سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیست وپنجم رجب سال 183 هجری، شیعیان بار دیگر در غم از دست دادن یکی دیگر از امامان خود به عزا نشستند. شیعیان آن سال ها امام خویش را کمتر ملاقات می کردند چرا که امام هفتم(ع) سال های زیادی را در زندان خلفای جور سپری کرده بود
جمعیت پشت در خانه ام احمد ایستاده بودند. همهمه ای بود. بحثی میان شان بود. رگ های بیرون زده گردن شان حساسیت شان به موضوع را بیشتر نشان می داد. سیدمیراحمد که در خانه را گشود، جمعیت به دنبال مطالبه خود صدای شان دو چندان شد. سید آنها را آرام کرد. برای سید احترام خاصی قائل بودند. هر چه بود فرزند امام زمان شان بود و حالا آنها می خواستند تا او امام شان باشد. حرف های شان دل سیداحمد را به درد آورد. دلش از غم چنگ می خورد وقتی می دید که کسی برادرش «سیدعلی» را به درستی نمی شناسند. با این حال مردم را به آرامش دعوت کرد.

 

جمعیت کم کم آرام شد. آمده بودند تا با او به عنوان امام بیعت کنند. مردم از فضائل و جلالت قدر او به خوبی آگاه بودند و حالا که امام موسی کاظم(ع) را به شهادت رسانده بودند، آمده بودند تا هر چه سریع تر با امام شان بیعت کنند تا مبادا بی هدایت بمانند. جمعیت از او مطالبه می کرد تا به مسجد بیاید و دست بیعت مردم را بپذیرد. پذیرفت تا همراه مردم به مسجد برود. با گام هایی مطمئن به مسجد رفت. مردم با او بیعت کردند و او نیز بیعت شان را پذیرفت. آن قدر عالم و زاهد و بزرگوار بود که اگر ادعای امامت می کرد به راحتی مردم می پذیرفتند. با این حال چنان ایمان راسخ در قلبش نفوذ کرده بود که وساوس شیطانی در دلش اثر نکرد.
به بالای منبر رفت تا خطبه ای بخواند. گوش ها همه منتظر شنیدن کلمات او بود و چشم ها به لب های او خیره شده بود. صدا از جمعیت بلند نمی شد. سکوت بود و سکوت. گوش های مردم مدینه جملاتی را شنید که قلب های شان را لرزاند. سیداحمد کلماتی بر زبان آورد که اثر مستقیمش «اطاعت» بود. سیداحمد بر بالای منبر گفت: «همچنان که اکنون شما در بیعت من هستید، من خود در بیعت برادرم علی بن موسی(ع) می باشم، بدانید بعد از پدرم، برادرم «علی» امام و خلیفه بحق و ولی خداست و از جانب خدا و رسول(ص) او بر من و شما واجب است که امر ایشان را اطاعت کنیم و به هر چه امر فرماید گردن نهیم.» سپس سیداحمد با صدایی مطمئن گوشه ای از فضایل برادرش سیدعلی(ع) را بیان فرمود و همان شد که انتظار داشت. حاضران در مسجد، سخنانش را پذیرفتند.حضرت امام رضا(ع) درباره برادرش احمد دعا کرد و فرمود: همچنان که حق را پنهان و ضایع نگذاشتی، خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد.برگ دوم؛ در دورانی که امام موسی کاظم(ع) در زندان به سر می برد و ارتباطش با شیعیان محدود بود، از امام حکم داشت که به مراجعات ارادتمندان اهل بیت (علیهم السلام) پاسخ دهد.

 حکم دریافت وجوهات داشت و از معتمدان امام(ع) بود.حال که امام شهید شده است افکار خاصی در دل و ذهنش افتاده بود. با خودش زمزمه می کرد و طول و عرض اتاق را بالا و پایین می رفت. اصلاً مگر او که است؟ حالا آمده و می گوید وجوهات مردم را به او بدهم؟ بر چه مبنایی؟ اصلاً اگر قرار بود چنین باشد حتماً امام به من نامه ای می نوشت و می فرمود، اما حالا که چنین نکرده قطعاً او نیز دروغی بیش نمی گوید... همین طور با خودش بحث و جدل می کرد. وسوسه به جانش افتاده بود. سی هزار دینار را بدهد به این جوان تازه از راه رسیده که مدعی مرگ پدر شده و امانتی پدرش را می خواهد! هرگز! هرگز! ... من از خود امام دستور دریافت وجوهات را دارم. حالا چطور بدون دستور خود ایشان تمام وجوهات را به او بدهم و دیگر، وجوهات دریافت نکنم؟! از همین جا فاصله افتاد. اصلاً از همین جا بود که به خاطر مقداری پول : علی بن ابی حمزه بطائنی- منکر امام زنده زمانش شد! وقتی هم که منکر امامش شد، در خانه روحش به روی شیطان باز شد. حالا شیطان در روحش خانه گزیده بود. وسوسه چهره اش را سیاه کرده بود و اینگونه شد که فرقه ضاله «واقفیه» را به همراه برخی دیگر رقم زد.

 مباحث آنها در ذهن برخی جوانان شبهه ایجاد کرده بود چرا که آنها را جزو خواص می دانستند و سال ها سوالات شرعی و دینی خود را از آنها می پرسیدند! راهکارها و تدابیر امام(ع) و صحابه خالص امام سبب شد «واقفیه» پس از چندی مضمحل شود، اگر چه تا مدتی زحمتی ایجاد کرده بودند.امام رضا(ع) حتی شیعیان را از همنشینی آنها منع کرده و پرداخت زکات به آنها را حرام اعلام کرده بود. امام رضا(ع) پس از مرگ علی بن ابی حمزه فرمود: ملائک از او پرسیدند که بعد از امام کاظم(ع)، امام کیست؟ گفت: من بعد از او امامی نمی شناسم. پس ضربه ای بر او زدند که قبرش پر از آتش شد(قبرش از آتش مشتعل شد). در آخر؛ اینک مزار جناب احمدبن موسی(رضوان الله علیه) پناهگاه شیفتگان اهل بیت(علیهم السلام) است و از سران واقفیه چیزی جز بدنامی باقی نمانده است. «اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا