کفعمی در مصباح، از هشام بن سایب کلبی و او از ابی صالح روایت می کند که: روزی جمعی از اصحاب پیغمبر بحث می نمودند در اطراف این موضوع که کدام حرف است در حروف که از همه بیشتر در کلام موجود است؟ معلوم شد حرف الف از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد.حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حضور داشتند. بدون تأمّل و فی البداهه خطبه ای فرمودند. چنانکه عقلها حیران ماند و نام این خطبه را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت، شگفت آور است. فرمودند:
حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.
ترجمه:
ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش غافل می سازد.از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها) آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه) است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.
و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را –در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد. ای گروی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد. هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.
(در چنین حالی می بینی که) تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند. (اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.
(اکنون) درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند. داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام) و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.
به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است. پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. ااین جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.
این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما.
برگرفته از کتاب دو شاهکار علوی(محمد احسانی فر لنگرودی) سایت اطلاع رسانی غدیر میثاق
روزی روز گاری دراطراف کرمان گربه ای زندگی می کرد که بسیار تیز چنگال ومانند شیری می غرّید .شکم او مانند طبل وسینه اش ستبربود.روزی گربه به شرابخانه خود رفت تا موش ها را شکار کند که ناگهان صدای موشی را راشنید که از خوردن شراب سرمست شده بود ومی گفت این گربه کجاست تا او را بکشم.موش اصلا حواسش نبود که گربه جلوی رویش است.موش که حالا متوجّه شده بود دراسارت گربه است با خواهش والتماس گفت :ای شاه گربه سانان مرا ببخش.امّا گربه توجّهی نکردواورا خورد.فردای آن روز یکی ازغلامان گربه به خدمتش آمدودیدکه گربه ناراحت است.غلام گربه گفت:ای قربانتان گردم چه اتّفاقی افتاده که احوال شما پریشان است . گربه گفت :من دیگر توبه کرد کردم ونمی خواهم دیگر موش بخورم.این خبر به سرعت درشه موش ها پیچید.هفت موش کدخدا و دهقان به کرمان سفر کردندوبه نزد گربه رفتندو هدایایی برای او بردند.گربه با دیدن موش ها فهمید نقشه اش عملی شده.اودردل به خود گفت:من در این چند وقت بسیار گرسنگی کشیدم ولی امروز غذایم بسیار زیاد وفراوان است.سپس باجستی روی سر موش ها پرید وهمه را خوردوفقط دونفر جان سالم به در بردند.موش ها بعد از این فاجعه به نزد شاه خود رفتندوگفند :ای شاه موشان گربه همه ی ما رافریب داده وهمه ی مارا عزادار کرده .ماموش ها شکایت خودرا پیش شما آوردیم وازشما انتظار کمک داریم.شاه موش ها تصمیم گرفت انتقام خون موش های مظلوم را بگیردبنا براین لشگری 330000نفری که همه با تیر وکمان ونیزه وشمشیرمسلّح شده بودندرا آماده کرد.پس از آماده شدن سپاه یکی از وزرای موش گفت :به نظر من یک ایلچی را بفرستیم تا به گربه بگوید که یا تسلیم ما شودو یابرای جنگ آماده شود. به ای ترتیب موشی را به عنوان سفیر به کرمان فرستادند.موش به نزدگربه رفت رفت و پیام را رساندامّا گربه گفت: ای ایلچی برو به موش ها بگو من آماده ی جنگ هستم.گربه شاه به وزرا ی خود گفت :به تمام گربه ها دراصفهان ویزدو کرمان بگویید به ارتش بپیوندندوبه ای ترتیب ارتش مجهّز گربه ها هم آماده شدودو ارتش یک از راه کویر ودیگر ی از راه کوهستان به راه افتادند ودرفارس به هم رسیدند.دربیابان فارس دو سپاه آن قدر باهم جنگیدندکه نمی توان کشته شدگان راحساب کرد. گربه تصمیم گرفت که خودش به قلب سپاه موش ها حمله کند.گربه درحل جنگ بود که ناگهان از زین اسب به پایین افتاد.صدای اللّه اللّه در بین سپاه موش ها پیچید.موش ها گربه را دست و پا بسته به نزد شاه خود آوردندوشاه هم دستو ر اعدام اورا صادرکرد. گربه با دیدن شاه موشان به غرورش برخورد و طناب ها را باچنگ ودندان پاره کردوهر موشی که جلویش بودرا چنان به زمین می کوبید که می مردند به این ترتیب با فرار شاه موشان تاج وتخت شاه موشان از بین رفت.این قصه عبرتی شد برای آیندگان تا مانند آن موش های ساده فریب طمع کاران را نخورند.
