سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه تحلیل سردار غلامپور از عملیات خیبر وبدر

روز چهارم یا پنجم بود که ناامید شدیم و گفتیم که یا اینها اسیر شدند حتی راضی بودیم به این که شهید بشوند که اطلاعاتمان لو نرود ولی نگران بودیم که اسیر بشوند و کل مسأله لو برود. روز هفتم بود ـ اگر اشتباه نکنم ـ دیدم علی هاشمی به من زنگ زد و با خوشحالی گفت که این بچه ها برگشتند من هم بلافاصله زنگ زدم به آقا محسن و گفتم که خوشبختانه این بچه ها برگشتند. گفت: که چه طور شد که اینجور شد. من هم گفتم:  نمی‌دانم من الان دارم می‌روم سراغشان ببینم موضوع چه بوده؟ بعد به شما اطلاع می‌دهم. خیلی هم ناراحت بودم. در ذهنم این بود که به محض اینکه برسم به این دو نفر اگر هم که شده سیلی هم بگوششان می‌زنم که چرا این همه نگرانی برایمان ایجاد کردند. آمدیم رفتیم قرارگاه نصرت و رفتیم در سنگر و دیدیم آن دو نفر نشستند و من هم خیلی عصبانی بودم ـ همانطور با حالت تهاجمی رفتم سراغشان ـ اینها گفتند که آقا صبر کنید. صبر کنید توضیح می دهیم بعد اگر خواستید هر کاری می خواهید با ما بکنید. هم زمان هم دیدم یک بغچه سبز انداختند جلوی من. 

خیبری ها



گفتم این چیست؟ گفتند: راستش ما رفتیم شناسایی اهدافمان را هم شناسایی کردیم بعد این رابطمان این نیروی بومی که ما را راهنمایی کرد و ما را برده بود. گفت: نمی‌خواهید بروید کربلا؟ گفتیم: چرا نمی‌خواهیم برویم؟ خودشان می‌گفتند هم نگران این بودیم به هر حال داخل مأموریت حساس طبقه بندی شده سری آمده بودیم از آن طرف هم دعوتمان کرده بودند کربلا گفتند خلاصه دعوت کربلا بر ما غلبه کرد. گفتیم: باشد ما را ببر خوب اینها رفته بودند دژبانی اول دوم سوم هر چه مانع بود رد شده بودند. رفته بودند زیارتشان را هم کرده بودند، و حضرت امام حسین و حضرت ابوالفضل و یکی‌شان هم می‌گفت: من موقعی که ضره را بوسیدم داشتم عقب عقب می‌آمدم تنم خورد به تن یکی از عراقی‌ها حواسم نبود یک دفعه گفتم ببخشید بعد حرفم را خوردم. خوشبختانه به سلامت آمده بودند و سوغاتی هم برایمان آورده بودند: پارچه و تربت و اینها بعد هر دویشان هم در عملیات خیبر بلافاصله به شهادت رسیدند در یک فاصله زمانی کوتاهی. 

اتفاقاً از یکی از دوستان ایشان پرسیدم، گفت: اینها خودشان گفته بودند که ما از امام حسین خواستیم که شهادت را نصیب ما بکند. در این عملیات می‌خواهم بگویم که اتفاقات به این شکل هم زیاد داشتیم حالا اگر وارد عرصه این اتفاقات بشویم در شناسایی‌ها خیلی اتفاقات به این نحو افتاده بود. به هر حال مرحله دوم هم خوشبختانه جواب داد و شناسایی‌ها به خوبی نشان داد که اینجا شرایط برای انجام عملیات خوب است و حالا مانده بود مشکلات حاشیه‌ای که مشکلات اصلی ما هم بودند. ما در یک طبقه بندی به کلی سری داشتیم این کار را انجام می‌دادیم برای انجام عملیات. دوستان می‌دانند، بالاخره یک الزاماتی وجود دارد یعنی شما می‌خواهید عملیاتی انجام دهید از 20 روز قبل، یک ماه قبل، دو ماه قبل خیلی از چیزها را باید بیاورید پای کار، اورژانس درست کنید. چه برسد به یک منطقه ویژه‌ای که در آن هم بخواهید عملیات انجام دهید خیلی کار سختی است. 

