

دشمن درون، انسان را در اثر تحریک شهوت غذا، وادار مى‏کند که منفعلانه لذت ببرد. چنین شخص پرخورى در کنار سفره، به حسب ظاهر لذت مى‏برد، ولى لذت او لذت انفعالى است، نه فعلى؛ ولى اگر کمتر غذا بخورد و بهتر بفهمد، لذت عاقله او لذت فاعلى است؛ نه انفعالى.

ب. کسانى که نه بر اساس عقل و وحى که بر طبق دستور شهوت و غضب حرکت مى‏کنند؛ در قیامت به انفعال خویشتن اعتراف دارند؛ زیرا روز قیامت، روز ظهور حقیقت است. تبهکاران، در قیامت تصریح مى‏کنند و مى‏گویند: خدایا! ما مغلوب بودیم:

«ربنا غلبت علینا شقوتنا» (4)

شقاوت ما بر ما غالب شد و ما اسیر و فرمانبر شقاوت بودیم. پس، در موارد شهوت و غضب، شیطان مسلط است و لذت فاعلى مى‏برد و انسان که اسیر اوست، لذت انفعالى دارد.

خداى سبحان در قرآن کریم، دسیسه شیطان را تشریح مى‏کند و مى‏فرماید:

«و لأزینن لهم فى الأرض و لاغوینهم أجمعین» (5) :

من آدمیان را در اثر آمال و آرزوها و نشان دادن زر و زیور و زرق و برق فریب مى‏دهم. مضمون آن به همین امر بر مى‏گردد؛ زیرا فریب خورده اگر هم لذت ببرد، لذت انفعالى دارد و شیطان، لذت فعلى مى‏برد، گرچه او هم گرفتار دشمن دیگرى است.

در بخشهاى علمى نیز چنین است، گاهى انسان گرفتار مغالطه‏اى فکرى است و در بحث و جدال، رقیب را از پا در مى‏آورد و لذت علمى مى‏برد؛ در حالى که این لذت، لذت انفعالى است، نه لذت فعلى. اگر انسان با برهان سخن بگوید، لذت فاعلى و اگر با مغالطه سخن بگوید، لذت انفعالى دارد.

بنابراین، لذت فعلى و انفعالى در هر دو بخش اندیشه و کار راه دارد؛ اما قسمت مهم بحثهاى اخلاقى، در بخش کار است؛ زیرا اگر کسى واقعا از قید هوى و هوس برهد و به عقل عملى که همان اخلاص و محبت تام حق باشد، راه یابد، مى‏تواند بخشهاى عقل نظرى خود را هم کنترل کند. گرچه زیربناى مسائل عملى، همان مسائل نظرى است، ولى طهارت روح، مسائل علمى را هم کاملا تنظیم و تعدیل مى‏کند.

براى رهایى از این مشکلات اخلاق یا کم کردن آن راههایى ارائه شده است که یکى از بهترین آنها «اربعین‏گیرى» است که در جاى مناسب تبیین خواهد شد.

لذت امساک
برخى مى‏خورند تا لذت ببرند و برخى امساک مى‏کنند تا لذت ببرند، که اولى لذت انفعالى است و دومى لذت عملى. یکى از اقسام روزه‏اى که به حرمت آن فتوا داده‏اند «صوم الوصال» است. از تفاسیر صوم الوصال یکى این است که کسى نیت کند از اول اذان صبح امروز تا اول اذان مغرب فردا، یعنى دو روز و یک شب، روزه بگیرد که جمعا یک عبادت شود و شب هم جزو روزه او قرار بگیرد.

مرحوم ابن بابویه قمى (رضوان الله علیه) به طور «مرسل» از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل مى‏کند که

«نهى رسول الله عن صوم الوصال» (6)

ولى دیدند خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم این کار را مى‏کند، چون رسول خدا مختصاتى دارد؛ مثل اینکه، نماز شب بر پیغمبر واجب است و بر دیگران واجب نیست، به آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم عرض کردند: چطور شما مردم را از صوم وصال نهى مى‏کنید، ولى خودتان آن را انجام مى‏دهید؟ آن حضرت طبق این نقل، فرمود:

«إنی لست کأحدکم إنی أظل عند ربی فیطعمنی و یسقینی» (7) :

من مانند یکى از شماها نیستیم؛ من نزد پروردگار خودم به سر مى‏برم و او مرا طعام و آب مى‏دهد و از این رو احساس گرسنگى و تشنگى نمى‏کنم؛ ولى شما چنین نیستید، اگر دو روز، و یک شب پشت سر هم، روزه بگیرید و در این مدت متصل غذا و آب نخورید، براى شما درد آور است.

این سخن حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:

«من مانند یکى از شماها نیستم»

به این معناست که شما از خوردن لذت مى‏برید، ولى من از نخوردن لذت مى‏برم. البته نسبت به «ماسوى الله» او لذت فاعلى دارد، و گرنه نسبت به ذات اقدس اله، از آن جهت که بنده او و مستفیض است، لذت انفعالى دارد.

این حدیث، تفسیر لطیفى براى آیاتى است که قرآن کریم از زبان ابراهیم خلیل ( علیه السلام)، نقل مى‏کند:

«الذى خلقنى فهو یهدین و الذى یطعمنى و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین» (8)

خدا خالق، هادى، مطعم، ساقى و شافى من است.

این آیات، درجات گوناگونى را تحمل مى‏کند که همه آنها صحیح است. درجه ظاهریش، این است که خدا، مطعم این غذاى ظاهرى است که ما مى‏خوریم:

«... یرزق و لا یرزق و یطعم و لا یطعم» (9)

نیز خداوند دستگاه جهاز هاضمه و گوارش و نیروى لذت بردن را به ما عطا کرده است؛ اما معناى لطیفى را که در حدیث رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمده، مى‏توان در باره ابراهیم خلیل ( علیه السلام) بیان کرد که ابراهیم خلیل، تنها نمى‏خواهد بگوید که غذا و آب ظاهرى مرا خدا مى‏دهد و بیمارى ظاهرى مرا خدا شفا مى‏دهد، بلکه مى‏گوید همان گونه که او غذا و آب ظاهرى را عطا مى‏کند و بیمارى ظاهرى را شفا مى‏دهد، غذا و آب باطنى را نیز مى‏دهد و بیمارى باطنى را هم شفا مى‏دهد.

روشن شد که گاهى انسان از نخوردن و گاهى از خوردن، لذت مى‏برد. غالب انسانها که گرفتار لذت برى از خوردن و نوشیدن هستند، این لذتها، انفعالى است، نه فاعلى؛ ولى کسانى که از نخوردن و ننوشیدن و روزه گرفتن لذت مى‏برند، لذتهاى آنها لذتهاى فاعلى است.

اشتباه در مصداق لذت و درد
همه ما مى‏دانیم لذت ریاست و فتح و پیروزى، خوب و درد مرئوس بودن و شکست، بد است؛ ولى مهم، تطبیق این مفاهیم بر مصداق است. کسى که عالم است، هم معناى لذت را به خوبى تحلیل مى‏کند و هم مصداق آن را مى‏چشد و کسى که جاهل است، معناى آن را درست تحلیل نمى‏کند و درد را به جاى لذت مى‏چشد، انسان عاقل معناى ریاست را خوب تحلیل مى‏کند و لذت ریاست را مى‏چشد؛ اما غیر عاقل در تحلیل معناى ریاست، عاجز است و درد مرئوس و زیر فرمان بودن را به عنوان لذت ریاست تلقى مى‏کند.

تهذیب اخلاق براى این است که انسان، هم در تحلیل این معانى و مفاهیم عقلى به مقصد برسد و هم در تطبیق این معانى بر مصداقها اشتباه نکند.

اگر حقیقت ما مرکب از روح و بدن نبود یا اصالت از آن روح نبود، همه لذتها و دردهاى ما در محور بدن خلاصه مى‏شد؛ اما وقتى انسان، داراى روح و بدن است و اصالت از آن روح اوست، لذتها هم از آن روح بوده، لذایذ روحانى اصیل و لذایذ بدنى فرع است. آن لذتى را باید امضا کرد که مستقیما روح و به تبع آن بدن از آن بهره‏مند شود و اگر کارى، مایه لذت بدن باشد، ولى روح را برنجاند در حقیقت درد است نه لذت؛ مثلا لذت معتادى که به خیال خام خود از مواد مخدر لذت مى‏برد، لذت کاذب است که سلامت او را به مرض تبدیل کرده و حیات او را به مرگ تهدید مى‏کند؛ گرچه در ذائقه و شامه او موقتا ایجاد تخدیر کند.