هست این قصّه عجیب وغریب یادگارعبیدزاکانا
جان من پند گیر از این قصّه که شوی درزمانه شادانا
غرض از موش گربه بر خوا ندن مدّ عا فهم کن پسر جانا
جان من پند گیر از این قصّه قصّه ای از عبید زا کانا
پند گیر ند از این قصّه دانایان
که به سا د گی نخورند فریب طمع کاران
13ساله هایی که ره صد ساله رو پیمودند 13 ساله هایی که به اوج رسیدند 13 ساله هایی که مرادی جز آقا قاسم بن الحسن نداشتند مرید آقا قاسم بن الحسن بودند 13 ساله هایی که وقتی فرمانده دستور داد باید بچه های کم سن و سال رو از جبهه عقب ببرید (دستور رسیده ، دشمن تبلیغ کرده ،گفته جبهه ایران دارن بچه ها رو گول میزنن میارن جنگ) وقتی بهشون گفتند باید برگردید ناراحت شدند چهار پنج نفری اومدند داخل سنگر فرماندهی گفتند ما برمیگردیم اما یک شرط داره :هرچی من میگم شما بنویس و امضاء کن ،فرمانده گفت : یه نگاه کردم و بهش گفتم خوب بگو اگه بهمین راحتی برمیگردی مینویسم گفت :بنویس بسم الله الرحمن الرحیم گفتم :نویشتم بسم الله الرحمن الرحیم بنویس : من شهادت میدهم که قاسم بن الحسن در صحراء کربلا نبود آقا فرمانده بنویس من گواهی میدم که علی اصغر در صحراء کربلا نبود اگر اینو نوشتی من بر میگردم
توی بهشت زهراء کنار قبر شهید ناصری نشسته بودم مادر شهید تعریف میکرد میگفت من همیشه داخل خونه روضه علی اصغر میخوندم واین بچه ام مثل ابر بهاری اشک میریخت و گریه میکرد آخرش اون روزی که اعزام شد 16سالش بود به من گفت مادر منم مثل علی اصغر شهید میشم وقتی جنازه شهید ناصری آوردن به بابا شهید ناصری خبر دادن که بیا بچه تو ببر گفت من میدونم بچه ام یه علامتی داره خوش بهم گفته ، آقا علامتش چیه ، اومد کنار جسد پسرش تا پرچم کنار زد دید درسته همون علامتیه که خودش گفته تیر اومده مستقیم توی گلوی نازنینش
کسی که گشته دردمند، اگر فتد به پای تو |
دوای درد خویش را، بگیرد از شفـای تو |
آیـا حسین فاطمه، به عاشقـان خود نگـر |
که میتپد به سینه دل، به عشق کربلای تو |
زکیمیای عشق تو، شده است برتر از طلا |
هر آن دل شکستهای، که گشته مبتـلای تو |
به مال و جاه و سلطنت، نه رو کند نه بنگـرد |
کسی که از صفای دل،دمی شود گـدای تو |
تواسـوة شـهـامتـی،مـعـلـم شـهـادتی |
خوشا کسی که پا نهد، به مکتب ولای تو |
زپای بند زندگی، به شوق تو رها شـود |
دلی که پر کشد همی، بسوی کـعـبه و منای تو |
به گوش جان و چشم دل، شنیدهایم و گفتـهایم |
کـه ذره ذره وجود، هـست آشـنای تــو |
زفرشیان بریدهای، به عرشیان رسیدهای |
مقـام و رتـبه تـو را، تو دانی و خدای تو |
وفاست و امدار تو، حماسه یــادگـار تو |
حیات دین زخون توخداست خونبهای تو |
نماز سرخ عاشقان، شهادت است رکن آن |
وضویشان به اشـک و خون، و قبله کربلای تو |
«جواد محدثی»
تاریـخنـویسان، غــم دل را بنویـسیـد
انـدوه جـهـان را هـمـه یکجا بنویسید
یک عـمـر زافـسانه نوشتـیـد، خدا را
ایـنـک زغـمزادة زهـرا بـنـویـسـیـد
یکـبـار دیـگـر واقـعـه کرب و بلا را
برگـرد شـفـق، بـهـر تسلی بنویسـیـد
از لحظة تکبیر، سر بـیتـن خـورشـیـد
بر مأذنـه گـنـبـد اعــلا بـنـویـسیـد
بر تارک تاریخ تشـیع به خـط ســرخ
اندوه حسین بن علـی را بـنـویـسـید
از پـیـکر خـورشید که لب تشنه فتاده
بر سیـنـة تـفـتیـدة صحـرا بنویسـید
شرح غم بیتابــی فرزنـد عـلــی را
بر پـهنـة توفندة دریــا بـنـویـسـیـد
از دست قـلـم گشـتـه عـبـاس دلاور
وزتــا شـدن ان قــد و بــالا بنویسید
از فرق دوتا گشتة اصغر که فکنده است
آتش به دل تشـنه لیــلا بـنـویـسـیـد
از خون گلو ساخت وضو اصغر معصوم
زین خفته به خــون لالة حمرا بنویسید
از شــام غـریـبان و یتـیـمـی رقـیـه
وز درد دلش بـا ســر بـابـا بنـویسید
از همت عباس که لب تشنـه لـب نهـر
بگذشت از آن آب گـوارا بنـویـسـیـد
چون «اشک» شما نیز در این ماتم جانسوز
یــا داد بـرآریــد زدل، یــا بـنـویسید
«مظهری (اشک)»
عباس (ع ) و دیدگاهها
-------------------------
ابوالفضل ( علیه السّلام ) دل و اندیشه بزرگان را مسخّر خود کرد و براى آزادگان در هـمـه جـا و هـر زمـان سـرودى جـاودانـه گـشـت ؛ زیـرا بـراى بـرادرش دسـت به فداکارى بزرگى زد، برادرى که در برابر ظلم و طغیان خروشید و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى همیشگى ، به ارمغان گذاشت .
در ایـنـجـا، بـرخـى از اظـهـار نـظـــرهـاى بـزرگـــــان را دربـــاره شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى آوریم .
1 ـ امام سجّاد(ع )
امـام عـلى بـن الحسین ، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) از سروران تقوا و فضیلت در اسلام به شمار مى رود. این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس طلب رحمت مى کرد و از فـداکـاریـهـایـش دربـاره بـرادرش حـسـیـن ( عـلیـه السـّلام ) بـه نیکى یاد مى کرد و جانبازیهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذکر مى کنیم : ((خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خودگذشتگى کرد و نیک از عهده آزمـایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا آنکه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چـون جـعـفـر بـن ابى طالب ، دو بال عطا کرد تا بدانها با ملائکه در بهشت پرواز کند. عـبـاس را نـزد خـداونـد مـتـعـال مـنـزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند...)).
ایـن کلمات ، فداکاریهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) به خوبى بیان مى کند. حضرت در ایثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جایى پـیـش رفت که زبانزد تاریخ و سَمبل فداکارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرین لحظه پایدارى کرد تا آنکه به خون خود درغلتید.
ایـن فـداکـاریهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و کرامتهایش بـه عـباس ، او را بر تمامى شهیدان راه حق و فضیلت در دنیاى اسلام و غیر آن ، برترى بخشید تا آنجا که همه بر او غبطه مى خورند.
2 ـ امام صادق (ع )
امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش بشرى ، هـمـواره از عـمویش عباس تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى کرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى که امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:
((عـمـویـم عـبـاس بـن عـلى ( عـلیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محکم داشت . همراه برادرش حسین جهاد کرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت ...)).
امام صادق ( علیه السّلام ) از برترین صفات مجسم در عمویش که مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:
الف ـ ((تیزبینى )):
تـیـزبـیـنـى ، پـیامد استوارى راءى و اصالت فکر است و کسى بدان دست پیدا نمى کند، مـگـر پـس از پـالودگـى روان ، خـلوص نـیـت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .
تـیـزبـینى از آشکارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از تیزبینى و تفکر عمیق بود که حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بـدیـن گـونـه بـه قـله شرف و کرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه سـاخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در بـرابـر شـخصیت بى مانند حضرت که بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و کرنش مى کند.
ب ـ ((ایمان استوار)):
یـکـى دیـگـر از صـفـات بـارز حـضـرت ، ایـمـان اسـتوار و پولادین اوست . از نشانه هاى اسـتـوارى ایـمـان حـضـرت ، جـهـاد در کـنـار بـرادرش ، ریـحـانـه رسـول اکـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـود کـه هـدفـش جـلب رضـایـت پـروردگـار مـتـعـال بـه شـمـار مـى رفـت . و هـمـانـطور که در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى کمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت .
ج ـ ((جهاد با حسین (ع ))):
فـضـیـلت دیـگـرى که امام صادق ( علیه السّلام ) براى عمویش ، قهرمان کربلا، عباس ( عـلیـه السـّلام ) نـام مـى بـرد، جـهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان ، سبط گرامى پیامبر اکـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) و آقـاى جـوانـان بـهـشـت اسـت . جـهاد در راه آرمان برادر، بـزرگترین فضیلتى بود که حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیک از عهده آزمایش بـه درآمـد و در روز عـاشـورا قـهـرمانیهایى از خود نشان داد که در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است .
زیارت امام صادق (ع )
امام صادق ( علیه السّلام ) به زیارت کربلا، سرزمین شهادت و فداکارى رفت و پس از زیـارت امـام حـسـیـن و اهـل بـیـتـش ( عـلیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیـارت قـبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیـر را کـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مکانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائکـه مـقـرّب و انـبـیـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاک ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین ...)).
امـام صـادق عـمـویـش عـبـاس را بـا ایـن کـلمـات کـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـیـم و مـعـانـى تـجـلیـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائکه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار کربلا.
سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تـسـلیـم ، تـصـدیـق ، وفـادارى و فـداکـاریـت در راه جـانـشـیـن پـیـامـبـر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم ...)).
در ایـنـجـا امام صادق ( علیه السّلام ) بهترین نشانه هایى که به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :
الف ـ تسلیم :
هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـیـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب کرد تا آنکه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا بـه امامت برادرش که مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .
ب ـ تصدیق :
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـرادرش ریـحـانـه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در تـمـامـى مواقف و دیدگاهها تصدیق کرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شک راه نـداد و یـقین داشت برادرش بر حق است و هرکه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشکار است .
ج ـ وفادارى :
یـکـى دیـگـر از صـفـات نـیـکـى کـه امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) بـه عـمـویـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را که در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـیـقت ابوعبداللّه الحسین ( علیه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شـرایط و مراحل در کنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنکه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسید. وفادارى که از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیکان وفادار باشد.
د ـ فداکارى :
امام صادق ( علیه السّلام ) به فداکارى و جانبازى عمویش در راه برادرش سیدالشهداء( عـلیـه السـّلام ) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـیـن بـردن بـاطـل ، فـداکـارى کـرد و بـا پـیـشـوایـان کـفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جـانـبـازیـهـاى بـزرگ و بـى نـظـیر تاریخ شرکت کرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه کنیم :
((پـس خـداونـد از طـرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى کردى ، به تو بهترین پاداش بدهد که بهشت ، بهترین فرجام است )).
ایـن قـسـمـت شامل تجلیل و تقدیر حضرت عباس از سوى امام صادق ( علیه السّلام ) است ؛ زیـرا بـا فـداکـاریـهـاى بـزرگ در راه سـالار شـهـیـدان و جـانـبـازى در راه او و تـحمل هرگونه سختى در کنار او، شایسته این بزرگداشت است . حضرت در این تلاشها و مـقـاومـتـها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نیز عوض پیامبرش ، مولاى متقیان ، حسن و حسین ـ سلام اللّه علیهم ـ این جانبازیها را ارج نهاد و به او بهترین پاداشها را عطا کرد.
امـام صـادق ( عـلیـه السّلام ) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش عباس و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى کند و مى فرماید:
((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـیـرم کـه تـو در همان راه پیکارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یـارى کـنـنـدگـان اولیـایـش ، پیش رفتى و چون آنان کوشیدى ، پس خداوند بهترین ، والاتـریـن و کاملترین پاداشى که به مطیعان والیان امرش و اجابت کنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا کند...)).
امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) عـقـل ابـداعگر و اندیشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شـهـادت مـى طـلبد بر اینکه عمویش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) بر همان راه شهیدان بدر پیش رفت ؛ رادمردانى که با خون پاک خـود پـیـروزى هـمیشگى اسلام را مسجّل کردند و با یقین به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصیرت تام ، شهادت را انتخاب کردند و پرچم توحید و کلمه حق را بر بلنداى تاریخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نیز در این راه درخشان پیش تاخت و براى نـجـات اسـلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفیان زاده که مى خواست کلمه الهى را مـحو کند و پرچم اسلام را درهم بپیچد و مردم را به جاهلیت نخستین برگرداند، قیام کرد و به شهادت رسید.
ابـوالفـضـل تـحـت فـرمـاندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونریز اموى ایستاد و با پایدارى و قیام آنان بود که کلمه حق تثبیت و اسلام پیروز شد و دشمنان حق و حقیقت و امام بشدت شکست خوردند.
امـام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى کند:
((شهادت مى دهم (که ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را کردى ، پس خداوند تو را در مـیـان شـهـیـدان مـبـعوث کرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا کرد و نامت را در ((علّیین )) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان ـ که چه خوب رفیقانى هستند ـ محشورت کرد.
شـهـادت مـى دهـم کـه تـو سـستى نکردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفـتـى در حـالى که به صالحان اقتدا کرده بودى و پیامبران را پیروى مى کردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـیـامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاکان جمع کند که اوست مهربانترین مهربانان )).
در قـسـمـت پـایـانـى زیـارت ، مـتوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق ( عـلیـه السّلام ) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداکارى در راه ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )، امام حسین ( علیه السّلام ) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى کند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور کند.
3 ـ حضرت حجت (ع )
--------------------------
مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـیـة اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان ـ عـجـل اللّه تـعـالى فـرجـه الشریف ـ قائم آل محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر که جانش را فداى او سـاخـت و از دیـروز بـهره فردایش را برگزید، آنکه فدایى برادر بود و از او حفاظت کـرد و براى رساندن آب به او کوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حکیم بن طفیل طایى )) را لعنت کند...)).
امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـیـدالشـهـداء( عـلیـه السـّلام ) در سـخـت تـرین و دشـوارتـریـن شـرایـط تـا آنـجـا کـه ایـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاریخ گشت .
2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
3 ـ فـدا کـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین ( علیه السّلام ).
4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
5 ـ کـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى که نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) شده بودند.
4 ـ شاعران
-------------
شـاعـران آزاده مـتـمـسـک بـه اهـل بـیـت ( عـلیـهـم السـّلام ) شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل که در اوج بزرگى و شرافت مى درخشید، بودند و تحت تاءثیر شخصیت بى مـانند و صفات والاى او قصاید زیبایى سرودند که از شاهکارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اینجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى کنیم :
1 ـ کمیت :
بـزرگـتـریـن شـاعـر اسـلام ((کـمـیـت اسـدى )) دلبـاخـتـه عـظـمـت ابـوالفـضـل بـود و در یـکـى از ((هـاشـمـیـات )) جـاودانـه خـود چـنـیـن سـرود: ((... و ابوالفضل خاطره شیرین آنان ، درمان جانها از دردهاست )).
یـاد ابوالفضل و سایر اهل بیت ( علیهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شیرین است ؛ زیرا یـادآورى فـضـیـلت و کـمـال مـطـلق اسـت . هـمـچـنـیـن داروى جـانـهـا از بـیـمـاریـهـاى جهل و غرور و دیگر بیماریهاى روحى است .
2 ـ فضل بن محمد:
فـضـل بـن مـحـمـد بـن فـضـل بـن حـسـن بن عبیداللّه بن عباس ( علیه السّلام ) از نوادگان ابـوالفـضـل ، شـاعـرى آسمانى و شیفته شخصیت نیاى بزرگش پرچمدار کربلاست . در قصیده اى چنین مى سراید:
((ایـستادگى عباس را در کربلا روزى که دشمن از همه سو دیوانه وار هجوم مى آورد، به یـاد مـى آورم . حـمایت از حسین ( علیه السّلام ) نموده و در نهایت تشنگى او را نگهبانى مى کـرد و روى نـمـى گـرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گـشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسین ـ فضیلت و شرف بر او باد ـ ندیده ام . چه صحنه بى مانندى که سرشار از فضیلت بود و جانشین او کردارش را تباه نکرده است )).
ایـن ابـیـات شـجـاعـت و دلیـرى بـى مـانـنـد ابـوالفضل ( علیه السّلام ) و نقش درخشان و افـتـخـارآمـیـز او را در حـمـایـت بـرادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقایى خـانـدان او را بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد. صحنه اى درخشانتر و زیباتر از این موضع و حـضـور بـى مـانـنـد ابـوالفـضـل در کـنـار بـرادرش وجـود نـدارد. مـواضـع و شـخـصـیـت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاءثیرى شگفت آور دارد و او را شیفته کرده است ؛ پس با قلبى آتشین و جانى سوخته ، طى ابیات لطیفى جدش را چنین مرثیه مى گوید:
((شـایـسـتـه تـریـن کـس بـراى گـریـستن بر او، رادمردى است که حسین را در کربلا به گـریـسـتـن واداشـت ؛ بـرادر و فـرزنـد پـدرش عـلى ، ابوالفضل آغشته به خون . آنکه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات کرد ـ که از ثـنـاگـویـى او عاجزیم ـ و در عین تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )).
آرى ، شـایـسـتـه تـریـن مـردمـان بـراى بـزرگـداشـت و گـریـستن بر او به سبب مصایب هـولنـاکـش ، ابـوالفـضـل سـمبل ایستادگى و فضیلت است . امام حسین ( علیه السّلام ) با شـهـادت بـرادر، کـمرش شکست و بر او به تلخى گریست ؛ زیرا مهربانترین و نیکترین برادر خود را از دست داده بود.
3 ـ سید راضى قزوینى :
شـاعـر عـلوى سـیـد راضـى قـزویـنـى شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى شود و چنین او را مى ستاید:
((اى ابوالفضل ! اى سرور فضیلت و ایستادگى و خویشتندارى ! فضیلت جز تو را به پـدرى قـبـول نـکرد. کوشیدى و به اوج عظمت و بزرگى دست یافتى ، اما هر کوشنده اى بـه خـواسـتـه اش دسـت پیدا نمى کند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذیرفتن ظلم سرباز زدى و پیکان نیزه ها را مرکب خود کردى )).
ابـوالفـضل ( علیه السّلام ) از بنیانگذاران فضیلت و ایستادگى در دنیاى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب کمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و کرامت دست یافت و براى رهایى از ذلّت و ظلم ، پیکان نیزه ها را برگزید.
4 ـ محمد رضا ازرى :
حـاج ((مـحمد رضا ازرى )) در قصیده شیواى خود به ذکر و ستایش از صفات گرامى قمر بنى هاشم که قلب و عقل آزادگان را تسخیر کرده ، پرداخته است و چنین مى سراید:
((براى کسب یاد و نام نیک بکوش که نام نیک بهترین سرمایه کریمان است .
آیا ماجراى کربلا را که غبار پیکارش آسمان را تیره و تار و نبردش گوش فلک را کر کـرده اسـت نـشنیده اى ؟! روزى که خورشید از شدت گردباد آن تیره شده و امام هدایت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).
در نـخـسـتـیـن بـیـت ، ((ازرى )) آدمـى را به کسب نام نیک فرامى خواند؛ زیرا تنها سرمایه ماندنى و پایدار همین ذکر جمیل است .
در دومـیـن بـیـت بـه عـبـرت گـرفـتـن از واقـعـه کـربـلا کـه آتـش فـشـان فضایل و رادمردیهاى اهل بیت ( علیهم السّلام ) است ، دعوت مى کند.
در سـوّمـیـن بـیـت ، ((ازرى )) از پـنـاه بـردن سـبـط گـرامـى پـیـامـبـراکـرم و ریـحـانـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـه حـضـرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) سخن مى گوید.
بـه ابـیـات دیگر ((ازرى )) که در آنها از یاریها و دلاوریهاى عباس در راه برادرش سخن مى گوید توجه کنیم :
((چـون شـیـرى از کـنـام خود پاسدارى کرد و بر دشمنان شورید، آرى ، هژبر ((شرى )) از بیشه خود دفاع مى کند. کوبش شمشیرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سـنـگـیـن بـود، از شـیـرمردى که با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غـرور سـرش را تـقـدیم مرگ مى کند، سرافرازى که در خانه ستم جایگیر نمى شود تا آنکه بر ستارگان چیره شود.
آیـا قـریـش نـمـى دانـسـت که او پیشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختیها است ؟!)).
ویـژگیهـاى روحـى
----------------------
سـرورمـان عـبـاس ( علیه السّلام ) دنیایى از فضایل و نیکى بود. هر صفت نیک و گرایش والا را کـه بـتـوان تـصـور کـرد، جـزء ذاتـیـات او بـود و هـمـین افتخار او را بس که زاده امـیـرالمـؤ مـنـیـن ( عـلیـه السـّلام ) داراى تـمـامـى فـضـایـل دنـیـا بـود. ابـوالفـضـل هـمـه فـضـیـلتـهـا و صـفـات پـدر را بـه ارث بـرد تـا آنـکـه نزد مسلمانان سَمبل هر فضیلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .
در اینجا به اختصار برخى صفات حضرت را یاد مى کنیم :
1 ـ شجاعت
دلیـرى و شـجـاعـت ، گـویـاتـریـن نـشان مردانگى است ؛ زیرا نشانه قوت و استوارى و ایـسـتـادگـى در بـرابـر حـوادث مـى بـاشـد. ابـوالفـضـل ایـن صفت والا را از پدرش که شـجـاعترین انسان هستى است و داییهایش که از دلاوران نامدار عرب بودند و در میان سایر قبایل بدین صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.
ابـوالفـضـل دنـیـایـى از قـهرمانیها بود و آنگونه که مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نیز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد کـه زبـانـزد تـاریخ گشت . ابوالفضل در این روز که از حماسى ترین روزهاى تاریخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان ـ که دشت را پر کرده بودند ـ آنقدر دلاورى نشان داد کـه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهیان را هراسان کرد و زمین ، زیر پایشان لرزید و مـرگ بـر آنـان سـایـه افـکـنـد تـا آنـجـا کـه بـه حـضـرتـش پـیـشـنـهـاد فـرمـانـدهـى کـل سپاه را ـ در صورت کناره گیرى از یارى برادرش ـ دادند. لیکن عباس بر آن تمسخر زد و بر ایمان و عقیده اش و دفاع از آرمان مقدسش افزوده شد.
شـجـاعـت و دلاورى حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السّلام ) در روز عاشورا براى به دست آوردن سـودى مـادى از ایـن زنـدگـى نـبـود، بـلکـه دفـاع از مقدّسّترین آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سیدالشهداء بزرگترین مدافع حقوق محرومان و ستمدیدگان به شمار مى رفت .
با شاعران
------------
شـاعـران از شـجـاعت ، دلیرى ، رادمردى حضرت و شکستى که یک تنه به سپاه اموى وارد کـرد، هـمـواره در شـگـفـت بـوده انـد و شـیـفـتـه شـخـصـیـت والاى او گـشـتـه انـد. بـراى مثال ، شمارى از آنان را که در این باب داد سخن داده اند مى آوریم .
الف ـ سید جعفر حلى :
شـاعـر عـلوى ((سـیـد جـعـفـر حـلى )) در قـصـیـده درخـشان خود، ترس و هراس سپاه اموى از پیکارهاى حضرت را چنین تصویر مى کند:
((از شـیر کارآزموده نبردها، بر سپاهیان اموى ، عذاب فرو ریخت . جز هجوم شیرى خشمگین و غرّان که خواسته اش را نیک آشکار کرده بود، چیزى آنان را هراسان نکرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگین کرده بود. اما عباس در آن میانه خندان بود.
مـیـمنه و میسره سپاه را درهم مى ریخت ، آنان را درهم مى کوفت و سرهایشان را درو مى کرد. دلاورى بـه او حـمـله نمى کرد مگر آنکه مى گریخت و سرش ، پیشاپیش او حرکت مى کرد. اسبان را چنان با نیزه اش رنگ آمیزى کرد که سیاه و سپیدشان یکسان شدند. بر شکارش خـشـمـنـاکانه هجوم نمى آورد مگر آنکه بلاى محتوم را بر او سرازیر مى کرد. پیشروى او رنـگـى از درنگ و هراس داشت ، گویى براى تسلیم پیش مى رود. قهرمانى که شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاک مالید)).
مى بینید چگونه ((حلى )) هراس فراگیر امویان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى کند و آشفتگى صفوف آنان را تصویر مى نماید.
عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشکر دشمن مى تازد و از کشته ، پشته مى سازد و اسـبـان آنـان را بـا خـونشان رنگین مى کند. تا جایى که مى دانیم هرگز کسى شجاعت و دلیـرى را چـنـیـن تـرسیم نکرده است و بدون گزافگویى ، عباس ـ همانگونه که مورخان نوشته اند ـ خسارتهاى سنگینى به اهل کوفه وارد کرد.
((سید جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گوید:
((قـهـرمـانـى کـه هـنـگـام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گویى کوهى سرافراز، بر اسب نـشـسـتـه اسـت و شـگـفـتـا کـه اسـبـى ، چـنـیـن کـوهـى را خـوب تحمل مى کند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشیرش ـ و من جز به آذرخش آسمانى ، سـوگـنـد نـمى خورم ـ اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشیرش هستى را مى زدود؛ لیکن این خداوند است که هرچه اراده کند، مقدر مى سازد و بر آن حکم مى راند)).
تـیـغ ابـوالفضل صاعقه اى ویرانگر بود که برکوفیان فرود آمد و اگر قضاى الهى نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى کرد.
ب ـ کاشف الغطاء:
امام ((محمد کاشف الغطاء)) شیفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصیده درخشانى او را چنین مى ستاید:
((هـنـگـامـى که عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امویان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگین ) مى کرد.
به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشیرش کارآزمودگان را از پا درمى آورد.
وقتى که تیرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاریک به اوج مى رسید، مرگبارترین روز دشمنانش آغاز مى شد)).
هـراس از ابـوالفـضل چهره هاى امویان را تیره کرده ، زیرا سرهاى قهرمانان آنان را درو کرد و روحیه آنان را درهم شکست و بارانى از عذاب بر آنان فروبارید.
ج ـ فرطوسى :
شاعر دلباخته اهل بیت ، شیخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) ـ نور به قبرش ببارد ـ در حماسه جاویدان خود، دلیرى و شجاعت ابوالفضل در میدان نبرد را چنین مى ستاید:
((در هر هجومى در جهاد، کوه است و در استوارى هنگام رویارویى کوهى است . تمامى گُردى و عـزت پـدرش عـلى در او ریـشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به یادگار گذاشته و در هر دیدار، هراسى در روان دشمن افکنده است )).
سـپـس هـمـو، شـکـسـتـهـاى سـنـگـیـن سـپـاه امـوى بـه وسـیـله ابوالفضل را چنین ترسیم مى کند:
((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تیرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخـشـیـد. دلهـاى دلاوران از دیـدن هـیبت او فرو ریخت و چون هوا از پهلوهایشان به درآمد و بـدنـهـاى درهـم شـکـسته شان بر زمین افتاد در حالى که سرهایشان پرّان بود و او انبوه لشکریان را با ید بیضاى خود به سوى مرگ مى راند)).
شـجـاعـت و دلاورى ابـوالفـضـل ، شـاعـران بـزرگ را شـیـفـتـه خـود کـرد و ضـرب المثل تاریخ گشت .
آنـچـه بـر اهمیت این شجاعت مى افزاید ((للّه )) بودن آن است . حضرت ، شجاعت خود را در راه یـارى حـق و دفاع از آرمانهاى والاى اسلام به کار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاى مادى زندگى زودگذر نبود.
2 ـ ایمان به خدا
قـوت ایـمـان بـه خـدا و اسـتوارى در آن ، یکى از بارزترین و بنیادى ترین ویژگیهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ایمان ، مرکز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربیت یافت و پدرش ، پیشواى موحّدان و سرور متقیان ، جانش را با جوهر ایمان و توحید حـقـیقى پرورش داد و تغذیه کرد. پدر، او را با ایمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقایق هستى و رازهاى طبیعت ، تغذیه نمود؛ ایمانى که خود چنین وصفش کرده بود:
((اگر پرده ها برایم کنار زده شوند، بر یقینم افزوده نخواهد شد)).
ایـن ایـمـان ژرف و ریـشـه دار بـا ذرّات وجـود حـضـرت عباس عجین شد و او را به یکى از بزرگان تقوا و توحید بدل ساخت . و بر اثر همین ایمان پایدار و عظیم بود که ایشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى کرد.
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـا دلاورى بـه دفـاع از دین خدا و حمایت از عقاید اسلامى که در آسـتـانـه تحریف شدن و نابودى در زمان حکومت امویان قرار گرفته بود، برخاست و در این کار فقط خداوند و رضاى حق و جایگاه اخروى را مد نظر داشت .
3 ـ خویشتندارى
یـکى دیگر از صفات برجسته ابوالفضل ( علیه السّلام ) عزّت نفس و خویشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زیر سایه حکومت اموى ابا داشت ؛ حکومتى که بندگان خدا را بـرده خـود و امـوال بـیـت المـال را دارایـى شـخـصـى کـرده بـود و بـه دنبال برادرش ، پدر آزادگان که صلاى عزّت و کرامت در داده بود و مرگ زیر سایه هاى نـیزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام کرده بود، دست به قیامى خونین زد و به میدان نبرد و جهاد پا گذاشت .
ابـوالفـضـل ( علیه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خویشتندارى را با تمام ابعاد و آفـاقـش مـجـسـم سـاخـت . امویان او را به شرط کناره گیرى از برادرش ، وعده فرماندهى کـل قـوا دادنـد، لیـکـن حـضـرت بـر آنـان تـمـسـخـر زد و فـرمـانـدهـى سـپـاه آنـان را لگـدمـال کـرد و بـا شـوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّیت ، دین و آزادگى خود، کُندآوران را به خاک انداخت و سرها را درو کرد.
4 ـ صبر
یـکـى از ویژگیهاى ابوالفضل ( علیه السّلام ) شکیبایى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصایبى که در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، کوهها را مى گداخت ، لیـکـن ایـشان همچنان استوار بودند و کمترین سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نیاوردند. حضرت همچون برادرش ، سیدالشهداء ـ که صبرش از صلابت و سنگینى کوههاى سر به فـلک کـشـیـده ، بـیـش بـود ـ و بـه پیروى از امامش ، خود و اراده اش را تسلیم پروردگار بـزرگ کـرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگریست . حضرت ابـوالفـضل ، ستارگان تابناک و اصحاب باوفا را مى دید که بر دشت سوزان کربلا چون قربانیها به خون تپیده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مویه و فریاد کودکان را مى شنید که بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر کشتگان خود را مى شـنید، تنهایى برادرش ، سیدالشهداء را در میان کرکسهاى کوفه و مزدوران ابن مرجانه که براى کشتنش بر یکدیگر پیشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزدیک شوند، مى دید. آرى ، هـمـه ایـن حـوادث سـنـگـیـن را مـى دیـد، لیـکـن امـر خـود را بـه خـداى متعال واگذار کرده بود و بدون کمترین تزلزلى پاداش را از پروردگارش درخواست مى کرد.
5 ـ وفادارى
یـکـى دیـگـر از صـفـات ابـوالفـضـل کـه از بـرتـریـن و بـرجـسته ترین صفات است ، ((وفـادارى )) اسـت . حـضرت در این صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و رکوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترین حد آن رسید. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اینجا مى آوریم .
الف ـ وفادارى به دین :
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) از وفادارترین کسان به دین خود بود و بشدت از آن دفـاع کـرد. هـنـگـامـى کـه اسـلام در خـطـر نابودى قرار گرفت و دشمنان کمر بسته آن ـ امـویـان ـ بـا تـمـام وجـود بـه انکار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگیدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دین خود، مخلصانه جهاد کرد تا آنکه کلمه توحید در زمین برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقادیش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتید.
ب ـ وفادارى به امت :
سـرور مـا حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) مى دید که امت اسلامى در زیر کابوس تیره امـویـان دسـت و پـا مـى زنـد و زنـدگـى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى کند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهـنـد، بـا مـقدرات آنان بازى مى کنند و حتى یکى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حیا اعلام مى کند که : (((منطقه ) سواد؛ باغستان قریش است )) و چه اهانتى به امت بیش از این .
