به دیدار مولایت بشتاب . . .

تازه ازآن نبرد شوم و فتن? بزرگ باز گشته ایم. فتنه ای که چندی قبل کوفه را از کار انداخته و مسلمانان را فلج کرده بود، سرانجام در آب نهروان شسته شد و اینک که در روزهای پایانی سال سوم حکومت مولایمان امیرمؤمنان علیه السلام قرارداریم، روزگار تیره و تار آن خوارج کج اندیش هم به سر آمده است. اکنون امام در مسجد نشسته اند. آرام و مطمئن، استوار و قوی، اما خسته! خستگی آن پیکار شوم را از تن می شویند. پیکار با نفرین شدگانِ قرآن، کافران مسلمان نما و مرده دلانِ شب زنده دار! فتنه سخت و بزرگی بود که جز با شمشیر حضرت در هم نمی شکست. آن نابکاران هم جز با ریختن خون امام و پیروان ایشان به شروط دیگری خرسند نمی شدند. هر چه امام تلاش کردند تا فتنه انگیزان را از گمراهی نجات بخشند و به راه راست هدایت کنند، آنان زیر بار نرفتند. سرسختی کردند و سرانجام کشته شدند. به هر حال هر چه بود، گذشت و غائله پایان پذیرفت و همگی از شرّ آن کوردلان رهایی یافتیم؛ و اکنون، بر گرد امام حلقه زده ایم و از وجود نورانی ایشان بهره می بریم. آیا دوست داری تو هم با ما باشی ؟ . . . پس شتاب کن و به مسجد بیا، مسجد کوفه . . . امام اینجا تشریف دارند، نزدیک محراب . . . دو فرزند برومند ایشان، دو یادگار رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم، حسن و حسین علیهما السلام هم حضور دارند. گروهی از یاران و نزدیکان حضرت نیز هستند. برخی از آنها را می شناسم. محمد بن حنفیه یکی دیگر از فرزندان امام، عبدالله فرزند جعفر برادرزاده امام، . . . اکنون مالک اشتر هم به جمع ما پیوست. یار وفادار و شجاع و نستوه امام، منزلت او نزد حضرتش زبانزد خاص و عام است. همو درباره اش فرموده: مالک برای من چنان است که من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم. از آن سو، سعید بن قیس ارحبی است که می آید. او از سرداران شجاع امام به شمار می رود. در تمام نبردها شرکت فعّال داشته است. به یاد دارم که در جنگ جمل، سالار سواران در بخشی از سپاه امیرالمومنین علیه السلام بود. کمی آن طرف تر احنف بن قیس را می بینم. او از بزرگان بصره است. فردی محافظه کار و میانه رو است. گاهی به نعل و زمانی بر میخ می کوبد. در جنگ جمل همراه امام علیه السلام بود، اما در جنگ صفین اعتزال جست و خود را از صحن? کارزار کنار کشید. اَشعَث هم هست. فرزند قیس بن مَعدی کَرَب کندی. نفاق و نیرنگ از چهره اش می بارد. دیگرانی هم هستند که آنها را به خوبی نمی شناسم. برخی هم به تدریج می آیند و به جمع ما می پیوندند. مجلس خوبی است. اگر تو هم میل داری بیا به دیدار مولایت . . .

در مسجد کوفه

اکنون می بینیم شهر چهره ای دیدنی به خود گرفته و مردم گروه گروه به سوی مسجد می آیند، چون شنیده اند امامشان به تازگی از جنگ باز گشته و در مسجد تشریف دارند. عده ای خوشحال و شادانند، چون مز? شیرین پیروزی را دیگر بار چشیده اند. می آیند تا به مولایشان تبریک گویند و پیمانی مجدّد ببندند. برخی هم به خاطر سرگرمی روزانه و پرداختن به امور دنیا، خسته و دل مُرده شده اند؛ می آیند تا با دیدن جمال دلربای امام، خستگی و دل مردگی را از وجود خویش بشویند و زندگانی و نشاط یابند. بعضی هم بر کشتگان خود گریانند و از شکست سپاه ابلیس خشمناک؛ می آیند به آن امید که شاید خبری تازه برگیرند و آتشی دوباره برافروزند ! در این هنگام، سرکرد? یهودی ها وارد مسجد می شود. نگاه ها به سوی او می رود، . . . مالک اشتر خود را به امام نزدیک می کند. او احساس خطر کرده است. می خواهد از حریم جان امام محافظت کند . . . حضرت اشاره ای می کنند که با او کاری نداشته باشید. مرد یهودی آرام آرام خود را به امام می رساند. امام هم با رویی گشاده او را به حضور می پذیرند. گویا اصلاً به انتظار او در این مکان نشسته اند . . .