به بچه‌ها گفتیم که به هیچ کس چیزی نگویید و این کار را خیلی سخت می‌کرد یعنی آقا محسن خیلی طبقه بندی شده و حساب شده نفرات را گلچین می‌کرد؛ یعنی بعد از آن که شناسایی‌ها کامل شد و ما مطمئن شدیم که می‌شود اینجا عملیات انجام داد، آقا محسن به مرحله تصمیم رسید تازه آقای رفیق دوست  را صدا کرد، و به اوگفت که  ما اینجا می‌خواهیم یک کاری بکنیم و از شما قایق و لباس غواصی می‌خواهیم. لیست را مشخص و نیز و تأکید کرد که کاملاً باید این چیزها طبقه بندی شده پیاده شود نباید کسی بفهد حالا با هر پوششی. من نمی‌دانم شما باید این پوشش و حفاظت را رعایت کنید. آماده سازی منطقه یک معظل دیگری بود. همه بچه‌هایی که کار شناسایی را انجام داده بودند همه کار می‌کردند یعنی شب می‌رفتند شناسایی از شناسایی بر می‌گشتند، بیل می‌گرفتند آبراه درست می‌کردند، اسکله درست می‌کردند. بعد از فراغت از این جا و استراحت کوتاه باید می‌رفتند ماهشهر سوار تریلی می‌شدند قایق بار می‌زدند و می‌آوردند. 

چون نمی‌توانستیم مهندسین را به کار بگیریم، نمی‌توانستیم راننده معمولی را بیاوریم همین بچه‌ها همین بچه ها، نی‌ها را می‌بریدند شرایطی را ایجاد می‌کردند. همین بچه‌ها باید جای اورژانس آماده می‌کردند. و خدایی هم کار سختی بود یعنی واقعاً این کار یک کار استثنایی بود در طول جنگ که صورت گرفت آماده سازی خیبر و انجام عملیات خیبر به هر حال همه شرایط فراهم شد که ما به مرحله‌ای رسیدیم که بتوانیم عملیات را انجام دهیم. حالا مانده بود توجیه فرماندهان، فرماندهان را چگونه توجیه کنیم؟ آقا محسن گفتند که بیاییم فرماندهان را با فضای آب و ... آشنا بکنیم، یک دفعه اینها را بیاوریم سمت هور سکته می‌کنند، می‌گویند اینجا چه چیزی هست؟ چه خبر است اینجا؟ چگونه می‌شود کار کرد و جنگید؟ به هر حال بحث شد چه کار کنیم بنا شد که همه فرمانده لشکرها را جمع کنیم در یک سفر دریایی اینها را ببریم با آب و دریا آشنا کنیم آن موقع فرماندهان جمع شدند و آقا محسن هم بود و همه رفتیم بوشهر. از بوشهر سوار یکی از همین شناورها وارد ناوهای ارتش شدیم و رفتیم به سمت جزیره کیش . رفتیم آنجا و تنها چیزی هم که در کیش قابل دیدن بود هین آکواریومی بود که فرمانده آنجا راه انداخته بود. رفتیم آکواریوم را بازدید کردیم و به هر حال در این سفر دریایی تا حدود زیادی بچه‌ها آمادگی ذهنی پیدا کردند. 

چرا؟ این را عرض می‌کنم: چون در طول سفر می‌دیدیم فرمانده لشکرها مرتباً می‌آمدند سراغمان التماس می‌کردند، اصرار می‌کردند تو رو خدا بگویید قضیه چیست؟ چرا ما را آوردید درآب؟ چرا ما را آوردید در شناور؟ نکند می‌خواهید برای ما یک نقشه جدید بکشید ما را جای جدیدی ببرید! خود این آمادگی ذهنی خیلی مهم بود برای ما، و خیلی کمک کرد که بتوانیم لشکرها را آماده بکنیم که بیایند پای کار. فاز دوم هم این بود که بچه‌های لشکر را بیاوریم در منطقه؛ یعنی در آن زمانبندی که تعریف شده بود تقریباً شاید یک هفته دو هفته قبل از عملیات بنا شد فرمانده لشکرها را بیاوریم در منطقه و در جلسه ای که با آنها گذاشتیم هم توجیه شوند نسبت به منطقه، هم این که نظرشان را در رابطه با انجام عملیات در منطقه پرسیده شود. جلسه اولی را که گذاشتیم خیلی جالب بود یعنی فرمانده لشکر هم زیر بار نمی‌رفتند و داد و غال می‌کردند می‌گفتند یعنی چه؟! ما چطور بیاییم اینجا بجنگیم؟! اصلاً ما نمی‌دانیم غواص چیست؟! خیلی واکنششان تند بود. از قبل چون پیش بینی شده بود بچه‌های اطلاعات قرارگاه نصرت تقسیم‌بندی شده بودند و هر یک نفر الی دو نفر تیم شناسایی دست فرمانده لشکر را بگیرد و ببرد در عمق شناسایی و اهدافی را که بنا است در آینده نسبت به آنها عمل بکنیم نشان بدهیم. چون شرایط هم برای کار شناسایی خیلی راحت و آسان بود یعنی اینقدر در رفته و آمد بودیم، کاملاً مسلط به منطقه شده بودیم؛ یعنی بچه‌ها کاملاً همه چیز دشمن را شناسایی کرده بودند ـ البته عرض کرده بودم دشمنی هم نبود ـ دشمن در حالت پاسگاهی در منطقه مستقر بود. نیروهای بسیار ضعیف و از جیش الشعبی‌ها بود. مواضع دفاعی نداشتند. و حتی بعضی جاها یک عدد مین هم نبود که بخواهیم دغدغه مین داشته باشیم. برعکس آن چیزی که در شرق بصره و جاهای دیگر بود. وقتی فرمانده لشکرها را بردند شناسایی، یکی از آن دوستان شناسایی می‌گفت: وقتی آقای مرتضی قربانی را بردم از دجله عبور دادم بردم در جاده العماره ـ بصره اصلاً حاج و واج مانده بود، می‌گفت: اینجا کجاست؟! گفتم این جاده العماره ـ بصره است. می‌گفت: اصلاً باورش نمی‌شد که توانستیم این مسیر را با این عمق در قالب کار شناسایی بیاید و چون ما آن موقع می‌خواستیم شناسایی کنیم نهایتش تا خط اول می‌توانستیم برویم. 

عبور از خط اول خیلی برایمان سخت بود. الان مثلاً می بینیم 30 کیلومتر، 40 کیلومتر به راحتی در عمق می‌آمدیم و هدفمان را بدون این که برخورد با دشمن داشته باشیم. خود این کار هم خیلی تأثیر داشت در کم کردن واکنش فرماندهان. جلسه دوم وقتی آقا محسن گذاشت و از دوستان نظراتشان را خواست خیلی عکس العملشان نسبت به جلسه قبل تغییر کرده بود یعنی بعضی هایشان بعضاً احساسی شده بودن و می‌گفتند کی برویم؟ امشب برویم، فردا شب برویم. اینقدر احساسی شده بودند می‌گفتند: همین الان هم آماده‌ایم. چون این شناسایی خیلی تأثیر داشت در ذهنشان. 

منتهی خوب به هر حال ما تأکیدمان این بود که مثلاً به حفاظت غافگیری و ورود به منطقه خیلی باید با ملاحظات همراه باشد. تأکیدات، بعد یک برنامه‌ریزی صورت گرفت ظرف کمتر از دو هفته یگان‌ها را به  استان‌هایی مختلف بفرستند چون فصل زمستان بود، اسفندماه بود. و ببرند در استان‌ها، و توسط استخرهای سرپوشیده غواصی یاد بگیرند. در ظرف دو هفته می‌خواستیم چند صد غواص را آموزش دهیم، بردیم نیروها را در مناطق مختلف آموزش غواصی دادیم.  قایق ها را کم کم منتقل کردیم. اسکله‌هایمان را آماده کردیم. و در نهایت با همه کم و کاستی‌ها آمدیم پای کار. آگاهی به این مسئله هم داشتیم که واقعاً جنگیدن در این محیط‌ها خیلی سخت است، شاید مرحله اول کار ما خیلی سخت نباشد رفتن و گرفتن اهداف و زدن به دشمن، اما قطعاً دشمن در واکنشی که نشان می‌دهد و عکس العملی که نشان می‌دهد شرایط ما خیلی سخت می‌شد؛ چون پشتیبانی برای ما خیلی سخت بود. واقعاً پشتیبانی برای ما خیلی سخت بود. نه این که علم به این موضوع نداشتیم، اما در یک شرایطی گیر کرده بودیم که باید آن بن بست را می‌شکستیم، حالا وقتی عملیات خیبر را انجام دادیم شاید از لحاظ فیزیکی همه آن اهدافی را که مد نظرمان بود تصرف نکردیم؛ اما آثار بسیار مهمی داشت. 

در عملیات خیبر وقتی آماده سازی‌ها را انجام دادیم و آماده عملیات شدیم واقعاً علم به این هم داشتیم که مشکلات زیادی گریبانگیرمان می‌شود، کما این که همین اتفاق افتاد، وقتی که در جزیره شمالی بودم دشمن خیلی آتش می‌ریخت سرمان. خیلی فشار عجیبی می‌آورد. این از موضوعاتی است که خیلی در تعریف و در توصیف و قابل نمایش نیست و آدم وقتی در همان صحنه نبود نمی‌توانست درک بکند چه اتفاقی دارد می‌افتد. یادم هست که در جزیره شمالی شاید سه، چهار روز از عملیات گذشته بود، در جزیره بودیم دشمن هم داشت فشار زیادی را می‌آورد، (خدا رحمتش کند) شهید شفیع‌زاده با بی‌سیم سرش داد زدم، گفتم که این چه وضعش است  در این آتش دشمن یک گلوله به ما بدهید. ایشان خیلی ناراحت شد و خیلی آدم متعصبی هم بود و خیلی به او برخورد و گفت من الان می‌آیم آخرین، آخرین نقطه خشکی امکانش است توپ را مستقر کنم و واقعاً این کار را هم کرد توپ را برداشت برد در لب سیلبند و گفت که من توپ  را می‌آوریم اینجا شلیک می‌کنم، تو برای من تصحیح کن تا من بتوانم بقیه ارتش‌ها را هم متمرکز کنم، گفتم باشد. توپ را مستقر کرد و گلوله را شلیک کرد، گفت کجا خورده گفتم پشت سر خودم یعنی همه تلاشش را کرده بود تا آخرین برد توپ را تعیین کند تا برسد پشت سر خودمان. بنابراین شرایط سختی بود، ناچار بودیم از این فضا خارج شویم واقعاً باید وارد جای دیگر از فضای جنگ می‌شدیم در هر حال عملیات خیبر را انجام دادیم و شاید شرح تاکتیکی‌اش در حوصله این جلسه نباشد، به هر حال ما توانستیم در قدم اولمان به همه اهدافمان برسیم و دسترسی پیدا کنیم، اما عرض کردم مشکلات پشتیبانی بخشی از اهدافمان را ناچاراً پس دادیم.


    استراتژی‌مان در جنگ دو مرحله بود مرحله اول آزادسازی بود که این تا خرمشهر تمام شد. یعنی با فتح خرمشهر بخش اول استراتژی ما که آزادسازی مناطق اشغالی بود تمام شد. از آنجا به بعد به دنبال پیاده کردن و عملی کردن بخش دوم استراتژی. تعقیب و تنبیه متجاوز و تحمیل اراده خودمان به دشمن بود. این مانده بود و گیر کرده بود ولی در خیبر تحقق پیدا کرد. یعنی ما توانستیم در هر حال در یک جایی این مقاومت دشمن را بشکانیم و وارد خاک عراق بشویم و بخشی از خاکش را اشغال و تصرف کنیم و نگه داریم. به همین خاطر است که برای اولین بار شما می‌روید عراق؛ برای اولین بار می‌روید خیبر سلاح‌های شیمیایی استفاده می‌کنند. اولین بار عراق از سلاح‌های شیمیایی در خیبر استفاده می‌کند. در جزیره هم سلاح شیمیایی می‌ریزد دلیلش هم این است که خیلی برایش سخت است که در این عملیات شکست بخورد. 

