مهدی کروبی که عصر امروز (پنج شنبه) در بهشت زهرا(س) حاضر شده بود، در قطعه شهدای 72 تن با اعتراض شدید خانوادههای شهدا و مردم حاضر در این مکان مواجه و مجبور به فرار شد.
به گزارش رجانیوز، کروبی پس از حضور بر سر قبر پدر خود در قطعه 21 بهشت زهرا(س) به قطعه شهدای 72 تن رفت که مردم و خانوادههای شهدایی که در این مکان حضور داشتند، به سمت او آمده و با فریادهای اعتراضآمیز خود وی را مجبور به فرار کردند.
با سرداده شدن شعارهای "مرگ بر منافق" و "مزار شهدا جای منافقین نیست" از سوی مردم، جمعیت معترضان به کروبی بیشتر شد و محافظان کروبی به سرعت او را به سمت خودرویش هدایت کردند که برخی از معترضان به طرف خودرو لنگه کفش پرتاب کردند.
کروبی قصد داشت پس از قطعه 72 تن به بهانه سالروز تولد نداآقسلطان از کشتهشدگان فتنه سال گذشته به سمت قبر او برود که تعدادی از معترضان با تعقیب کردن او، وی را از بهشت زهرا(س) اخراج کردند.
در محل قبر ندا آقاسلطان، خانواده وی حضور داشتند و بهنظر میرسد کروبی بر اساس برنامه قبلی قصد داشته به این مکان برود، بهطوری که خانواده آقاسلطان حتی تا ساعاتی پس از فرار کروبی از بهشت زهرا(س) در خودروی خود به حالت انتظار مانده بودند و محل را ترک نمیکردند.
مهدی کروبی کاندیدای شکست خورده انتخابات 88 با آرایی کمتر از آرای باطله از سران داخلی فتنه بود که بهدلیل بیان اتهامات بیپایه علیه نظام مورد تنفر عمومی قرار گرفت و مدتها بود که جرأت حضور در اماکن عمومی را نداشت. با این حال، حضور وی در بهشت زهرا(س) احتمالاً نوعی تست واکنش مردمی نیز بوده است.
نفرت عمومی قابل توجه از موسوی و کروبی بهعنوان سران داخلی فتنه 88 به حدی است که با تدبیر مؤثر نظام، این افراد در زندان افکار عمومی بهسر میبرند.
شبکه تلویزیونی الجزیره مدعی شد:
صائب عریقات در گفتگو با جمیز جونز مشاور امنیت ملی آمریکا در دوازدهم اکتبر سال 2009 تصریح کرد" محمود عباس برای همراه کردن جریانی در ایران که حامی سازش با اسرائیل بودند ،یک تاجر فلسطینی را راضی کرد تا پنجاه میلیون دلار برای راه اندازی یک شبکه رادیویی یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری ایران یعنی میرحسین موسوی پرداخت کند."
ادامه گزارش...
آن روزى که امثال ما پاى تلویزیون نشسته بودیم و دیدیم این جوان فریاد مى زند، نه اسمى از او شنیده بودیم ونه خصوصیتى از او مى دانستیم اما همه وجود ما غرق تعظیم و تجلیل از این جوان آزاده شد.
به گزارش مشرق، محمد شهسواری به تاریخ سوم اسفند 1334 در قریه شیخ آباد کهنوج به دنیا آمد. وی تا سال ششم نظام قدیم ادامه تحصیل داد و به دلیل فقدان مدرسه در کهنوج از ادامه تحصیل باز ماند. او که در سه سالگی پدر خود را از دست داده بود، از این پس برای تأمین مخارج خانواده به جزیره کیش رهسپار شد و بعد از سه سال به کهنوج بازگشت و در راهسازی بین کهنوج و جیرفت به کارگری مشغول شد.
ادامه یادبود...
این مرجع عظمای تقلیدگفت: طنین صدای مردم تونس نشان از بیداری و آگاهی مردم در برابر مستکبران را دارد و این خود زمینه ظهور امام عصر(عج) را فراهم خواهد ساخت.
