13ساله هایی که ره صد ساله رو پیمودند 13 ساله هایی که به اوج رسیدند 13 ساله هایی که مرادی جز آقا قاسم بن الحسن نداشتند مرید آقا قاسم بن الحسن بودند 13 ساله هایی که وقتی فرمانده دستور داد باید بچه های کم سن و سال رو از جبهه عقب ببرید (دستور رسیده ، دشمن تبلیغ کرده ،گفته جبهه ایران دارن بچه ها رو گول میزنن میارن جنگ) وقتی بهشون گفتند باید برگردید ناراحت شدند چهار پنج نفری اومدند داخل سنگر فرماندهی گفتند ما برمیگردیم اما یک شرط داره :هرچی من میگم شما بنویس و امضاء کن ،فرمانده گفت : یه نگاه کردم و بهش گفتم خوب بگو اگه بهمین راحتی برمیگردی مینویسم گفت :بنویس بسم الله الرحمن الرحیم گفتم :نویشتم بسم الله الرحمن الرحیم بنویس : من شهادت میدهم که قاسم بن الحسن در صحراء کربلا نبود آقا فرمانده بنویس من گواهی میدم که علی اصغر در صحراء کربلا نبود اگر اینو نوشتی من بر میگردم
توی بهشت زهراء کنار قبر شهید ناصری نشسته بودم مادر شهید تعریف میکرد میگفت من همیشه داخل خونه روضه علی اصغر میخوندم واین بچه ام مثل ابر بهاری اشک میریخت و گریه میکرد آخرش اون روزی که اعزام شد 16سالش بود به من گفت مادر منم مثل علی اصغر شهید میشم وقتی جنازه شهید ناصری آوردن به بابا شهید ناصری خبر دادن که بیا بچه تو ببر گفت من میدونم بچه ام یه علامتی داره خوش بهم گفته ، آقا علامتش چیه ، اومد کنار جسد پسرش تا پرچم کنار زد دید درسته همون علامتیه که خودش گفته تیر اومده مستقیم توی گلوی نازنینش