و این که ما در عملیات خیبر واقعاً به یک اعتماد به نفس رسیدیم، بعد از یک دوره رکود و سخت به یک اعتماد به نفس رسیدیم که می‌شود جنگ را ادامه داد و می‌شود آن تحمیل اراده را به دشمن استمرار داد. و آن برای ما خیلی مهم بود. دستاوردهای خیبر دستاوردهای متفاوتی بودند ضمن این که این باور را هم برای ما ایجاد کرد که ما می‌توانیم در شرایط بسیار سخت و در زمینه‌های متفاوت و در جغرافیایی که به لحاظ نظامی خیلی نمی‌شود تعریف منطقی برایش کرد، ما وارد شدیم یعنی شاید ورود ما به خیبر باعث شد که بعدها بتوانیم در فاو وارد بشویم، در کربلای5 وارد بشویم؛ و آن اراده در آنجا ایجاد شد. بنابراین عملیات خیبر عملیاتی بود که شاید مهم‌ترین دستاوردش شکست بن بست جنگ بود؛ شکست اراده دشمن بود، در واقع بالا رفتن روحیه و اراده رزمندگان بود. حالا اتفاقات حاشیه‌ای دیگر هم افتاد که شاید خیلی از موضوعات را هم روشن کرد؛ در خیبر برای اولین بار ما و ارتش جدای از هم جنگیدیم یعنی ما وقتی خواستیم عملیات خیبر را انجام دهیم به این دلیل که نیروهای ارتش قابلیت جنگ در مناطق باتلاقی نداشتند. زمانی که عملیات خیبر را انجام می‌دادیم ارتش هم عملیاتی را در منطقه زید طراحی کرده بودند و حتی شرق بصره و دو تا از لشکر ما را هم مرحوم صیاد درخواست کرده بود که این لشکرها هم رفته بودند در اختیارش قرار گرفته بودند که آنها دقیقاً همان اتفاقی افتاد برایشان که پیش‌بینی می‌شد؛ یعنی ما می‌دانستیم شب که همزمان با ما حمله می‌کنند به طور قطع صبح آنها دچار عقب‌نشینی می‌شوند و همین اتفاق هم افتاد یعنی یک قدم هم نتوانستند جلو بیایند و ناکام برگشتند که بعد بنا شد بخشی از امکاناتشان را بیاورند و در منطقه هور به عنوان پشتیبانی به ما کمک کنند، به خصوص بخش هوانیروز. به هر حال عملیات خیبر انجام شد و یک چنین شرایطی را برای ما ایجاد کرد که خدمت عزیزان عرض کردم. نمی‌دانم دوستان خسته شدند یا نشدند من عذرخواهی می‌کنم از این که اگر خسته نشدید در حد یک ربع دیگر من توضیح بدهم یک صلوات بفرستید. اگر خسته شدید که هیچ؟
 در مورد بدر توضیح دهید.

سردار غلامی: اگر فرصتی شد عرض می‌کنم. ما بعد از این که عملیات خیبر را انجام دادیم و تمام شد، به هر حال باید جنگ را ادامه می‌دادیم، بعد از بررسی‌های زیادی که در تمام جبهه‌ها صورت گرفت به این جمع‌بندی رسیدیم که باز منطقی‌اش همین است که در همین منطقه با دشمن بجنگیم با همه مشکلات و مسائلی که دارد؛ ناچاریم همین جا با دشمن بجنگیم و لذا تصمیم گرفتیم که عملیات بدر را در این منطقه انجام بدهیم که در واقع شاید آماده‌سازی عملیات بدر نسبت به خیبر تا حدودی راحت‌تر بود و برای این که ما تا حدود زیادی اقداماتی را که برای منطقه خیبر انجام داده بودیم آمادگی ما را در عملیات بدر راحت‌تر می‌کرد، اما باز به هر حال عملیات بدر شرایط خاص خودش را داشت وضعیتی را داشت که ما باید با یک آمادگی می‌رفتیم پای کار. مشکل بزرگ ما در بدر این بود که واگذاری امکانات و مقدورات ما در تناسب با خواست ما نبود، خیلی فاصله داشت. به هر حال که ما نمی‌توانستیم به واسطه حفاظت و غافلگیری خیبر وارد بدر بشویم. دشمن هوشیار شده بود، فهمیده بود، گره‌های کلیدی را بسته بود. و خیلی از اقدامات تدافعی و دفاعی انجام داده بود و طبیعی بود که ما در عملیات بدر با یک شرایط آشکارتری به سمت دشمن می‌رویم، لذا امکانات و پشتیبانی ما حتماً باید طوری می‌بود که در حد معقول بود، چون درخواست ما معمولاً درخواست‌هایی نبود که غیر معقول یا خارج از توان مسئولین باشد. خوب این نکته مهمی بود. در بحث آماده‌سازی بدر هر چه قدر جلو می‌رفتیم می‌دیدیم اصلاً شرایط و فضای امکانات فراهم نیست و خیلی نگران کننده است. یک سندی است خدمت دوستان می‌خوانم چون این سند چاپ شده من خدمتتان عرض می‌کنم؛ در قضه بدر واقعاً ما در شرایط خاص رفتیم پای عمل این نامه یا در واقع یادداشتی است که سردار رشید در یکی از جلسات به من نوشته و من پاسخی دادم زیرش که این را خدمت دوستان می‌خوانم.
این یادداشت سردار رشید است؛
بسمه تعالی
  برادر غلام‌پور به نظر می‌رسد که عملیات حیدر حیدر که می‌گفتیم چون ما قبل از بدر عنوان حیدر را نام‌گذاری کرده بودیم برای عملیات بدر و بعد تبدیل شد به بدر به نظر می‌رسد که عملیات حیدر را بدون فراهم شدن عواملی که ما در برآوردهایمان ذکر کردیم دستور خواهند داد شروع کنید.
این پیش‌بینی آقا رشید بود و آن طور یکه ما فکر می‌کنیم کارهای اجرایی و مهندسی در زمینه عملیات صورت نمی‌گیرد و درصد ضعیفی از موارد هشت‌گانه است؛ چون آن موقع 8 مورد را مشخص کرده بودیم که اینها باید انجام شود جزو الزامات و ضروریات عملیات بود. ببخشید 18 گانه موارد که جزء شروط عملیات به حساب آوردیم انجام بگیرد که آن هم قابل استفاده برای ما نباشد بعد توضیح داده و گفت یک جاده جزیره شمالی مثلا باید این کار می‌شد 2. مثلاً 3. فلان و اینها چند تا را توضیح داده بعد گفته حتی بعید می‌دانم خاک در جزیره شمالی پر می‌کنند اگر دقت کنید وضع به گونه‌ای است که در طول یک ماه به اصطلاح شروع کار فعال هیچ گونه پیشرفت قابل ملاحظه‌ای صورت نگرفته و فرماندهی بیش از این فشاری را روی مهندسین وزارت و جهاد نخواهد آورد. به نظر من از خیر آنها گذشته و این خیلی خطرناک است و رزمندگان باید از زمینی که به منزله سکوی پرش برای حمله اعتبار و ارزش دارد از عقبه بسیار بدی از عملیات را شروع کنند که نیک می‌دانید در کار ما تأثیر می‌گذارند که ما آنقدر ارزش کار مهندسی را بالا می‌دانیم که آن را جزء شروط عملیات نامیدیم. وسایل برادر علایی (آقای دکتر علایی) مسئول دریایی بوده و یک سری مقدورات شناوری می‌آوردند در منطقه. به همین خاطر گفته وسایل برادر علایی نیز بسیار کمتر از آن چیزی است که ما خواسته‌ایم و فراهم نمی‌شود بعد گفته پل‌ها و پدافند هوایی و بقیه هم به همین شکل. حال می‌گویی چه کنیم آیا هیچ مسئولیتی ما نداریم عمل کنندگان (شهید احمد کاظمی، شهید باکری، آقای قالیباف و بعضی از فرماندهان) که این پیشرفت کار را نمی‌دانند. و فراموش نکن که ما مسئولیم در مقابل خداوند بزرگ و باید سعی کنیم به این واقعیت همه پی ببریم که موفقیت عملیات بسته به اقدامات مهندسی است و فراهم شدن برآورده‌های آن است والله بر سر ما آن خواهد رفت که بر سر مرتضی در خیبر رفت. حالا آن هم یک جریانی دارد. 

