آن کس که مىخواهد ریاست جامعهاى را بپذیرد، حتما باید بکوشد قبل از ریاست جامعه، در درون خود ریاست بر همه قوا را فراهم کند در بخشهاى ادراکى بر وهم و خیال، و در بخشهاى تحریکى بر شهوت و غضب فرمانروا باشد.
امیرالمؤمنین ( علیه السلام) فرمود:
«اگر من بخواهم، عسل مصفا و گندمهاى خالص و حلال از دسترنج خود فراهم کنم، مىتوانم، ولى نمىخواهم» .
آنگاه فرمود:
«این راهى نیست که شما بتوانید آن را طى کنید» (15)
ما هم آن را از خود و دیگران توقع نداریم ولى باید بکوشیم تا نخست خودمان آن راه را طى کنیم و دست ما به حرام، دراز نشود.
معیار تشخیص خیر
مؤمن در فکر خیر است؛ نه لذت حسى و سود دنیایى. البته این خیر گاهى لذیذ و نافع و گاهى تلخ و زیانبار است؛ اگر نسبت به حس و طبیعت بررسى شود، براى ذائقه و نیز از نظر منافع مادى، لذیذ و سود آور نیست، ولى عقل آن را خیر مىداند. از این بالاتر، گاهى برخى از کارها، نه تنها براى ذائقه و حس، لذت و از لحاظ مسائل مادى، سودى ندارد، بلکه عقل هم در تشخیص خیر بودن او «راجل» و درمانده است؛ اما وحى که اشراف بر عقل دارد و معلم آن است و آن را شکوفا و دفینههاى آن را آشکار و شکفتهتر مىکند، به عقل مىفهماند که فلان کار خیر است و آنگاه عقل، خیر بودن آن را مىفهمد و مىپذیرد و دستور انجام آن را به بدن صادر مىکند.
در قرآن کریم آمده است که باید معیار کارها، خیر باشد و لذت و سود ظاهرى نباشد و خیر را هم باید وحى بیان کند:
«عسى أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى أن تحبوا شیئا و هو شر لکم» (16)
چه بسا شما چیزى را دوست دارید، از این جهت که به ذائقه شما گواراست یا به منافع مادى شما لطمهاى وارد نمىکند، بلکه اثر مثبتى هم نسبت به آن دارد؛ ولى در حقیقت آن چیز به حال شما ضرر دارد و خیر نیست.
از این آیه کریمه، معلوم مىشود حقیقت ما را همان جان و فطرت تأمین مىکند و بدن و منافع بدنى، ابزارى بیش نیست. ضمیر «کم» در آیه کریمه براى مخاطب است، در حقیقت همان است که انسانیت انسان را مىسازد. از این رو قرآن مىفرماید، برخى خیال مىکنند که هنگام مرگ، در زمین گم مىشوند و به همین جهت مىگویند:
«أءذا ضللنا فى الأرض ا کانا لفى خلق جدید» (17) .
خدا به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید در جواب آنها بگو:
«یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم» (18)
حقیقت شما را فرشته مرگ، قبض مىکند و چیزى از حقیقت شما در زمین گم نمىشود.
در اینجا دو نکته استفاده مىشود: یکى این که مبناى انتخاب کارها، باید خیر باشد و دیگرى اینکه آن چیز براى حقیقت آدمى جان و فطرت خیر باشد، نه جسم و نیروهاى جسمانى او.
ذات اقدس اله در آیه مورد بحث مىفرماید: قتال و جنگ با دشمن براى شما تلخ است، اما خیر شما در آن است. در باره جهاد اکبر هم این معنا صادق است؛ همان طور که جنگ با دشمن بیرون، دشوار است و نفع و لذت حسى و مادى ندارد، ولى خیر است؛ زیرا لذت و نفع حقیقى را به همراه دارد؛ جنگ با دشمن درونى هم چنین است.
درون انسان متشکل از نیروهاى ادراکى یا تحریکى است که همواره انسان را تعقیب مىکند . مقام خواهى و برترى طلبى، چنین است. مقام خواهى، لذت زودگذرى را به همراه دارد و خود دشمن دیرپایى در کمین است. مبارزه با هوس و جنگ با دشمن درون براى انسان تلخ است؛ زیرا باید از مقام خواهى تنزل کند و از تکبر بپرهیزد و متواضع شود و ایثار را بر «استئثار» ترجیح دهد؛ یعنى به جاى این که خود را بر دیگران مقدم بدارد، دیگران را بر خویشتن مقدم سازد. البته این کار، براى فطرت و جان انسان، خیر است، گرچه براى وهم و خیال لذتى ندارد یا شرم آور است.
در مسائل خانوادگى ممکن است کسى با تصمیمى عجولانه، همه اعضا را از خود گلهمند و اساس خانواده را متلاشى کند؛ این کار از نظر شهوت یا غضب، لذیذ است، ولى از لحاظ فطرت، لذتبخش نیست و در نتیجه نافع و خیر هم نیست.
گاهى انسان «احول» و دوبین است و گاهى هم، چون محقق و بینا نیست، سراب را آب مىپندارد؛ در این صورت بصیرى محض لازم است که به انسان بگوید در کجا دوبین و در کجا سراب زده هستى و آب نما را آب تلقى مىکنى. ذات اقدس اله خود را به عنوان بصیر محض معرفى کرده است :
«إنه بکل شىء بصیر» (19)
بصیر بودن خداوند نکات آموزنده فراوانى را در بر دارد که یکى از آنها دستور حیاست که خدا شما را مىبیند.
گذشته از این نکته تربیتى، مطلب اخلاقى دیگرى را هم به ما یاد مىدهد که گاهى انسان نابیناست و اصلا نمىبیند و تفریط در دید دارد. گاهى افراط در دید دارد که دوگونه است : گاهى یکى را دو و گاهى هیچ را چیز مىبیند.
کسى که از نظر دید کور باشد، نیازمند به بصیر است تا او را راهنمایى کند و اگر بینا باشد، ولى بینش او معتدل نباشد، احول و دو بین باشد یا سراب را آب پندارد، نیز نیازمند به بصیر حاذق است تا او را معالجه و هدایت کند. از نظر مسائل اخلاقى خیلى چیزهاست که انسان در مورد آنها بصیرت ندارد، انسان در نهانخانه قلب خود یا کور یا احول یا سراب زده است و نیازمند به راهنماى بصیرى است.
برخى اصلا در تشخیص راه نابینایند. از این رو، قرآن کریم مىفرماید:
«لا تعمى الأبصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور» (20)
که اینها گرفتار تفریط در دید راه هستند و برخى دیگر، احول و تندرو هستند و در کنار راه اصلى، راه دیگر را هم مىبینند و بعضى هم سراب زدهاند، چیزى را که راه نیست راه مىپندارند.
در هر سه حال، انسان نیازمند به خداى بصیر و درون بین و برون بین است. هم گناه چشم و هم گناه دل را مىبیند:
«یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور» (21)
آنچه را چشم یا دل خیانت مىکند، خدا مىبیند. چون بصیر و علیم مطلق است. بنابر این بشر در تشخیص خیر که مبناى کار در تهذیب روح و اخلاق است، نیازمند به وحى است.
عقل، شاگرد وحى
اگر عقل را شاگرد خوبى براى وحى بدانید، عقل به شما دستور مىدهد که هرگز در سیر و سلوک مدارج عرفانى توقف نکنید. در این فکر نباشید که فقط به جهنم نروید و نسوزید یا فقط به بهشت بروید؛ زیرا اینها درجه ضعیفى از همت بوده و لازم است، ولى کافى نیست؛ بلکه در این فکر باشید که حیات ابد تهیه کنید و «عند الله» باشید و هماره مرزوق حق بوده و در حد فرشته و برتر از آن زندگى کنید.
قرآن کریم فضایل فراوانى را براى شهدا یاد مىکند:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم» (22)
کسى که در راه دین کشته مىشود، زنده است و از رزق خاص عنداللهى بر خوردار است و از فضل خدا هماره مسرور و با نشاط است و از راهیان راه حق با خبر است و خوشحال مىشود و مژده دریافت مىکند.