مرد یهودی: من همراه خود پرسشهایی دارم که می دانم کسی جز پیامبر و یا جانشین پیامبر نمی تواند به آنها پاسخ دهد. چنانچه اجازه می فرمایید، بپرسم. کلام مرد یهودی با نرمی و ادب همراه است. دیگر جای نگرانی و دلهره نیست. خوب است کمی جلوتر روم تا گفتگوها را بهتر بشنوم و دقیق تر به خاطر بسپارم.

مرد یهودی: ما در کتاب آسمانی خود چنین یافته ایم که خدای متعال هرگاه پیامبری را برگزیند، به او وحی می کند که از خاندانش کسی را به جانشینی خویش برگزیند و به مردم وصیت کند که پیرو او باشند. و همچنین خوانده ایم که خداوند، جانشین هر پیامبری را در دو مرحله می آزماید. مرحل? اول در زمان حیات پیامبر و مرحل? دیگر پس از وفات اوست. اکنون می خواهم بدانم جانشین هر پیامبری چند مرتبه قبل از وفات و چند مرتبه بعد از وفات پیامبر مورد امتحان و آزمایش قرار می گیرد؟ و اگر در آزمایش خداوند سربلند و پیروز شد، سرانجام کارش چیست؟

امام علیه السلام درنگی می کنند و سپس می فرمایند:

تو را سوگند می دهم به خدای یکتا -  همان کسی که دریا را برای فرزندان اسرائیل شکافت و تورات را بر موسی فرستاد -  اگر پاسخ پرسش تو را درست گفتم، آیا به درستی آن اعتراف می کنی؟

مرد یهودی: اعتراف خواهم کرد.

امام علیه السلام: تو را نیز سوگند می دهم به حق خدایی که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و تورات را بر موسی فرو فرستاد، اگر پاسخت را گفتم و درستی آن را تصدیق کردی، آیا اسلام را خواهی پذیرفت؟

سرکرد? یهودیان در تنگنای عجیبی گرفتار آمده، شاید از ادام? گفتگو با حضرت منصرف شود، امّا . . .

مرد یهودی: آری، مسلمان می شوم.

مرد یهودی این جمله را با صدایی رساتر و بلندتر از قبل گفت! چقدر محکم و با شهامت! آیا راست می گوید یا آنکه نیرنگی در کار است؟! آیا واقعاً مسلمان خواهد شد؟! آیا . . .

امام علیه السلام: بسیار خوب، پس گوش کن. خداوند، جانشین هر پیامبری را در مرحل? نخست، هفت بار امتحان می کند تا فرمانبرداری او را بیازماید. هرگاه نتیجه امتحان رضایت بخش باشد، به آن پیامبر فرمان می دهد که تا زنده است، او را دوست خود گیرد و پس از مرگ هم جانشین خود قرار دهد و همه را به اطاعت او وادارد. آنگاه در مرحل? بعدی یعنی پس از وفات پیامبر نیز، هفت بار دیگر او را می آزماید، تا پای? شکیبایی وی را آشکار کند. وقتی نتیج? امتحان رضایت بخش باشد، آنها را با کمال سعادت و نیکبختی به پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین ملحق می کند.

سرکرد? یهودی ها سرِ خود را به نشانه تأیید تکان می دهد، گویا
می خواهد بگوید: آنچه شما فرمودید با مطالبی که در کتابهای ما موجود است، برابری می کند و من نیز انتظار چنین پاسخی را از شما داشتم . . .

مرد یهودی: اکنون می خواهم بدانم شما که به عنوان جانشین آخرین فرستاده خدا معرفی شدید، چگونه مورد این آزمون های هفت گانه قرار گرفته اید؟

امام علیه السلام نگاهی به اطراف خویش می افکنند و حاضران را یکی یکی از دیده می گذرانند . . . چه شده است؟! چرا به جمعِ ما می نگرند؟ مگر ما چه کرده ایم؟! . . . ناگهان دستِ مرد یهودی را می گیرند و به حالتِ نیم خیز . . . امام علیه السلام: برخیز. برخیز باهم برویم تا تو را از این موضوع آگاه سازم.