مشکلی بود که برای لشکر 25 کربلا در عملیات خیبر پیش آمد. آخر این که نمی‌شود که گفته می‌شود، برآورد کنید برآورد می‌کنیم و همه مهر تأیید بر برآوردهایی که حداقل می‌باشد می‌زنند و آن وقت یکی یکی به مرور فراموش می‌شود، من خوف دارم که مجبور شویم عملیات را با ده‌ها نقص و عیب و اشکال و کمبود شروع کنیم. باید فکری کرد پیگیری و خواستن از مهندسین و تذکرات و یادآوری‌ها و اظهار نگرانی از انجام نگرفتن و فراهم نشدن برآوردها را صد چندان کرد و فریاد زد که کار عقب است. آقای رشید امضا کرده. این یادداشت را آن موقع برای من نوشت، چون در جلسه بودیم و داشتیم بحث می‌کردیم خیلی نخواندم با طمنینه همین طور تا کردم گذاشتم جیبم، سه روز بعد من در قرارگاه نشسته بودم همینطور اتفاقی دست کردم در جیبم. این یادداشت را درآوردم  و یک بار دیگر کامل مطالعه‌اش کردم، بعد برای این خواستم این یادداشت در تاریخ بماند زیرش نوشتم نوشته‌های فوق را به شدت تأیید می‌کنم و از ترس آینده جنگ پناه می‌برم به خدا بماند اسمم را نوشتم و امضا کردم. (23/7/63). چرا این را عرض کردم؟ ! این را عرض کردم که ما به عنوان مسئولین و فرماندهان جنگ واقعاً دغدغه داشتیم و اقدامات و مقدورات انصافاً برای ما فراهم نمی‌شد. ما با حداقل امکانات و شرایط می‌رفتیم پای کار.
  