فضایل مزبور در باب جهاد اصغر گفته شده است، اما چون جهاد اکبر، مهمتر از جهاد اصغر است، همه فضایل پنجگانه به نحو کمال، براى مجاهد در جهاد اکبر حاصل است. کسى که در جهاد اکبر پیروز شد به خدا نزدیکتر است و از رزق خاص برتر یا رزق اخصى استفاده مىکند و شادمانتر از شهید است و از حال کسانى که ادامه راه او را در سر مىپرورانند آگاه است و از تداوم راه خود، لذت مىبرد و نشاط و بشارت دریافت مىکند.
کسانى که در جهاد اکبر فاتح و پیروز شدهاند، از احوال سائران و سالکان کوى حق باخبرند و از این که در سایه رفتار صحیح آنها عدهاى هم مشغول سیر و سلوک هستند، لذت مىبرند؛ مثلا، مرحوم علامه بحر العلوم (23) ، سید ابن طاووس (24) و ابن فهد (25) (رضوان الله علیهم اجمعین) که کوى تهذیب نفس را پیموده و در جبهه جهاد اکبر فاتح و پیروز شدهاند، هم اکنون مىدانند که در بین علما یا اقشار مردم، چه گروهى راه آنها را ادامه مىدهند، ولى براى اینکه انسان در آن راه در جهاد اکبر نلغزد، باید کاملا شاگرد وحى باشد.
امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه):
«ما زاد خضوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق» (26) :
اگر خشوع بدن کسى بیش از خشوع قلب وى باشد، این در نزد ما نفاق محسوب مىشود. انسان موظف است در پیشگاه خدا، به ویژه در نماز، خاضع و خاشع باشد و علامت هراس، تواضع و ادب و ترس در تمام بدن او ظهور کند، ولى این ترس باید از دل نشأت بگیرد. وقتى ترس از دل، نشأت بگیرد و خشیت قلب مایه خشوع جسم شود، در این صورت خضوع قلب یا بیشتر از خضوع جسم یا دست کم، مساوى با آن است و هرگز کمتر از خشوع بدن نخواهد بود. زیرا منشأ خضوع بدن، خشوع دل است چگونه مىشود، منشأ کمتر از ناشىء باشد؟ ولى وقتى خشوع تن از جان نشأت نگیرد، قهرا ممکن است خشوع و خضوع بدن، بیش از خشوع قلب باشد.
شخصى که خشوع بدن او بیش از خشوع قلب اوست، مسلمان و مؤمن است و ان شاء الله به بهشت راه مىیابد، اما او شاگرد ضعیفى براى اهل بیت (علیهمالسلام) است و عقلش را آن طور که باید به وحى نسپرده است. البته ممکن است دیگران این را خلوص بپندارند، ولى این کار نزد اهل بیت ( علیهم السلام) نفاق است؛ زیرا آنان خالص محض هستند و در بارگاه خلوص محض، جا براى دیدن غیر نیست و اصولا دو رنگى با خلوص هماهنگ نیست. انسان باید، مدتها «مخلص» به کسر باشد تا «مخلص» به فتح گردد.
مخلص و مخلص
قرآن کریم، مخلصین را در یک جا و مخلصین را در جاى دیگر یاد مىکند و مىفرماید: «وما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (27) گاهى انسان براى رضاى خدا نماز مىخواند و روزه و اعمال عبادى دیگر را انجام مىدهد و چیزى منظور او نیست؛ ولى گاهى حتى خود را هم نمىبیند و همه شئون حیاتى خود را براى خدا مىخواهد که صورت اولى «إخلاص العبادة لله» و دومى «إخلاص النفس لله» است. اگر مراحل اخلاص عبادت براى خدا و بعد از آن، مراحل اخلاص نفس براى خدا هم پایان رسد، آنگاه خدا در بین این مخلصین عدهاى را مخلص مىکند (28) .
مخلصین سه وصف دارند که مهمترین آن این است که فقط آنان مىتوانند خدا را وصف کنند؛ چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین» (29) .
این معنا، بسیار بالاتر از آن است که:
«لا یحصی نعمائه العادون و لا یؤدی حقه المجتهدون» (30)
و مربوط به مقام شکر و فعل است؛ چون مقام وصف، مقام دیگرى است. بنابراین، باید مخلصین به جایى رسیده باشند که مجارى ادراکى آنان با نور حق، تأمین شده باشد:
«کنت سمعه... و بصره... و لسانه» (31) .