ای وای، خدای بزرگ! این چه رازی است که ما نباید بشنویم؟! شاید در میان ما مسلمانان نامحرمانی هستند! . . . بعضی تاب نمی آورند و زبان به اعتراض می گشایند. برخی خود را ملامت و سرزنش می کنند. شاید هم
عده ای دلگیر شده اند. وِلوله ای در مسجد افتاده است . .
.

جمعی برمی خیزند و راه را بر امام می بندند.

 مردم:  . . . ای سرور ما کجا می روید؟ . . . چرا سخن خود را در میان ما نمی گویید؟! . . . چرا ما مسلمانان را ترک می کنید؟ تقاضا داریم برگردید . . . ای امیرمؤمنان، ما را نیز در این افتخار با مرد یهودی شریک فرمایید.
امام علیه السلام: می ترسم دلهای شما تاب شنیدن آنها را نداشته باشد.

مردم: چطور مگر؟! . . . خیلی عجیب است! مگر ما چه کرده ایم که دلهایمان تاب و توان شنیدن آنها را ندارد، اما این یهودی نامسلمان دارد؟! . . .

امام علیه السلام: به خاطر کارهایی است که بیشتر شما در گذشته انجام داده اید. آری، امام راست می گویند و شاید مرد یهودی هم در دل خویش تصدیق می کند و می گوید:  "شما یاران خوبی برای او نبودید. یاران باوفا و فرمانبرداری نبودید. در همین نبرد گذشته - صفّین - بود که او را تنها گذاشتید. چه بلوایی به نام « حَکَمیّت » برپا کردید و او را برای همیشه
غصّه دار ساختید. عاقبت سرافکندگی و بدبختی آن نیز دامنگیر خودتان شد که همین پیکار اخیر یکی از ثمرات آن بود. بدا به حالتان که امامتان از شما ناراضی است و می خواهد از میانتان برود‍! . . ."

امّا نه، بنگرید! او مالک اشتر است، قدمی پیش می گذارد. او یار نزدیک و وفادار امام علیه السلام است. شاید بتواند امام را راضی کند و ایشان را بازگرداند. مالک اشتر: ای امیرمؤمنان، ما سوگند یاد می کنیم که پس از رسول خدا  صلی الله علیه وآله و سلم پیامبری نخواهد آمد و اکنون به جز شما وصّی و جانشین دیگری بر روی زمین نیست. ما برای اطاعت از فرمان شما و فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم به یک گونه، پیمان وفاداری به گردن نهاده ایم. گرچه گذشت? این جماعت نیکو نیست، اما اینک سوگند وفاداری آنها را پذیرا باشید و ما را هم از شنیدن کلام جان بخش خود محروم نفرمایید. نگاهی دیگر، نگاهی عمیق و پر معنا . . . لحظاتی در سکوت و دلهره . . . نفس ها در سینه ها حبس و زبان ها از شدّت اضطراب دربند . . . تنها نگاه هاست که با یکدیگر سخن می گویند. امام یکایک ما را می نگرند، چه نگاه نافذ وگیرایی!  . . . خداوندا، چه می بینم! . . . امام پذیرفتند و نشستند! خدایا، تو را سپاس می گویم. شاید ایشان در چهره ها شوق و علاقه زیادی دیدند که پذیرفتند. شاید تلخی اضطراب و التهاب به کامِ مسلمانان را تحمل نداشتند که نشستند، و شاید هم به خاطر مالک اشتر بود که در میان ما باقی ماندند. نمی دانم، ولی به      هر حال همگی اکنون خوشحال و شادانیم، چون یک بار دیگر لیاقت شنیدن سخنان مولایمان را پیدا کرده ایم . . .

امام علیه السلام: ای برادر یهود، بدان که خداوند در زمان زندگانی آخرین فرستاده اش، مرا در هفت موقعیت امتحان فرمود که به لطف و فضل خودش، در تمامی آنها مرا فرمانبردار و مطیع خود یافت. البته این سخن را، نه از روی خودستایی می گویم، بلکه این همه را نعمت و توفیقی از سوی او می دانم.

سایت غدیر میثاق