از طرفی هم نمی‌توانستیم نرویم پای کار. نمی‌توانستیم عملیات انجام ندهیم؛ چون که فشار سیاسی از پشت ما را تهدید می‌کرد؛ به این که منتظر بودند به این که اینها خسته شدند و نمی‌توانند بجنگند. و خیلی موضوعات دیگر. می‌خواهم عرض کنم ما وقتی که پای کار عملیات بدر آمدیم و رد واقع طرح بدر هم یک طرحی بود که انصافاً به لحاظ طرح‌ریزی خیلی رویش کار شده بود. وقتی که عملیات بدر را انجام دادیم و دو گلوگاه اصلی دشمن یعنی گلوگاه الغدیر و گلوگاه القرنه را بنا بود تصرف کنیم. با تصرف این دو گلوگاه تقریباً می‌توانستیم منطقه شرق دجله را در اختیار خودمان بگیریم. در منطقه القرنه کاملاً موفق شدیم و توانستیم اهدافمان را تصرف کنیم و تنگه را ببندیم. دشمن هیچ گونه واکنشی از خودش نشان بدهد. اما در بخش شمالی عملیات در منطقه الغدیر با مشکل مواجه شدیم؛ مشکل ما دلایلی داشت که عرض کردم. حالا شاید خیلی من صلاح نمی‌بینم واردش بشوم در رابطه با یکی از یگان‌ها، متأسفانه اینقدر فشار سیاسی از خارج از جبهه و از آن استان به این لشکر وارد شده بود خدا می‌داند. دو شب قبل از عملیات وقتی رفتم آخرین وضعیت و گزارش را از فرمانده لشکر بگیرم فرمانده لشکر گریه می‌کرد و می‌گفت:«تورو به خدا نجاتم بدهید. 

تو این لشکر بعضی‌ها اصلاً حرف من را گوش نمی‌کنند از بیرون دارند خط می‌گیرند. بعضی‌ها در جریانات سیاسی مباحثی را مطرح می‌کنند. حالا خیلی نمی‌خواهم وارد این عرصه بشوم، ولی عوامل متعددی در واقع تأثیرگذار بود. ما در جبهه شمالی متأسفانه به دلیل مشکلاتی که برای این لشکر پیش آمد نتوانستیم حوزه‌ای را در واقع تنگه‌اش را ببندیم و همین باعث شد که دشمن بتواند نفوذ کند. شکل جغرافیای منطقه هم طوری بود که دشمن اگر از این سوراخ وارد می‌شد دیگر تقریباً ماندن برای ما خیلی سخت می‌شد. به طوری که یادم است وقتی که جبهه شمالی ما سقوط کرد و دشمن همین طور داشت خورد خورد به سمت جنوب می‌آمد، سراغ شهید کاظمی رفتیم و به او گفتم که باید عقب‌نشینی بکنیم، به شدت گله کرد و گفت:«برای چه؟» گفت:«بهترین وضع را دارم بهترین شرایط را دارم من منتظرم بودم که شما به من بگویید پیشروی کن خوب در جبهه شمالی مشکلاتی پیش آمده که ناچاریم عقب نشینی کنیم. به زور او را عقب آوردم یعنی به زور.
  
گریه می‌کرد و عقب نمی‌آمد، به خصوص که شهید باکری هم اینجا شهید شده بود و خیلی به ایشان سخت گذشته بود. می خواهم عرض کنم که شرایط جبهه و جنگ واقعاً شرایطی بود که نمی شود رویش تحلیل کرد و نظر داد و گفت که ما چرا اینجا موفق شدیم؟ چرا اینجا نشدیم؟ چرا آنجا اینجور شد؟ آنجور شد؟ واقعاً قضاوت خیلی سخت است و من خواهشم هم این است که حتماً وقتی می‌خواهید مبحثی از بخشی از جنگ و نکته ای از جنگ قضاوت داشته باشیم و در واقع نظری بدهیم و تحلیلی داشته باشیم حتماً اطلاعات داشته باشیم. ببینید شاید خارج از بحث ما باشد ولی بی ارتباط نیست عدم الفتح ها که بعد هم یکی از این عدم الفتح های ما بود برمی‌گردد شما ببینید ما وقتی با هم مقایسه می‌کنیم خودمان را با دشمن یک کشور اسلامی تازه انقلاب کرده با پتانسیل بالای انقلابی و به شدت جوان با سی، چهل میلیون جمعیت زمان جنگ ما چند میلیون جمعیت داشتیم. سی میلیون یا چهل میلیون، سی و هفت میلیون جمعیت داشتیم فکر می‌کنید چند نفر در طول 8 سال دفاع مقدس از بچه‌ها آمدند جبهه؟ ! کل کسانی که آمدند جبهه (آمار دقیقی) 700 هزار نفر از جمعیت 37 میلیونی، 700 هزار نفر آدم می‌آید جبهه، در حالیکه از عراق 16 میلیون، 3 میلیون آدم آمد جبهه. این تازه در بخش انسانی اش است. 