از این رو آنان با زبان، چشم و گوش سخن حق مىگویند و تماشا مىکنند و مىشنوند و لذا در وصف او مأذون هستند.
حاصل آنکه: گاهى انسان ظاهرا مسلمان و باطنا کافر است که
«هم للکفر یومئذ أقرب منهم للإیمان» (32)
یا
«و اذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا و إذا خلوا إلى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤون» (33)
این قسم منافق، خارج از بحث است، اما حدیث معروف که مىگوید:
«اگر ظاهر کسى، بهتر از باطنش باشد، او پیش ما منافق است» (34)
در باره مسلمانها و مؤمنان است. همان گونه که اکثر مؤمنان مشرکند:
«ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون» (35)
اکثر آنان نیز منافقند و مىتوان گفت:
«و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم منافقون» !
گاهى شخصى، مسلمان و ارادتمند به اهل بیت طهارت ( علیهم السلام) است و در مراسم سوگ و ماتم آنان نیز حضور دارد، به وظیفهاش هم عمل مىکند، واجبها را انجام مىدهد و محرمات را ترک مىکند و در یک کلام، در مسیر دین است، اما ظاهرش بهتر از باطن اوست. این رویه یک نوع نفاق مرموزى است که در درون او وجود دارد، چنین انسانى به مخلصین نمىرسد، چه رسد به مخلصین.
پىنوشتها:
.1 سوره مائده، آیه .27
.2 سوره توبه، آیه .104
.3 بحار، ج 74، ص 112، ح .2
.4 سوره مؤمنون، آیه .106
.5 سوره حجر، آیه .39
.6 مستدرک الوسائل، ج 7، ص .552
.7 مستدرک الوسائل، ج 7، ص .552
.8 سوره شعراء، آیات 78ـ .80
.9 از فقرات دعاى افتتاح.
.10 نهج البلاغه، نامه .45
.11 سوره انفال، آیه .60
.12 الأمد على الأبد، ص .104
.13 نهج البلاغه، حکمت .73
.14 سوره انعام، آیه .122
.15 «ولو شئت لاهتدیت الطریق إلى مصفى هذه العسل و...» (نهج البلاغه، نامه 45) .
.16 سوره بقره، آیه .216
.17 سوره سجده، آیه .10
.18 همان، آیه .11
.19 سوره ملک، آیه .19
.20 سوره حج، آیه .46
.21 سوره غافر، آیه .19
.22 سوره آل عمران، آیات 169ـ .170
.23 سید محمد مهدى بن سید مرتضى طباطبایى (1154ـ 1212) جامع معقول و منقول، صاحب کرامات عدیده و اخلاق فاضله، مشهور به علامه بحرالعلوم که فیضیابى او به محضر امام عصر (عج) متواتر است، شیخ جعفر کاشف الغطا با آن همه جلالت و فقاهت مطلقهاى که داشت خاک نعلین سید را با تحتالحنک خود پاک مىکرد. (ریحانة الأدب، ج1، ص 234) .
.24 رضى الدین ابو القاسم على بن طاوس (589ـ 664) نوه دخترى ابن ادریس، در کلمات اجله به «قدوة العارفین» و «مصباح المتهجدین» موصوف است. (همان، ج 8، ص 76) .
.25 احمد بن محمد بن فهد اسدى حلى، از اکابر علماى امامیه، فقیه، فاضل، محدث و مرتاض، متوفاى 841 هجرى است. (همان، ج 8، ص 145) .
.26 کافى، ج 2، ص 396، ح .6
.27 سوره بینه، آیه .5
.28 رجوع کنید به رساله سیر و سلوک، منسوب به بحرالعلوم.
.29 سوره صافات، آیات 159ـ .160
.30 نهج البلاغه، خطبه .1
.31 کافى، ج 2، ص 352، ح .8
.32 سوره آل عمران، آیه .167
.33 سوره بقره، آیه .64
.34 کافى، ج 2، ص 396، ح .6
.35 سوره یوسف، آیه .106
کتاب: مبادى اخلاق در قرآن، ص 241
نویسنده: آیت الله جوادى آملى