ریاست یا اسارت روح
آنها که عاقل، زاهد، عارف، عابد و بنده خدا هستند و طعم ریاست را به خوبى چشیده‏اند، قبل از این که در باره مسائل اجتماعى، سیاسى و... سخن بگویند، در محیط داخلى روح خود، تکلیف رئیس و مرئوس را مشخص مى‏کنند و مى‏گویند روح، باید فرمان بدهد و بدن باید اطاعت کند و این گونه ریاست، لذت است؛ مثلا، روح دستور مى‏دهد که شما روزه بگیرید، ولى بدن رنج مى‏برد و اطاعت مى‏کند و روح از این فرمانروایى بر بدن لذت مى‏برد یا روح در حالت دفاع و جهاد و نبرد با بیگانه‏ها به بدن دستور مى‏دهد و بدن اطاعت نموده و از جایى به جایى حرکت و جهاد را آغاز و رنج تیر و دشنه را تحمل مى‏کند و زخمى مى‏شود. این‏جا روح، خدا را شکر مى‏کند که من فرمان دادم و بدن اطاعت کرد. نیز چنین است در نگاه نکردن به نامحرم یا گوش ندادن به آهنگهاى حرام و یا نخوردن مالهاى حرام و صدها دستورهاى دینى دیگر.

ولى جاهل، که معناى ریاست واقعى را نمى‏داند، هم در تحلیل و تبیین حقیقت آن اشتباه مى‏کند و هم در تطبیقش بر مصداق در مى‏ماند. او بدن را بر روح، مسلط کرده و آن را امیر و رئیس مى‏کند و بر کرسى ریاست مى‏نشاند و روح الهى را تحت اسارت بدن مى‏گیرد. بدن، لذت جسمانى طلب مى‏کند و بدین جهت روح را وادار مى‏کند که براى تأمین رفاه بدن بیندیشد و راه حل ارائه کند تا بدن به آن لذت جسمانى برسد. از آن به بعد نقشه‏هایى که کشیده مى‏شود، براى آن است که بدن، فرمان دهد و روح اسیر شده، باید اطاعت کند؛ به عنوان مثال، روح نقشه مى‏کشد هر درس و بحثى را که خوانده، به پاى لذت بدن بریزد و بدن را اطاعت کند.

اگر درس خوانده‏ها بخواهند به نظام اسلامى خیانت کنند و به جامعه مسلمین آسیب برسانند، بیشتر از درس نخوانده‏ها آسیب مى‏رسانند. همه سلاحهاى خانمان‏سوز توسط درس خوانده‏ها اختراع و شناخته شده است. بدیهى است که انسان درس خوانده آشنا به مسائل حقوق، وقتى در تحت اسارت بدن قرار بگیرد، همه رشوه‏ها، کارشکنى‏هاو اختلاسها را قانونى مى‏کند.

پیروزى روح یا بدن؟
فتح و پیروزى، بسیار خوب، و شکست و ذلت، بسیار بد است، اما قبل از اینکه به بیگانه‏ها بپردازیم، باید از درون خود شروع کنیم. در جنگ روح و بدن، آیا روح باید شکست بخورد یا بدن؟

گاهى کسى مانند على ( علیه السلام) صریحا اعلام مى‏کند:

«و إنما هی نفسی أروضها بالتقوى» (10)

من این نفس اماره را با تقوا، ریاضت مى‏دهم و قهرا آن را شکست خواهد داد. این طرز فکر علوى است و شاگردان آن حضرت نیز این راه را ادامه مى‏دهند.

راه دیگر، راه اموى است، راه کسانى که دانش، فرزانگى و همه علوم دوران تحصیل خود را به کار مى‏گیرند تا خواسته‏هاى بدن را فراهم کنند.

برخى مى‏گویند من هرچه بخواهم مى‏گویم یا هرچه بخواهم مى‏کنم من هر دستورى که بدهم، روح و اندیشه من اطاعت مى‏کند؛ یعنى در جبهه داخلى بدن را فاتح کرده‏ام و روح من مغلوب بدن است، ولى مردان الهى در جهاد اکبر، بدن را شکست مى‏دهند.