آیتالله حسین نوریهمدانی در دیدار با جمعی از طلاب و مسئولان فرهنگی سراسر کشور با اشاره به مسئولیتهای انسان در اجتماع اظهار داشت: نخستین مسئولیتی که انسان با آن روبهرو است مسئولیت فردی است که علم، ایمان، عقل، تقوا و تعهد را در بر میگیرد.
«کیوان عزتی» در وبلاگ «یک استکان چای داغ» نوشت:
مشغول تماشای پخش مراسم اربعین حسینی و عزاداری دانشجویان در محضر امام خامنه ای روحی فداه بودم که مطلبی توجهم را به خود جلب کرد، زمانی که مداح جوان مراسم ، روضه ی حضور جابر در کنار قبر مطهر امام حسین علیه السلام در اربعین را می خواند مقام معظم رهبری به شدت می گریستند، اما وقتی مداح روضه ی حضور اهل بیت در روز اربعین در کنار قبر مطهر را شروع کرد ایشان سر خود را بلند کرده و بدون گریه و یا حتی بدون اینکه دستشان را طبق معمول مقابل صورت بگیرند به روبرو نگاه می کردند. بلافاصله به یاد حرف شهید مطهری در کتاب حماسه ی حسینی افتادم که ایشان بازگشت اسرا را در روز اربعین به کربلا از تحریفات عاشورا می دانند.
فاطمه و عقیله و مریم تو سپاه آبادان بودند و کارهای خیرزیادی می کردند و حرفی هم در این باره به کسی نمی گفتند . مریم که شهید شد،تازه عده ای آمدند و این چیزها را گفتند. ما از کسانی که سراغ مریم را می گرفتند ، این چیزها را فهمیدیم ، مهدی و مریم هم خیلی با هم مانوس بودند ، موقعی که مهدی شهید شد ، مریم خیلی ناراحت بود و بی قراری می کرد و می گفت : « من باید دنبال مهدی بروم .» پدرمان ، مریم و بقیه خواهرها را از آبادان بیرون برده بود . مریم در آنجا آرام و قرار نداشت و همه را کلافه کرده بود و می گفت باید برگردم آبادان ، او را برگرداندیم . توی آبادان هم در بیمارستان کار می کرد و همراه خواهرهایم فاطمه و عقیله به مجروحین می رسید،بعد که فشار جنگ کمتر شد و مجروحین را بیشتر به شهرهای دیگر می بردند، کارش در بیمارستان کم شد. دیگر این کار او را راضی نمی کرد و به بنیاد شهید رفت تا به خانواده های شهدا، جانبازان و مجروحان رسیدگی کند.قبل از شهادتش هم خواب مهدی را دیده بود .
عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ |
بسم الله راگفته ونگفته شروع کردم به خوردن .حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می کرد .هنوز قاشق اول رانخورده ،رو کرد به عبادیان و پرسید «عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟»ـ همینو . ـ واقعآ ؟ جون حاجی ؟نگاهش را دزدید وگفت «تن رو فردا ظهر میدیم.» حاجی قاشق را برگرداند.غذا توی گلوم گیر کرد. ـحاجی جون، به خدا فردا ظهر به شون می دیم .حاجی همین طور که کنار می کشید گفت«به خدا منم فردا ظهر می خورم.» |
من کیلومتری میخوابم |
تا دو سهی نصفه شب هی وضو میگرفت و میآمد سراغ نقشهها و به دقت وارسیشان میکرد. یکوقت میدیدی همانجا روی نقشهها افتاده و خوابش برده.خودش میگفت «من کیلومتری میخوابم.» واقعاً همینطور بود. فقط وقتی راحت میخوابید که توی جاده با ماشین میرفتیم.عملیات خیبر، وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش میداشتند. تا رهاش میکردند،بیهوش میشد. اینقدر بیخوابی کشیده بود. |
بابایی،اگه پسر خوبی باشی، امشب به دنیا میآی. وگرنه، من همهش توی منطقه نگرانم.تا این را گفت، حالم بد شد.