افتخار می‌کنیم که در بخش انسانی ما از عراق برتریم، وقتی می خواستیم در بخش انسانی وارد شویم خیلی برای خودمان امتیاز قائل می‌شدیم دیگر در بحث توپ و تانک و موشک و خیلی چیزهای دیگر که اصلاً قابل مقایسه نیست؛ بنابراین مسائل و مشکلات زیادی وجود داشت که یک اتفاق ناخوشایند را در جنگ رقم می‌زد که بدر هم در واقع یکی از این اتفاقات ناخوشایند بود که ما وقتی که عمل کردیم و نتوانستیم اهدافمان را تصرف کنیم، ناچار به عقب نشینی شدیم؛ چون می‌توانم به جرأت عرض کنم که شاید تلخ ترین و زجرآورترین عملیات ما در جنگ عملیات بدر بوده واتفاقاً حادثه عملیات بدر تحول عظیمی در جبهه ایجاد کرد برای ما. (حالا جای بحث و صحبتش نیست) اما واقعاً بعد از بدر ما به یک تصمیمات جدی و محکمی رسیدیم. 

یعنی اصلاً شرایط ما طوری شد که جلسات متعددی که با فرماندهان گرفته شد بنا شد که به هیچ وجه کوتاه نیاییم و به نظر من نتیجه شکست بدر و تلخی شکست بدر را و تجربه تلخ بدر را ما در پیروزی والفجر8 می‌بینیم، یعنی پیروزی خودمان در والفجر8 مرهون تجربه بدر است؛ چون در عملیات والفجر8 (نمی‌دانم خدمت دوستان توضیح داده شده یا قرار است بعداً توضیح داده شود، دوستان ان شاءالله خواهند گفت) در یک شرایط کاملاً متفاوتی نسبت به گذشته جنگیدیم و دلیل موفقیت ما در والفجر8 هم همین بود که حاضر نشدیم از خیلی از موضوعات عبور کنیم. عذر می خواهم مصدع اوقات دوستان شدم اگر اجازه بدهید دو سه تا سوال است خدمت دوستان عرض کنم رفع زحمت کنم. (صلوات).

سوال شده که چرا شکست را با عدم الفتح نام بردید؟
اولاً خیلی تفاوت بین این دو واژه نمی‌بینم. ضمن این که ما در فرهنگ خودمان شکست راهی نداشت شکست یعنی چه؟ شما شکست را معنی کنید عدم الفتح را هم معنی کنید و ما اعتقاد به شکست نداشتیم، چون شکست تعریفی دارد که ما معتقدیم که در فرهنگ ما جایی ندارد.
سوالی شده که چرا در منطقه باتلاقی خیبر و بدر عملیات انجام دادید؟ توضیح دادم، در معارف نظامی عرض کردم فرهنگ جنگ‌مان، سازمان‌مان و ساختارمان در جنگ نه تنها الان در آینده هم همین خواهد بود به هیچ عنوان تبعیتی از فرهنگ کلاسیک ارتش‌های مدرن دنیای امروز ندارد، ما فرهنگ خودمان را داریم، شیوه خودمان را داریم، خلاقیت خودمان را داریم و بنا به شرایط و وضعیت به طور قطع تصمیم‌گیری می‌کنیم و وارد عرصه‌ها و جغرافیاهایی می شویم که بتوانیم در آن بجنگیم، در عملیات خیبر و بدر هم همین کار را کردیم. یک اشاره ای شده به اقدامات مهندسی که در حد شاهکار بود. در عملیات خیبر پل خیبری که زدیم، هم جاده خاکی که زدیم انصافاً جزو شاهکارهای جنگ ماست و شاید نمونه اش را هم در هیچ جای دنیا نبینیم و باید بدانید که با حداقل وسایل و ابزار و با آن همه حجم و آتش ما بتوانیم کار کنیم؛ یعنی همانطوری که پل بعثت در تثبیت فاو خیلی به ما کمک کرد، آن جاده خاکی هم که زده شد و وصل شد به جزیره واقعاً در تثبیت جزایر خیلی به ما کمک کرد. من عذر می‌خواهم مصدع دوستان شدم. والسلام و علیکم و رحمت الله و برکاته.