فرجام ایستادگى در برابر دین
باید توجه داشت که علاوه بر آنچه آینده در معاد صورت مى‏گیرد، جریان دنیا هم، راه آموزش خوبى است؛ در همین دنیا هم هیچ کس از راه باطل به مقصد نرسیده، زیرا با دین و عقل جنگیدن، گویا با «دوا» جنگیدن است. شمشیر، وسیله خوبى براى زدن دشمن است، اما اگر کسى با خود شمشیر بجنگد، سرانجام سرش مى‏شکند. دین، شمشیر خداست تا انسان با آن، دشمن درون و بیرون را بشکند:

«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم» (11)

و درافتادن با دین جنگیدن با شمشیر است.

ابو الحسن عامرى از نصوص دینى لطیفه شیرینى استخراج کرده که شرح آن چنین است:

انسان در برابر آب سه حالت دارد: عاقل، نیمه عاقل و جاهل محض. عاقل، قدر آب را مى‏شناسد و مى‏داند که آب مایه حیات است، لذا سعى مى‏کند هنگام تشنگى به اندازه لازم از آن استفاده کند و هرگاه و هرجا هم که تشنه نیست آب را ذخیره مى‏کند.

انسان نیمه عاقل، وقتى در کنار سفره چرب مى‏نشیند، اصلا در این فکر نیست که چگونه غذا بخورد. براى اینکه زودتر تهاجم کند، تمام تلاشش این است که لقمه‏هاى چرب را بخورد، اما دفعتا غذا در گلویش گیر مى‏کند و در این هنگام او به سراغ آب مى‏رود و با، غذایى که در گلوى او گیر کرده فرو مى‏برد، اما آب را فقط براى این که غذا گلوگیر نشود مى‏خورد .

گروه سوم کسانى هستند که حتى وقتى که غذا گلوگیر مى‏شود، روش آب خوردن را هم نمى‏دانند . از این رو تمام فضاى دهان را باز مى‏کنند و تمام آب را در آن مى‏ریزند.

انسان جاهلى که نمى‏داند چگونه آب بنوشد، آن را یکجا در دهان خود خالى مى‏کند و در نتیجه، آب گلوگیر او مى‏شود. غذاى گلوگیر با آب، فرو مى‏رود؛ آب گلوگیر، با چه چیز پایین مى‏رود؟

آنگاه مى‏فرماید: کسى که دین را سبک مى‏شمرد و در برابر آن مى‏ایستد، مانند کسى است که در برابر آب مى‏ایستد. آب حیات در حقیقت، همان دین است و انسانها در برابر آن بر سه گونه‏اند: انسانهاى عاقل، دستورهاى دین را مى‏شناسند و به موقع آنها را انجام مى‏دهند (12) .

کسانى که متدین محض وعاقل صرف نیستند، اما بى ارتباط با مسائل دینى هم نیستند، به مجرد این که فشارى بر آنان وارد شود فشار بدنى، روحى، اقتصادى و... به اهل بیت ( علیهم السلام) متوسل، مى‏شوند و نماز حاجت مى‏خوانند؛ در حالى که به ما گفته‏اند قبل از اینکه مشکلات دامنگیر شما شود، ارتباط خود را با خدا و احکام و حکم او قوى کنید؛ وگرنه هنگامى که مشکلى براى کسى پیش آید و مراجعه کند، فرشته‏ها مى‏گویند: خدایا! ما این صدا و صاحب آن را نمى‏شناسیم.

گروه سوم کسانى هستند که به گونه‏اى تنگاتنگ در برابر دین ایستاده‏اند در این صورت دین، مهلک آنان مى‏شود؛ زیرا آنها با آب حیات مى‏جنگند.

شرط ریاست
کسى که در درون خود به مقام ریاست رسیده، مجاز است که خود را براى ریاست بیرون عرضه کند. این شرط در موارد گوناگون، در تعبیرات دینى ما آمده است که اگر کسى مى‏خواهد امام جماعت شود، نخست باید ببیند بین خود و خداى خود «ذنب مطالب» دارد یا نه؟ اگر دارد، اقدام نکند!

در زمینه تجلیل از معلم نیز، در بیانات نورانى امیرالمؤمنین ( علیه السلام) آمده است که:

«و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالإجلال من معلم الناس و مؤدبهم» (13)

باید از کسى که قبل از دیگران، خودش را تربیت کرده، بیشتر تجلیل کنیم؛ زیرا همان ادب او آموزنده افراد فراوانى است:

«و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس» (14)

حرکت او در جامعه ادب و هنر مى‏آموزد.

کتاب: مبادى اخلاق در قرآن، ص 241
نویسنده: آیت الله جوادى آملى