دکمههای لباسش را یکی در میان بست. مهدی را به یکی از همسایهها سپرد و رفتیم بیمارستان. توی راه بیشتر از من بیتابی میکرد.مصطفی که به دنیا آمد، شبانه از بیمارستان آمدم خانه. دلم نیامد حالا که ابراهیم یک شب خانه است، بیمارستان بمانم.
از اتاق آمد بیرون. آنقدر گریه کرده بود که توی چشمهاش خون افتاده بود. کنارم نشست و گفت «امشب خدا منو شرمنده کرد. وقتی حج رفته بودم، توی خونهی خدا چندتا آرزو کردم. یکی اینکه در کشوری که نفَس امام نیست نباشم؛ حتی برای یک لحظه. بعد از خدا تو رو خواستم و دو تا پسر. برای همین، هر دوبار میدونستم بچهمون چیه. مطمئن بودم خدا روی منو زمین نمیاندازه. بعدش خواستم نه اسیر شم، نه جانباز؛ فقط وقتی از اولیاءالله شدم، درجا شهید شم.»
من در زندگی خود، معرکههای سخت و خطرناک زیاد دیدهام؛ فراوان، به حلقه محاصره دشمن درآمدهام، به رگبار گلولهها و خمپارهها و توپها و بمبها عادت دارم، و به کرّات با دشمنانی سخت و خونخوار رو به رو شدهام.
ولی داستان شورانگیز سوسنگرد اسطورهای فراموش ناشدنی است. من به جهات سیاسی –نظامی آن توجّهی ندارم، و نمیخواهم از اهمیّت استراتژیک سوسنگرد و رابطة آن با حمیدیه و اهواز سخن بگویم. آنچه در اینجا مورد توجه است، سرگذشت شخصی من در این نبرد است که یک شهید (اکبر چهرقانی) و یک شاهد (اسدلله عسکری) به آن شهادت میدهند و دهها نفر از دور ناظر آن صحنه عجیب و معجزهآسا بودهاند. این را نمیگویم چون خود قهرمان داستانم –زیرا از این احساس نفرت دارم- بلکه از این نظر میگویم که افتخار ملت ما و نمونه برجستهای از پیروزی ایمان مردم ما و نوع مبارزات عظیم آنان است، و حیف است که به رشته تحریر درنیاید و از یادها برود…
یاقوت حموی بغدادی دریک نگاه
شهابالدین ابوعبداللَّه یاقوت بن عبداللَّه حموى بغدادى از ادبا و لغویان اوایل قرن هفتم هجرى و مؤلف کتاب معجمالبلدان است. صفىالدین ابن عبدالحق (و 539 ه.ق- ف. 626 ه.ق) معجمالبلدان را مختصر کرد و آن را مراصدالاطلاع نامید. تألیف دیگر او معجمالادباء است. یاقوت در جوانى اسیر شد و در بغداد تاجرى به نام عسکر حموى او را خرید و پس از مدتى او را آزاد کرد (595 ه.) وى پس از آزاد شدن مسافرتها کرد. ابتدا بر اثر خواندن کتب خوارج متمایل به مذهب آنان شد، و در دمشق نزدیک بود کشته شود و از آنجا گریخت و به خراسان و خوارزم رفت. در حملهى چنگیز یاقوت به موصل و از آنجا به حلب فرار کرد و در همان جا درگذشت . برگرفته از کتاب: فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)
مسأله تجسم اعمال از مسایل مربوط به جهان پس از مرگ است. این مسأله، گرچه شاخه ای از کیفر و پاداش اخروی است، ولی در بحث شهود و گواهان قیامت نیز می تواند راه گشا باشد؛ زیرا هر گاه کردار انسان گناهکار در سرای دیگر تجسم یابد، خود بهترین شاهد و گواه بر جرم بوده و راه هرگونه انکار را بر او میبندد. به همین دلیل، این بحث را پس از بحثهای گوناگون قیامت یادآور میشویم.