در برابر وضعیت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قیام دید. پس همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بیت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از یـوغ بـنـدگـى امـویان را سر داد و رهایى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود کرد و جـهـادى مـقـدّس بـراى بازگرداندن زندگى کریمانه براى آنان را آغاز کرد و در راه این هـدف والا، خـود و تـمـامـى بـپـاخـاسـتـگـان بـه شهادت رسیدند. پس کدام وفادارى به امت مثل این وفادارى است ؟!
ج ـ وفادارى به وطن :
سـرزمـیـن اسـلامـى در گـرداب مـحنت و رنجهاى توانفرسا در ایام حکومت امویان ، غوطه ور بـود. اسـتـقـلال و کـرامـت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امویان ، سرمایه داران قریش و دیگر مزدوران بدل گشته بود.
تـهـیـدستى و فقر، همه گیر و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فـکـر و نـظـر نـمـانـده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش سیدالشهداء براى درهم شکستن این حکومت سیاه و فروپاشى پایه هاى آن ، قیام کرد و بر اثر فداکاریهاى آنان بود که طومار حکومت اموى پس از چندى درهم پیچیده شد؛ در حقیقت بزرگترین وفادارى به وطن اسلامى همین است .
د ـ وفادارى به برادر:
ابـوالفـضـل پـیـمـانـى را کـه بـا خـداونـد بـراى حـفـظ بـیـعـت خود با برادرش ریحانه رسـول خـدا( صـلّى اللّه علیه و آله ) و اولین مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بـدان وفـادار مـانـد. مردمان در طول تاریخ مانند این وفادارى در حق برادر را ندیده اند و قطعاً زیباتر از این وفادارى در کارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسیده است ؛ وفاداریى که هر آزاده شریفى را به خود جذب مى کند.
6 ـ قوّت اراده
((اسـتـوارى و قدرت اراده )) از مهمترین و بارزترین صفات بزرگان جاوید تاریخ است کـه در کـار خـود موفق بوده اند؛ زیرا محال است افراد سست عنصر و ضعیف الاراده بتوانند کمترین هدف اجتماعى را محقق کنند یا کارى سیاسى را به پایان برند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در اراده نیرومند و عزم و جزم ، در بالاترین سطح قرار داشت . بـه اردوگـاه حق پیوست و بدون تزلزل یا تردید، پیش رفت و در عرصه تاریخ به عـنـوان بـزرگـترین فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر این صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاریخ برایش ثبت نمى شد.
7ـ مهربانى
مـحـبـت و مـهـربـانـى بـه مـحـرومـان و سـتـمـدیـدگـان بـر وجـود ابـوالفـضـل مـسـتـولى بـود و ایـن پـدیـده بـه زیـبـاتـریـن شـکـل خـود در کـربـلا آشـکـار شـد و جـلوه کـرد؛ سـپـاه امـویـان آبـشـخـور فـرات را بـر اهـل بـیـت بـسـتـنـد تـا آنـان بـر اثـر تـشـنـگـى بـمـیـرنـد یـا تـسـلیـم گـردنـد. ابوالفضل که لبهاى خشکیده و چهره هاى رنگ پریده فرزندان برادرش و دیگر کودکان را از شـدت تـشنگى دید، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سـپـس بـه مـهـاجـمـان حـمله کرد، راهى براى خود گشود و براى کودکان آب آورد و آنان را سـیـراب کـرد. در روز دهـم محرم نیز بانگ ((العطش )) کودکان را شنید، دلش به درد آمد و مـهـر به آنان ، او را از جا کند. مشکى برداشت و در میان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفـت ، بـا آنـان درآویخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را بـرطرف کند، لیکن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و کودکانش سیراب شود، پس آب را فرو ریخت . حال در تاریخ امتها و ملتها بگردید آیا چنین محبت و رحمتى را ـ جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان ـ خواهید یافت ؟!
ایـنـهـا پـاره اى از صفات و فضایل ابوالفضل است که با داشتن آنها ـ چون پدرش ـ به بالاترین قلّه مجد و کرامت دست یافت
شهادت :
----------
رد امان نامه دشمن
آوازه دلاورمردی های حضرت عباس(علیهالسلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ البنین(علیهاالسلام) عمه او میشد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیهالسلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می دانست این تلاشها بی نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می انگاشت او از جنگ طفره میرود، گفت:
«اکنون بگو چه میکنی؟ آیا فرمان امیر را انجام میدهی و با دشمن میجنگی و یا به کناری میروی و لشکر را به من وامیگذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیهالسلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آنها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان میدهی، در حالی که پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.
چگونگی شهادت
---------------------
در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشکها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لتحیلتی.
تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد
--------------------------------------------
حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه میتوانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم میآیند).
مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام
-------------------------------------------
مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست.
منابع :
ویـژگیهـاى روحـى http://www.ghadeer.org
فرازهایی از زندگی حضرت ابوالفضل العباس(ع) http://www.articles.ir
تاسوعای حسینی ،شهادت حضرت ابولفضل العباس (ع) http://aftab.ir
جستاری درباره کنیهها و لقبهای حضرت عباس(ع) http://www.hawzah.net
کنیه ها http://www.ghadeer.org
شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) http://www.aviny.com
شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام http://www.hawzah.net
منبع: راسخون